امروز به مهمانی آمدهایم، تنها مهمانیای که مهمان نیستیم، همه صاحب خانهایم، همه صاحب عزاییم، همه یک دست سیاه پوشیدهایم و حرف همه یک چیز است و اینها همه به لطف و محبت میزبان است، ایشان به قدری کریمه هستند و مهماننواز که هیچ سالی، حتی یک لحظه هم احساس نکردهایم که ما صاحب عزا نیستیم، باید دعوت شویم و حتما کسی جلویمان چای بگذارد، خرما و حلوای خیراتی تعارفمان کند و … p>
برعکس، هر سال احساس صمیمیت بیشتری کردهایم و هر سال نزدیکتر شدهایم، آنقدر که خیلیها بدون هیچ ادعایی پذیرایی از دیگر مهمانان را بر عهده گرفته و بسیاری هم، در تدارک این مجلس کمک میکنند.
هرچند که گذر عمر گاهی چنان دورمان کردهاست که فراموش کردهایم و یا دیر رسیدهایم، اما هر بار که آمدیم جز مهربانی و محبت چیزی از ایشان ندیدیم!
و همیشه بعد از مراسم تا مدتها مزهی محبتشان زیر زبانمان و شیرینی کلامشان زینتبخش گوشهایمان است و هیچگاه به یاد ندارم که در آخر مجلس بیهدیه راهیمان کنند (خواه مادی باشد یا معنوی) و هرگز نفرمودهاند که این مراسم عزاست، چرا خواستههایتان را میگویید، چرا اینقدر پرتوقع هر سال بیشتر از سال قبل نیاز و خواسته دارید! (میدانیم که شرط ادب نیست، اما ایشان هیچوقت به رویمان نیاوردهاند.)
و هدیه براساس قرب تو به خداوند مهربان با ارزشتر و بزرگتر میشود.
اما در این میان هستند وارستگانی که فقط به عشق بانو میآیند، فقط میآیند چون دوست دارند بانو را ملاقات کنند، پای صحبتهای ایشان بنشینند و کسب فیض کنند. بارها دیدهام که موقع هدیه گرفتن به بهانههای مختلف میخواهند فرار کنند و هدیه را نگیرند اما مگر میشود، بانو حرفش است و عملش.
به همه عطا میفرمایند، به هر کس به اندازهی معرفتش.
و اکنون باز به این مراسم دعوت شدیم!
به مجلس اربعین عزای حسین «علیهالسلام» و یاران با وفایشان. یارانی که مانند آنان نه بوده و نه خواهد بود.
اما امسال نمیخواهم همانند هر سال مستمع باشم، نمیخواهم تنها سخنانی که هیچگاه به عمق آنان پینبردهام را بشنوم و احساس سنگینی از بار مسئولیت کنم و بعد از خارج شدن از در …
نسیان
نسیان
نسیان
امروز از بانو اجازه میخواهم بنویسم.
و قلم در دستانم پرده از حقایقی بردارند که روح را مینوازد و دل هر شیرزنی را به عشق و امید، به محبت و تعالی، به حضور و وجود خوش میکند.
امروز از بانو میخواهم که اجازه فرمایند که همراه با مرواریدهایی که بیوقفه از زلال چشمانم به پهنای صورتم جاری شده و قدری بر روح آتش گرفتهام، مرحم میشوند، بنویسم.
اصرار دارم! چون در این مراسم، بانو به بزرگواریشان، هیچگاه حرفی و سخنی از خودشان به زبان نمیآورند!
بانو، من همیشه متحیرم که چگونه حتی یکبار هم عون و جعفر را در آن بیابان کربلا متفاوت از دیگر جوانان بنیهاشم صدا نکردید، آنقدر معمولی برخورد میکردید که من تا مدتها فکر می کردم شما هیچ فرزندی ندارید!
بانو میخواهم این اربعین از شما بنویسم!
از عقیله بنیهاشم
از قافله سالار کربلا (بعد از حسین«علیهالسلام»)
از عمهی تمام شیعیان
از زینب«سلاماللهعلیها»
بانو همیشه از سالار شهیدان گفتهاید، از ابالفضل العباس و دیگر برادرانتان، از حرمتی که شکسته شد و خونی که به ناحق ریخته شد. از شش ماهه گفته اید و از علی اکبر که سلام خدا بر تمام آنان.
اما من دوست دارم از شما بنویسم، از کسیکه نظارهگر لحظه لحظهی عاشورا بود، از کسیکه آرامش دل کاروان اسیران دشت کربلا بود، از کسیکه در مقابل آنهمه ظلم و ستم که دل هر شنونده را آب میکرد در مقابل سوال عمرسعد، با استقامت و از روی حقیقت فرمودید که «ما رایت الا جمیلا»
سالها فکر کردهام که چه چیز آن لحظات سخت برایتان زیبا بود؟
هنوز هم به پاسخ نرسیدهام، اما عنایت شما بود که فهمیدم، فدا کردن جان در مقابل معشوق حقیقی بالاترین زیبایی است.
شما با دل دردمندتان، در کوفه آنچنان شیوا به سخنرانی پرداختید که همه احساس کردند علیبن ابیطالب«علیهالسلام» بازگشته و سخن میگوید، آنهم خطبهای که دل سنگ را آب کرد و به حق با پیمان شکنان کوفه سخن گفتید:
«بگریید که سزاوار گریستنید نه در خور شادمان زیستن. داغ ننگی بر خود نهادید که روزگاران برآید و آن ننگ نزداید. این ننگ را چگونه میشویید؟ و پاسخ کشتن فرزند پیغمبر را چه میدهید؟ سید جوانان بهشت و چراغ راه شما مردم زشت، که در سختی یارتان بود و در بلاها غمخوار. نیست و نابود شوید ای مردم غدار.»
بانو شما در اوج استقامت و رشادت بهترین الگوی هر زنی هستید که می خواهد در راه خدا قدم بردارد.
اربعین است و شما تازه به مدینه رسیدهاید، تازه خبر شهادت همه عزیزانتان به اهل مدینه رسیده و همهجا سیاهپوش است.
از آن اربعین بسیار گذشته، اما غم حسین«علیه السلام» و یاران باوفایشان غمی نیست که روز و سال و ماه بشناسد، غمی نیست که گذشت قرن آن را کم کند یا از یاد ببرد.
با اینکه این همه گذشته، اما ما مثل هرسال، همراه با زنان مدینه که گروه گروه و دسته دسته برای عرض تسلیت آمدند، آمدهاند، آمدهایم و پیام شما را (هرچند بسیار کم، اما در حد بضاعتمان) فهمیدیم.
همرهی عقل صاحب شرع را
تا ازو جوییم اصل و فرع را
همتی باید، قدم در راه زن
صاحب آن، خواه مرد و خواه زن
غیرتی باید به مقصد ره نورد
خانه پرداز جهان، چه زن چه مرد
شرط راه آمد، نمودن قطع راه
بر سر رهرو چه مِعجَر چه کلاه
منابع:
۱. سید ابن طاووس، لهوف، ترجمه عباس عزیزی، چاپ دهم، تهران: گلبرگ، ۱۳۸۷.
۲. سیدمهدی شجاعی، آفتاب در حجاب، چاپ چهاردهم، تهران: نیستان، ۱۳۸۷
۳. عمان سامانی، گنجینه الاسرار، به کوشش علی افراسیابی، تهران: قلم، ۱۳۸۲.
مطالب جالبی داری
خیلی خوشم اومد
ایشاالله که هرروزبه مطالب زیباتون افزوده بشه
به امیدحق…..