کویر

شاید قلم در دست گرفتن آسان باشد اما به حرکت در آوردن قلم برصفحه ی کاغذ مشکل است و از همه مشکل تر زمانی است که شخص می خواهد در وصف پدر بنویسد.

وقتی به صفحات زندگی خیره می شوم در تمام صفحه هایش چه رنگی، چه سیاه و سفید، و از همه مهمتر خاکستری، نقش کویر را می بینم که عظمت کوه در مقابل اش ناچیز است هر کس درنگاه اول کویر را می بیند متوجه خشکی و سرسختی کویر می شود. که هیچ گیاهی را در وجود خویش آراسته نمی کند و به آن آب و غذا نمی دهد تا آن گیاه رشد کند. با باران مقابله و با خورشید همنشینی می کند.

اما هیچ کس از دل کویر خبر ندارد. وقتی به انتهای کویر رسیدم متوجه انتهای راه نشدم زیرا هنوز از شناخت کویر ناتوان بودم پس به ناچار به طرف اقیانوس رفتم زیرا اقیانوس همانند کویر با عظمت بود. اما تنها تفاوتی که در کویر و اقیانوس وجود داشت، این بود که کویر ظاهری خشک واقیانوس ظاهری آرام دارد.

اما هیچ کس ازدل کویر و اقیانوس خبر ندارد. زیرا ما عادت کرده ایم که چشمهای خویش را فقط برای ظواهر هدیه کنیم و حس شنوایی خویش را به فراموشی بسپاریم اما…
.
لحظه ای سکوت سهمگینی حاکم شد سکوتی که از یک عشق می گفت، عشقی که هر کسی در ظاهر متوجه آن نمی شد، یک حس غریبی را در وجود من به وجود آورد. به طرف اقیانوس رفتم و نز دیک اش نشستم. اما سکوت همچنان پابرجا بود صداهای زیادی را می شنیدم. اما هیچکدام از راز اقیانوس سخنی نمی گفت. برای اینکه به دنیای درون اقیانوس وارد شوم ، نیاز به چشم حقیقت بین داشتم همچنان جلو رفتم سایه های اطراف ام هراسان شده بودند.

از اینکه چرا خود را فدای یک اقیانوس می کنم. آنها اقیانوس را قطره ای بیش نمی دانستند. موج ها تمام وجودم را فرا گرفته بودند و تنها راه تنفس را برای من باقی گذاشته بودند. صدا نزدیک تر می شد، صدای غمی بود اما قطرات اشک نمایان نبود. صدا از غم،عشق و صداقت می گفت صداقتی که بذر عشق را به وجود آورده بود و غمی که برای رشد این بذر لحظه شماری می کرد تا مبادا طوفان زندگی با موج های خروشان خویش در مقابل خورشید عشق غلبه کند و تمام وجود اقیانوس را همانند شکوفه های سفید پر کند و دیگر جوانه ایی به وجود نیایید..

صدا از عشقی می گفت که برای خوشحالی جوانه زندگی، بذری را که با عشق بوجود آورده بود، برای اینکه عاری از هر گونه خارهای زندگی باشد. مشقت سفر را بر خود تحمیل کرده بود. سفری که باید می رفت تا جوانه زندگی اش دچار یاس و نا امیدی و تنهایی نشود و بتواند در این دنیای ناشناخته از دیگران سبقت بگیرد. او باید می رفت اما هیچ کس جز او متوجه راز این سفر نمی شد. که چقدر درد می کشد از اینکه خاری بر قلب جوانه اش وارد شود هیچ کس به عشق او پی نمی برد و من اکنون متوجه فدا شدن شدم.

متوجه معنای عشق پدر شدم . پدری که عشق را با تمام وجودش هماهنگ می کند. پدری که برای فرزندش لحظه شماری می کند تا او مسیر زندگی را به درستی بدون مشقت سفر طی کند. اما حقیقت این عشق و از خود گذشتگی را در زیر سایه وجود خویش مخفی نگه می دارد زیرا او از سایه هراس دارد از اینکه عشق اش فاش شود زیرا او معتقد است عشق حقیقی باید همیشه در زیر سایه باقی بماند تا همیشه جاویدان باشد زیرا عشقی که در زیر سایه باشد همیشه و همه جا با ما خواهد بود

اگر از چمن گذشتم، اگر از صنوبر گفتم
اگر از گل های یاس و بنفشه گفتم
اگر از راز درونم اگر از راز برونم گفتم
همه در جستجوی عطر عشق تو بود

روز پدر را به تمام پدران سرزمینمان تبریک می گویم