دلِ جدید در نمی‌آید


من:

یکی از فواید نیمه اولی‌بودن این است که وقتی سال نو شد می‌توانی با خیال راحت یک سال به سنت اضافه کنی و منتظر رسیدن روز تولدت هم نباشی. سه چهار ماه این‌ور و آن‌ور توفیری ندارد به هر حال.

وقتی به نود فکر می کنم احساس عجیبی دارم. انگار زمان دویده باشد و نفهمیده باشم. انگار یک‌هویی خیلی گذشته باشد. عدد نود برای سال بودن خیلی بزرگ است. دهه‌ی هشتاد ِ طولانی. سال هزار و سیصد و هشتاد راهنمایی بودم. برگه‌ی امتحان علومم هنوز هست. چه‌قدر دلم برای خانم حجازی تنگ شده. و حالا؟ اوف. مسلما دلم برای استاد راه‌نمایم تنگ نشده!

ادامه دلِ جدید در نمی‌آید

حرام‌بودن جوراب نازک‌ها!

شهره خانم نذر کرده بود ختم انعام بگیرد. نذر قدیمی سلامتی دخترها. هر سال این موقع، تلفن به دست همه‌ی فامیل را سرچ می‌کرد بلکه یک «آقا» برای مراسمش پیدا کند. آقا که نه. خانمی که به‌اش می‌گویند آقا! کسی که سوره‌ی انعام را بی‌غلط بخواند (صوت و تجویدش پیش‌کش). روضه و ذکر مصیبتِ تخیلی درنیاورد و دو کلام احکام ساده بتواند بگوید برای خانم‌ها.

هر سال کسی دعوت می‌شد و هر سال هم بساطی بود برای خودش. سال اول خانمی مسن آمد، با اعتماد به نفس تمام یک ساعت منبر رفت و تهش فتوا داد که تمام کارخانه‌هایی که جوراب نازک می‌سازند درآمدشان حرام است! و آتش جهنم را برای‌شان قریب‌الوقوع دانست.

ادامه حرام‌بودن جوراب نازک‌ها!

دنباله‌ی روسری ِ مشکی‌ام

شب اول‌ است و قرار است بچه‌ها را دسته‌جمعی جایی ببرند. یک مینی‌بوس برای یک ساختمان چند صد نفری تدارک دیده‌اند. ولی همان هم پُر نمی‌شود احتمالا. جلوی آینه می‌ایستم و دنباله‌ی روسری مشکی‌ام را می‌اندازم روی شانه. آن طرف‌تر صدایی بلند است: تو که چشمات خیلی قشنگه …

می‌خواهم سر برگردانم و بخواهم که به احترام محرم صدای پلیرشان را کم کنند ولی نمی‌دانم چه‌طور بگویم. وقتی از اتاقهای دیگرهم کمابیش چنین صداهایی بیرون می‌زند.

ادامه دنباله‌ی روسری ِ مشکی‌ام

از نقش دختری خسته شده‌ام

دوست داشتم نوه داشته‌باشم. نه بعدها. همین حالا. نوه‌ی دختری. (مادربزرگ ایرانی هستم دیگر. نوه‌ی دختری خواستنی‌تر است!)

یک عروسک کوچولو که مادرش می‌رود سر کار. هر صبح بچه را می‌برد مهد. ظهر، من می‌روم دنبالش. (به دامادم گفته‌ام: سرویس چرا مادرجان؟ مگر من مرده‌ام؟ پول‌های‌تان را جمع کنید خانه بخرید عوضش).

نوه کوچولو از در مهد می‌آید بیرون. کیف‌ش را می‌گیرم. مقنعه‌اش را صاف می‌کنم. می‌آورمش خانه‌ی خودم. برای‌ش غذا می‌کشم. با هزار اطوار مجبورش می‌کنم بخورد (اگر به من رفته باشد که آدم را جان به لب می‌کند سر غذاخوردن :دی).

ادامه از نقش دختری خسته شده‌ام

هیچ‌یک از آن‌ها باز نمی‌گردد

پارچه را که برایت آوردم، گفتی قشنگ‌است. آوردی‌ش بالا تا نزدیک چشمهات. صورتت شد یک پیشانی بلند و دو چشم عسلی ِ طناز با مژه‌های برگشته‌ی فرخورده. یک دوربین عکاسی کم بود تا قابت کند. بعد دفتر هندسه‌ام را کشیدی جلو. گفتی یک طرح خوب برایت دارم.

ببین. یک نوع یقه‌ی رهاست. از سرشانه شروع می‌شود می‌آید روی استخوان ترقوه بعد پیچ می‌خورد. ول می‌شود روی تنه. حالت حلزونی. کلی توضیح دادی و شکل کشیدی. خندیدم و گفتم سپردم دست خودت، من که چیزی سرم نمی‌شود!

ادامه هیچ‌یک از آن‌ها باز نمی‌گردد

برای مردها بودن!

یک بعدازظهر پاییزی است .نشسته‌ام توی اتوبوس به سمت تجریش. صندلی آخر. گوشه‌ی سمت چپ. سردبیر گفته‌ست از دخترها بنویسم. دنیای‌شان. زندگی‌شان. ذهنم هزار جرقه می‌زند و بعد خاموش می‌شود. حرف‌ها و درد دل‌ها. از غصه‌خوردن برای محدودیت‌ها گرفته تا نوشتن از اوج زیبایی‌های دخترانگی. هنوز مانده‌ام در چه نوشتن. سرم را تکیه می‌دهم به شیشه و آدم‌ها را نگاه می‌کنم. زن‌ها و دخترها را.

ادامه برای مردها بودن!

شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر

این چند خط قبل از خواندن متن الزامی‌ست:

قبل از اینکه چماق قلم‌تان من و نوشته‌ام را مستفیض کند استدعا دارم فضای ذهنی‌تان را سوئیچ کنید روی زمان مجردی و بعد نظر بدهید. در ضمن بنده از این فمینیست‌های کله خراب نیستم. گیر دادن ممنوع.

به قول حضرت حافظ…

رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.

دفعه‌ی بعدی که یکی از خاله زنک‌های فامیل به‌تان گیر داد بگویید دارم می روم خارج! طرف پوزش، کش می آید…بعد با خیال راحت و آسوده بروید بگردید دنبال کتاب های مارگارت آتوود…

خط جدید، قرار بود صرف کارهای ضروری (!) شود.

فکس و تلفن‌های راه دور و مکالمه‌های طولانی و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، شرارت‌های اینترنتی!

ادامه شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر

عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی!

بعدازظهر دل انگیز پاییز، توی یک مهمانی معمولی ِ دخترانه اسمی را می شنوم. علاقه ی چندانی به لوازم آرایش ندارم ولی این بار کاتالوگ پر زرق و برقی که دست یکی از مهمان هاست جذبم می کند.

خانمی با هیجان و آب و تاب از جنس مرغوب کالاهای این مارک حرف می زند و اشتیاق همه ی خانم های حاضر را برمی انگیزد. استفاده از مواد خالص گیاهی. سازگاری با هر نوع پوست حساس. تنوع محصولات در هر سطحی که دل خواه مشتری باشد. تقریبا کسی نیست که به حرف هایش گوش ندهد. حتی قیمت های بالا و یافت نشدن در بازارهای معمولی هم عملا حسن محسوب می شود.

ادامه عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی!

شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر

این چند خط قبل از خواندن متن الزامی‌ست:

قبل از اینکه چماق قلم‌تان من و نوشته‌ام را مستفیذ کند استدعا دارم فضای ذهنی‌تان را سوئیچ کنید روی زمان مجردی و بعد نظر بدهید. در ضمن بنده از این فمینیست‌های کله خراب نیستم. گیر دادن ممنوع.

به قول حضرت حافظ…

رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود.

دفعه‌ی بعدی که یکی از خاله زنک‌های فامیل به‌تان گیر داد بگویید دارم می روم خارج! طرف پوزش، کش می آید…بعد با خیال راحت و آسوده بروید بگردید دنبال کتاب های مارگارت آتوود…

ادامه شرکت بخت‌گشایی رقیه‌گستر

سال‌هاست با این هیجان آشنا خو گرفته‌ام

سال هاست که با این هیجان آشنا خو گرفته ام.
سال هاست که روزهای پایانی شعبان برایم رنگ و بوی دیگری دارد.
رنگ و بوی تازگی و نشاط.
هم چون انتظار خوشایند یک آفتابگردان نحیف برای طلوع خورشید.
برای نفس کشیدن و جان گرفتن، برای بالا رفتن…تا اوج.
دلم مشغول خانه تکانی است.

گوشه های تاریک و خاک خورده را دستمال می کشد و همه جا را آب و جارو می کند. خرده کینه ها را دور می ریزد و سیاهی ها را پاک می کند. خانه باید برق بزند برای حضور مهمان.
این مهمان ِ خوش قدم، دست هاش پر از نور است.
تحفه ای که هر سال با اشتیاق می پذیریم و چون خلعتی گران بهایی بر تنش می کنیم.
خانه ی دلمان روشن می شود. آفتاب گردان وجودمان پر و بال می گیرد….و رمضان می آید.

ادامه سال‌هاست با این هیجان آشنا خو گرفته‌ام

درهای کشور به روی بی‌حجابی باز است!

بحث حجاب داغ است این روزها. ایده های مختلف، نظریه ها، حرف و حدیث ها.

هر کس از دید خود مسئله را طوری می بیند و راه حل می دهد برایش.

این اولین بار نیست. در طول ۳۰ سال گذشته بارها و بارها موضوع حجاب را مطرح کرده اند و چاره ها اندیدشیده اند برایش. بی آنکه کسی از دورتر دست سایبان کند و فریاد بزند آهای راه از این طرف نیست! سال هاست که داریم می گردیم دور خودمان.

توی بازار، توی پاساژ ها و مغازه ها.

ادامه درهای کشور به روی بی‌حجابی باز است!

مسکِّن‌های مقطعی

سوال » حجاب چیست؟» چه چیزی به ذهنمان می آورد؟ یک زن محجبه ی قد بلند با چادر مشکی لابد. از همان ها که توی ادارات عکسشان را زده اند و زیرش نوشته اند «حجاب برتر». اما این فقط یک خط از یک تعریف جامع است. تعریفی که مطابق آیات قرآن ابتدا خطابش به آقایان است در حفظ نگاه و در ادامه به خانمهاست و باز هم حفظ نگاه.
و این نکته ی ظریف فراموش شده آن قدر مهم است که نمی توان نادیده اش گرفت و تنها به ظاهر اکتفا کرد. کما اینکه نمود عملی و رفتاری حجاب هم محو شده این روزها و نتیجه اش چیست؟
دختران چادری با آرایش های ۷ قلم در حال بگو بخند با نامحرم!

ادامه مسکِّن‌های مقطعی