شما دوست من هستید. من بلد نیستم برای دوستم فیلم بازی کنم. سردبیر امر کردهبود چون دیروز روز جهانی مبارزه با خشونت خانگی علیه زناناست، در بلاگچه چیزی در موردش بنویسم. گفتم «چشم» و توی ذهنم هم مروری کردم و دیدم در اینباره حرف دارم.
دیدم که هم در مملکت ما و مملکتهای گل و بلبلی که پزش را به ما میدهند و آزادی و برابریاش را میکنند توی چشم ما، اوضاع خوبی در اینباره وجود ندارد.
دیدم همین مانور رفتنشان روی این روز جهانی معنیاش ایناست که در اینزمینه اوضاعشان قاط است.
دیدم در کشور ما هم درباره اوضاع خشونت خانگی علیه زنان، نمیشود نظر قطعی داد. بهدلیل ملاحظات اخلاقی و فرهنگ حاکم بر خانوادهها معمولا آمار درست و درمانی در اینباره وجود ندارد.
دیدم زنهای اینجا که ما باشیم یا مادرهای ما و یا خواهرهای ما، اغلب کتک هم اگر بخوریم ترجیح میدهیم سکوت کنیم و بسازیم تا این که دست به شکایت و شکوه شویم و انگشتنمای عام و خاص.
قرار بود اینها را بنویسم و طول و تفسیرش بدهم. اما راستش امروز برایم روز خاصی بوده و همه اینها از ذهنم پریدهاند. مثل فیلم «قلموی جادویی» که موهای پسره به علت ترسِ شدید، از کلهاش فرار کردند. منهم همینطورم. ما زنها، ما دخترها اینطوری هستیم. قلبی داریم کوچک و سرشار، قلبی که به عهدهایش وفا میکند، زود از غصه لبریز میشود و زود هم از عشق به تالاپ تولوپ میافتد. قلبی که به این زودیها از کسی دست نمیکشد، قید کسی را نمیزند.
قلبی که گاهی از شوق دیوانهوار به قفسه سینه میکوبد، قلبی که گذشتن برایش چندان کار دشواری نیست، چه بشود مگر که دلش از کسی هرگز صاف نشود، در قاموس ما بخشیدن کار چندان سختی نیست. قلبهای ما، قلبهای مینیاتوری ما،جای عشق است، جای عاطفه و حرکت است، جای ریشهدواندن و قرارگرفتن. همچین زنهایی هستیم، کاش مردهایمان این را بدانند، کاش ما هم قلب آنها را بشناسیم …
کلمهها به چنگم نمیآیند، امروز برایم روز خاصی بود و الان که دارم برای شما مینویسم دوتا بال روی شانههایم روئیده.
این پست را بر یک دختر بالدار ببخشایید…
سلام
می گم شما این جا توی این محیط که ظاهرا تا اینجا که من زیر و رویش کرده ام به دستم آمده، در مورد زنان و دختران و مسائل آنان می نویسد چرا با این ستونت داری ساز مخالف می زنی. هر چی دلت می خواهد می نویسی؟ فارغ از فضای کلی سایت؟
http://www.4ghad.com/New/Article.php?SubjectID=67&ID=2163