گزارش‌اختصاصی‌چارقد ‌از شب‌شعر دکترمژگان‌عباسلو

در روز سه شنبه ۱۸ آبان، سرای اهل‌قلم میزبان مژگان عباسلو بود. این شما و این‌هم گزارش شب‌شعری از نگاه شاعرانه‌ی چارقد.

حاشیه بهتر از متن!

وقتی رسیدیم جلوی در سرای اهل قلم، در کمال دپ‌سردگی دیدیم که نوشته‌اند «شب شعر مژگان عباسلو از ساعت ۱۷ تا ۱۹» در حالی‌که قراربود از ۱۶ تا ۱۸ باشد و خب این‌جور اتفاق‌ها چون در ایران خیلی نادر هستند ما کمی حالمان گرفته‌شد و اولین چیزی‌ هم که به ذهنمان رسید این‌بود که:»ای‌بابا. تا هفت باشه که به موهیول(!) نمی‌رسم!» و این‌طوری بود که برای بار چندم به ما ثابت‌شد که جان به جانمان بکنند‌هم، ما ذوق شعر و شاعری و مشاعر! نداریم و کاری‌ش هم نمی‌توان کرد.

اولش که وارد سرای اهل قلم شدیم کلا شش‌نفر در آن‌جا موجود بودند که تنها یک‌نفر آن‌ها خانم بود {این هم از شانس ما! انگار قراربود امروز کلا بد بیاوریم!} از بین شش‌نفر موجود، تنها کسی که شناختیم علیرضاروشن بود که زود آمده‌بود و البته زود هم رفت. ما البته به‌روی خودمان نیاوردیم که او را می‌شناسیم و رفتیم در گوشه‌ای نشستیم تا کاملا بر اوضاع مسلط بوده و بتوانیم در کمال آرامش دیگران را زیرنظر داشته‌باشیم…

ده‌دقیقه‌ای مانده‌بود ساعت پنج بشود که یک‌عده خانم دسته‌جمعی وارد سرای اهل‌قلم شدند (و ما توی دلمان گفتیم اوه!) که بار علمی جلسه را طبیعتا می‌برد بالا! در همین‌حین یک خانمی هم آمدند و با همه‌ی خانم‌ها سلام و احوال‌پرسی کردند که ما حدس زدیم ایشان خانم عباسلو باشند که البته حدسمان هم درست بود.

{توجه شما را به زوج‌جوان و ظاهرا خوش‌بختی که آمدند و عدل نشستند کنار ما جلب می‌کنم…واقعا آدم لذت می‌برد این زوج‌های جوان بلند می‌شوند و می‌آیند شب‌شعر!}

البته ما که گوش نمی‌کردیم ولی خانم‌عباسلو در کنار چند خانم دیگر نشسته بودند و از اعتیاد به گودر حرف می‌زدند و این‌که اعتیادشان باعث‌شده دیگر درس نخوانند و یکی‌شان گفت «واقعا اعتیاده و هیچ توجیهی هم نداره» که با تایید جمع روبرو شد. البته ما گوش نمی‌دادیم‌ها.

{صبر کنید ببینم! این زوج‌جوانی که خودشان را به زوج‌بودن می‌زدند انگار زوج نیستند اصلا. ظاهرا این دوتا همین جلوی در با هم آشنا شده‌اند و الان هم دارند مراحل آشنایی‌های اولیه را می‌گذرانند. یکی می گوید من اهل اصفهانم و آن یکی می‌گوید دانشجویم و الخ!}

شروع‌جلسه

این‌جلسه مثل اغلب جلسات‌ایرانی با مشکل میکروفون همراه‌بود و صدای مهیبی از میکروفون خارج‌شد که باعث ترس عده‌ای از افرادحاضر در صحنه‌شد و لذا می‌طلبید که یک‌نفر بگوید «ریلکس ریلکس ریلکس‌تر» اما هیچ‌کس نگفت! شروع جلسه با خود خانم عباسلو بود و ایشان در ابتدا بابت اعلام اشتباه ساعت جلسه از بچه‌های گودر عذرخواهی کردند و برای جبران، از آقای جعفری تقاضای شام برای حاضرین کردند که ایشان درجواب، موضوع کیسه‌ی خلیفه را مطرح کردند و باز هم در این‌جا می‌طلبید که یک‌نفر بگوید «شما جیب ما رو نزن…» که البته باز هم هیچ‌کس نگفت. در همان ابتدای‌جلسه آقای میرشفیعی پشت تریبون رفتند و خانم عباسلو را میزبان جلسه و نه میهمان آن خواندند و الخ.

{آقا من از اولش هم به این زوج‌جوان مشکوک بودم. آخر شما «زوج»ی را تا به‌حال دیده‌اید که بلندشوند و عنرعنر به شب‌شعر بروند؟ خب ما هم ندیده‌ایم دیگر! این‌ها اصلا انگار با هم تفاهم نداشتند. همین ابتدای کاری بلندشدند رفتند علاقه به شعر از وجناتشان می‌بارید!}

پس از رد و بدل‌شدن چند سوال و مطرح‌شدن موضوع فیلم‌برداری از این‌گونه جلسات، خانم عباسلو غزلی خواندند که ما دو بیتش را یادمان‌مانده:

حرف‌هایت عطر باران طعم شبدر داشتند
چشم‌هایت شرم شیرین کبوتر داشتند
…هرگز از امثال تو خالی نمی‌شد روزگار
نصف ِ خودکارت اگر آن‌عده جوهر داشتند…

بعد از این شعر، آقای میرشفیعی از خانم‌عباسلو پرسیدند نسبت پزشکی با شعر چیست که ایشان پزشکی خوانده‌اند و…؟ و خانم عباسلو دلیل پزشک‌شدن خودشان‌را این‌طور عنوان‌کردند که: «در کودکی دلم می‌خواست پزشک بشوم و مادرم را معالجه بکنم… البته پزشک هم شدم ولی اتفاقی نیفتاد…» و بعد هم اضافه کردند که: من دیدم اکثر کسانی که به رشته‌ی ادبیات می‌روند نسبت به دیگرانی که در این رشته تحصیل نمی‌کنند توفیقی ندارند و… که آقای شفیعی هم با آوردن مثال‌هایی هم‌چون سیدحسن حسینی (که کارشناسی تغذیه داشته‌است) و محمدرضا عبدالملکیان و… حرف ایشان را تاییدکرد و در ادامه سوالش‌را این‌طور ادامه داد که: چه‌چیزی در علوم آکادمیک ما هست که روح انسان را اقناع نمی‌کند و بعضی‌ها به شعر و ادبیات رو می‌آورند؟

خانم عباسلو هم در جواب این سوال، تک بُعدی بارآمدن آدم‌ها در این علوم و این‌که موفقیت در این رشته‌ها این‌طور اقتضا می‌کند که دانشجو فقط درس بخواند را عنوان‌کردند و یک بحث‌هایی هم پیش‌آمد که این سکه دو رو دارد مهندسین شاعر می‌شوند ولی ادبیاتی‌ها معمولا این‌طور نیستند که ما از آن‌ها می‌گذریم و توجه شما را به قسمت‌هایی از غزل بعدی‌ئی که خانم عباسلو خواندند جلب می‌کنیم:‏:

موج ، می‌داند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجر خورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان کی بوده‌ایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی می‌کند باز ِ کبوتر خورده را؟

بعد از این غزل، آقای شفیعی از خانم عباسلو خواستند که از دفتر اول و دوم خود هم شعرهایی بخوانند که خانم عباسلو در جواب گفتند: «اگر الان بود اصلا چاپشان نمی‌کردم» و جواب شنیدند که: «شاید ما هم چاپشان نمی‌کردیم!»

قسمتی ازغزلی که خانم عباسلو از یکی از کتاب‌هایشان خواندند این بود:

هر چه تردید شدند عشق به پایان نرسید
ماه در مهر تو محصور شد آبان نرسید
…باد هی بال کبوتر به حیاطم آورد
نامه‌های تو ولی از تو چه پنهان نرسید
مشهد عشق تو را صحن دلم می‌طلبید
چشم آهوی من اما به خراسان نرسید
همسفر… باز بگو راه کمی طولانیست
عاقبت مَرد تو در نم‌نم باران نرسید…؟

در ادامه، خانم عباسلو شعری خواندند که باعث‌شد آقای جعفری از ایشان بپرسد:»اخیرا سبک هندی زیاد می‌خوانید؟!» و خانم عباسلو هم با کلمه‌ی «دقیقا»، به سوال ایشان پاسخ‌دادند! و آقای جعفری هم گفت که کمتر شاعری هست که سبک هندی بخواند و در شعرش تاثیر نداشته‌باشد.

غزلی بعدی که خانم عباسلو خواندند، انصافا زیبا بود:

سوگند به آن‌نور که بالاسرمان را…
عشق‌ست نگه داشته بالا، سرمان را

عشق‌ست که با شوق نهادیم به راهش
تنها سرمان را نه، که سرتاسرمان را

هم‌پای خلیلیم که آورد به مسلخ
سرمایه‌ی عمر ِ خود اگر، ما سرمان را…

مستیم، چنان مست که سر از خودمان نیست!
هشیار کسی هست که ما یا سرمان را…؟

حلاج نبودیم ولی کشته‌ی عشقیم
این‌جا سر ِ داریم
وَ
آن‌جا سرمان را…

{چی؟؟ دیگر خیلی هی داریم شعر و غزل می‌گذاریم توی گزارش‌مان؟! اتفاقا خود خانم عباسلو هم درهمین‌جای جلسه اشاره‌کردند که: من متکلم‌وحده شده‌ام و الخ!}

خانم عباسلو یک شعرکوتاه قشنگ هم خواندند:
می‌رسی
ناگهان
شبیه برف
تا بگویمت سَ…
رفته‌ای
بغض می‌کنند
در گلوی‌من
سه‌حرف

ولی از خواندن شعر کوتاه سر باززده و گفتند که شعر کوتاه نوشتاری هست و…و در جواب، آقای شفیعی هم یک توضیحاتی دادند که شعر امروز بیشتر دیداری‌است تا شنیداری و در کل یک توضیحاتی دادند که ما متوجه آن‌ها نشدیم و چون نفهمیدیم چی به چی شد، خودمان را زدیم به آن‌راه و ضمنا دست به گیرنده‌هایمان هم نزدیم! خانم عباسلو در ادامه یک غزلترانه هم خواندند که می‌توانید آن‌را در وبلاگشان بخوانید.

شعرهای درخواستی!

در آخرهای جلسه، آقای جعفری از حاضران خواستند که اگر کسی شعری از خانم عباسلو خوانده و دوست دارد آن را از زبان شاعر بشنود، نام شعر را بگوید که در همین راستا خانمی شعری را درخواست کردند که خانم عباسلو آن‌را همراه نداشتند و فقط قسمت‌هایی از آن‌را از حفظ خواندند. در ادامه‌ی همین راستا (!) خانم دیگری شعر «جوراب بدبو» را درخواست کردند که خانم شاعر آن‌را همراه نداشت و ابراز خوش‌حالی کرد که همه از همین شعرها
درخواست بکنند! و بالاخره شخصی شعری درخواست‌کرد که از همین شعرها نبود و
ایشان آن‌را به همراه داشت و خواند.

هنر و سیاست!

در پایان جلسه، آقای جعفری گفت اگر کسی سوالی دارد بپرسد که اتفاقا آقایی سوال داشت که: چرا کسی که ادیب هست نمی‌تواند شعر بگوید؟ من این‌را از کسانی (مثلا از خواهر رئیس جمهور) پرسیده ام که گفتند: تا زمانی‌که دل ما نسوخت شاعر نشدیم و…و آیا خانم عباسلو هم این‌طور بوده اند و کسی دلشان را سوزانده یا نه؟!(؟) و استاد میرشفیعی هم در جواب گفت: «آن‌هایی که شما ازشان سوال پرسیده‌اید البته به هر سوالی جواب می‌دهند و…» که بسی خنده گذشت و الخ!

پایان!

در پایان جلسه، خانم عباسلو از دوستان گودری تشکر کرده و خواست که آن‌ها هم خودشان‌را پس از جلسه معرفی کنند و…
گفتنی‌است پایان این جلسه هم مانند آغازش، با صدای مهیب بلندگوها همراه بود که به این صورت، مطلع و مقطع این شب شعر، برخلاف مطلع و مقطع غزل‌های خانم عباسلو، چنگی به دل نمی‌زد!

۳ دیدگاه در “گزارش‌اختصاصی‌چارقد ‌از شب‌شعر دکترمژگان‌عباسلو”

  1. سلام رفقا.
    کاش خودتون رو معرفی می کردید. خسته نباشید.
    فقط مسالتن.
    اون شعر کوتاه که خوندما
    می رسی ناگهان شبیه برف
    چارپاره نیست ها.
    شعر کوتاهه
    زود تند درستش کنید
    آقای شفیعی هم دکتر نیستن. یه وخت ناراحت می شن. قبل اسم منم دکتر نداره. مژگان عباسلو.
    ممنونم از اینکه اومدید و خدا قوت

  2. اعتراض وارده ؟
    یک. که بار علمی جلسه می رفت بالا؛ هووم ؟
    دو. این الخ! خیلی کاربرد دارد. کم ترش کنین

    سپاس از شما برای این گزارش
    خوب بود :)

  3. چشم مژگان بانو،اصلاح میشود!
    آقای شرو،معلومه که میره! و ضمن این که این تیکه کلام بنده هست و کاری ش نمیشه کرد.تحمل بفرمایید!

دیدگاه‌ها بسته شده است.