سنگریزه‌ها به رسول سلام داده بودند

همیشه دیدن غار حرا یکی از آرزوهایم بود.

این که پا بگذارم جایی که «او» قدم گذاشته بود

این که ببوسم سنگریزه هایی که به او «السلام علیک یا رسول الله» می گفتند.

این که بو کنم عطرش را، عطر عبورش را.

بعد از نماز صبح از حرم راه افتادیم به طرف کوه»نور»، با کلی شوق و ذوق

مثل کسی که دل توی دلش نباشد، از کوه بالا رفتیم

جاهایی بود که عبورکردن از بین دو تا صخره سخت بود، باید لاغر بودی تقریبن تا راحت بگذری
به تن نحیف او که فکر می کردم، به این که شاید از همین جا، از بین این دوتا صخره رد شده باشد
این که این جا روی این سنگ مسطح نشسته باشد خستگی گرفته باشد

به وجد می آمدم، می شکفتم.

آن جا تازه آدم می فهمد «انا بشر مثلکم…»یعنی چی …

رسیدیم بالا، نزدیک غار. مردم صف کشیده بودند که نماز بخوانند. ما هم آخر صف ایستادیم.
تصور من جای بزرگی بود، ولی «حرا» فقط به اندازه دونفر جا داشت.
یک نفر که ایستاده نماز بخواند و آن دیگری که نشسته بخواند یا نمازگزاری که «نوجوان» باشد.
بالاخره نوبت ما هم شد، دوستم جلوی من بود، دو تا خانوم نمی دانم کجایی داشتند توی غار نماز می خواندند، نماز یکی تمام شد و آمد بیرون

دوستم خواست به جایش برود داخل، آن زنی که هنوز داشت نماز می خواند با دست زد توی سینه دوستم و هلش داد عقب، که مثلاً رفیق و هم ولایتی خودش برود و زودتر نماز بخواند، بدجوری هل داده بود،دوستم بغض کرد، رفت عقب
خیلی عقب، نماز که خواندم و برگشتم دیدم قید نماز در حرا را زده

نشسته روی سنگی و به جایش مفصل اشک ریخته، می گفت :»زشت بود، اینجا زشت بود، جلوی پیامبر زشت بود …»
راضی ش کردیم برود جلو و نمازش را بخواند.

این خیلی توی ذهنم مانده، خیلی وقت ها، خیلی رفتارهای خودم، رفتارهای خودمان را که می بینم، می بینم که چه به حرکت آن زن شبیه است.

نمی فهمیم کجاییم، نمی فهمیم در محضر کی هستیم، نمی فهمیم …به گاه ِ مثلاً نماز در جایی که خانه ی محبوب ترین ِ خداست، آرنج می کوبیم روی قلب کسی، هلش می دهیم عقب که تا مثلاً بیشتر ثواب کنیم. تا رسول از ما خوشنودتر باشد…

دلتنگ شماییم، آن قدر که شب عیدتان هم این بغض گلوگیر رهامان نمی کند

گفته اید که به شادی ِ شما شاد باشیم و به مصیبت تان غمگین، شما سخت نمی گیرید، نمی رنجید اگر با چشم های نمناک بگوییم » بعثت مبارک»

اگر شکایت کنیم و بگوییم که از دوری شما دلتنگیم، اگر بخواهیم که دعایمان کنید

اگر بگوییم که کاش کابوس این سال های ما به آمدن فرزندتان تمام شود …