برای مردها بودن!

یک بعدازظهر پاییزی است .نشسته‌ام توی اتوبوس به سمت تجریش. صندلی آخر. گوشه‌ی سمت چپ. سردبیر گفته‌ست از دخترها بنویسم. دنیای‌شان. زندگی‌شان. ذهنم هزار جرقه می‌زند و بعد خاموش می‌شود. حرف‌ها و درد دل‌ها. از غصه‌خوردن برای محدودیت‌ها گرفته تا نوشتن از اوج زیبایی‌های دخترانگی. هنوز مانده‌ام در چه نوشتن. سرم را تکیه می‌دهم به شیشه و آدم‌ها را نگاه می‌کنم. زن‌ها و دخترها را.

جلوی اتوبوس دختری با مانتوی تنگ و آرایش غلیظ ایستاده. در کنارش پسری. دم به دم ناخن‌های لاک‌زده را بالا می‌برد و چتری ِ مش‌شده را پف می‌دهد و پسر همه‌ی نگاهش به همین‌هاست. به «او» نیست و دختر جوان می‌فهمد آیا؟ چه لذتی می‌برد از این دیده‌نشدن؟

ایستگاه بعدی چند تا دختر مدرسه‌ای سوار می‌شوند. پانزده-شانزده. توی همین حدودند. بلند بلند می‌خندند و سر و صدا می‌کنند. سرشار از انرژی‌اند. ولی خنده‌هاشان یک جوری‌است. یک ته رنگ‌مصنوعی و غیرواقعی دارد.

پرشورترین‌شان قدبلند است. با موهای قهوه‌ای خوش‌رنگ که نصفش را خیلی ماهرانه اتو (!) کرده و از زیر مقنعه‌ی کوتاه فرستاده بیرون (طبق مد جدید این روزها) و نصفه‌ی دیگر از همان جلو پیداست. خیلی از پسرها نگاهش می‌کنند و او «یعنی» نمی‌بیندشان. محل نمی‌دهد. و احتمالا به آن پسرِ توی راه فکر می‌کند که خوش‌تیپ‌تر بود و بهتر بود از او شماره می‌گرفت!

دلم می‌گیرد. هنوز خیلی زود است که دخترهای نوجوان‌مان فکر و ذکرشان این چیزها شود: برای مردها بودن.
لباس پوشیدن برای آن‌ها. آرایش کردن برای آن‌ها. دختر بودن برای آن‌ها.

و این کسره‌ی برای ِ، دنباله‌ی نامیمون زندگی همه‌ی دخترهای جامعه‌مان شده. حتی آن محجبه‌ها. حتی آن تحصیل‌کرده‌ها و سرکار‌رفته‌ها که شاید از قید ظاهر رها باشند و در دام این کسره نیفتاده باشند ولی دختربودن و لطافت طبیعی‌شان را هم از دست داده‌اند. روزگار، آن‌ها را نه یک ظریفه‌ی لطیف، که یک «مرد» بار آورده. برای جنگیدن با مشکلاتی که جنس‌ش زنانه نیست و مال آنها نیست اصلا.
و باز دلم بیشتر می‌گیرد.

از این جامعه که دخترهایش تخته‌پاره‌های بر موج‌اند. باید با روزگار بسازند. با زمانه هزار رنگ عوض کنند که امواج اجتماع خردشان نکند. نشکندشان. این ساقه‌های نازک دورافتاده را. که تنها می‌روند و می‌روند و می‌روند. بی‌سرپناه. بی‌حامی.
فکر می‌کنم از بچگی از آن روز که مادر برای‌م پیراهن صورتی دورچین توردوزی شده خرید، محدودیت‌ها هم شروع شد. نکن. نرو. نپوش و ته همه‌ی نبایدها هم فقط یک چیز بود: تو دختری!

و این «تو دختری» یک عبارت ساده نبود. هزار معنی نهفته توی‌ش نشسته‌بود که هر چه سن و سال بالاتر رفت پررنگ و پررنگ‌تر شد و غلظت ناخوشایندی‌اش همه‌ی زیبایی‌های خدادادی‌اش را کمرنگ کرد.

حالا ما باید روزها و روزها بنشینیم و از حجاب بنویسیم تا بی‌الگویی‌های دوران کودکی‌مان جبران شود. از پوشش بنویسیم. از مقام زن‌بودن. از درس‌خواندن. سرکاررفتن. از ازدواج.

باید بنویسیم و خودمان را دل‌داری بدهیم که هنوز هستیم در این سرمای اجتماع. در کنار هم. و با هم برای روشنی دنیای‌مان تلاش می‌کنیم. حتی اگر به اندازه‌ی روشن‌کردن شمع کوچکی باشد.

اتوبوس به آخر خط رسیده‌است. چشمم می‌افتد به گل‌دسته‌های امام زاده صالح.

۱ دیدگاه در “برای مردها بودن!”

  1. واقعا نویسنده جانننننننننن تو فکر می کنی همه دخترهایی که دوست دارند شیک باشند بخاطر مردهاااااااااااااا
    تو اگه یه شال قرمز بذاریی برای شادی خودت این دیگه تقصیر جامعه فرهنگ همش فکرش منحرفففففففف
    من دیدم فکرت منحرف نباشه رسانه ها منحرف ات می کنند
    هنوز جامعه بالغ نشده به بلوغ فکری برسه که جدا از جنسیت هاااااااا زندگی کنه
    برای خودم متاسفممممممممممممممممم در این جا زندگی می کنم که رنگ شاد من رو برای مردان می دانند همیشه زنان جامعه ما اولین خرد کنند گان هستند و به مردان اجازه دخالت می دهند چون خودوشن هوای همو ندارندددددددددد
    همه فکر می کند اگه دختریی به خودش برسه خدا رو قبول نداره یا از خدا دور اما اشتباه شاید شما این فکر ر ووو نکردیی اما خیلی از بر بچه سر کوچه این فکر رو می کنند
    واقعا قربون خدا برم که مهربونه و مثل شما زمینی ها درباره ما دختر ها قضاوت نمی کنه ……………………………………..

دیدگاه‌ها بسته شده است.