طلاق از تهدید تا فرصت

جامعه ما در حال گذار از سنت به مدرنیته است. زیربنای این پروسه که بیش از یک قرن‌است آغاز شده، بالارفتن سطح آگاهی بخش‌های مختلف مردم بوده‌است. سرعت انتقال اطلاعات هر چه به زمان فعلی نزدیک‌تر می‌شویم بیشتر و بیشتر می‌شود. اگر روزی تنها منابع خبری رسمی و حکومتی برای اقشار متوسط و پایین قابل دسترس بود، امروز این حصر شکسته شده‌است و گسترش وسایل ارتباط جمعی آزاد باعث‌شده تا باید و نبایدهای ذهنی ما سریع‌تر از والدین‌مان به چالش بیفتد.

طبیعی‌است که بسیاری از مسائلی که در ذهن ما مطرح می‌شود، به هیچ‌وجه در ذهن نسل پیش از ما مطرح نبوده‌است. نتیجه این تحولات آن‌است که نسل جوان به خاطر سرعت بالای تغییرات، چاره‌ای ندارد جز این‌که روی پای خود بایستد و مستقل‌تر از نسل گذشته عمل نماید. این سخن البته بار مسؤولیت قشر جوان را بالا می‌برد، چرا که باید زودتر از سن فیزیکی خود به بلوغ عقلی برسد.

در میان تغییراتی که در کشور صورت پذیرفته‌است، آغاز و پایان ارتباطات عاطفی نیز دستخوش تغییرات جدی شده‌است. نسل جدید در آغاز یک رابطه، احساسی‌تر از نسل گذشته عمل می‌کند و در پایان‌دادن به آن خشک‌تر و منطقی‌تر. در کشور ما در گذشته طلاق به‌عنوان یک مسأله غیرقانونی مطرح نبوده‌است، چرا که از نگاه فقهی، طلاق امری حلال است. اگر چه مبغوض‌ترین حلال! در عین‌حال در فرهنگ عمومی، شرایط به گونه‌ای بود که طلاق اصولا امر ناپسندی محسوب می‌شد.

عدم استقلال فکری و اقتصادی زن نقش مهمی در این فرهنگ بازی می‌کرد و زن باید با چادر سفید به خانه بخت می‌رفت و با کفن سفید از خانه بیرون می‌آمد و اگر ظلمی هم بدو می‌شد حق اعتراض نداشت. با استقلال زن از مرد، این مدل رفته‌رفته تغییر کرد و در حال‌حاضر دیگر طلاق تابو محسوب نمی‌شود.

طبیعی‌است که اگر در شرایط فعلی جامعه با منطق نسل گذشته به طلاق نگاه کنیم، وضعیت، بحرانی، دردناک و غیرقابل توجیه‌است. بر اساس چنین منطقی سعی می‌کنیم تا دلایلی بیرون از کانون خانواده را دلیل بالارفتن طلاق در جامعه ارزیابی نماییم. برای نمونه مسائل فرهنگی کشور مانند بدحجابی زنان را به بالارفتن آمار طلاق ربط می‌دهیم. درصورتی‌که برای فهمیدن علت طلاق باید روی خانواده تمرکز نمود.

خانواده قرار‌است محلی برای تخلیه فشارهای جامعه باشد. این بدان معنا است که اساسا محیط جامعه در هیچ‌زمانی یک محیط استریل بدون گناه و فساد نبوده و نخواهد بود. پس این‌که بخواهیم مشکلات جامعه را دلیل شکستن بنیان خانواده بدانیم اشتباه بزرگی است. تغییرات سیاسی، فشارهای اقتصادی، وضعیت ناهنجار فرهنگی قدرت اعمال فشار روی خانواده را دارند، اما ما باید بنیان خانواده را آنقدر محکم بنا کنیم که در زیر این فشارها خم به ابرو نیاورد.

سخن از عوامل بیرون از خانواده، زمانی صحیح‌است که بگوییم بنیان خانواده‌های ما آنقدر سست شده‌اند که به اندک بهانه‌ای مردان به فکر شکستن پیوند خانواده می‌افتند. نباید فراموش کرد که حتی در منطقی‌ترین و مسالمت‌آمیزترین شکل، طلاق اتفاقی دردناک است و هیچ‌کس در حالت عادی علاقه‌ای به تجربه آن ندارد.

روانشناسان معتقدند زن یا مردی که طلاق را تجربه کرده‌است برای مدت شش‌ماه تا یک‌سال نباید به فکر ازدواج مجدد باشد. اما حتی پس از این مدت نیز، برای تشکیل خانواده جدید، زن و مرد استرس تکرار دوباره تجربه طلاق را دارند و زن مطلقه در جامعه ما شانس کمتری برای ازدواج مجدد پیدا می‌کند. فشار روحی طلاق وقتی پای فرزند در میان باشد، دوچندان خواهد بود. از آنجا که هنوز فرهنگ ارتباط والدین با فرزند پس از طلاق به درستی تبیین نشده‌است، کودکان طلاق بیشتر از کودکان معمولی در معرض آسیب‌های اجتماعی قرار می‌گیرند.

باتوجه به تغییرات سریع اقتصادی، فرهنگی و سیاسی کشور، کاملا طبیعی است که خانواده های بیشتری نتوانند خود را با آهنگ سریع تحولات تطبیق دهند. اما جدایی یک زوج از یکدیگر بسی خوشایندتر از زندگی‌کردن بدون ارتباط عاطفی‌است. متأسفانه در کشور ما حداقل بیش از دو برابر طلاق‌های رسمی، طلاق عاطفی صورت می‌پذیرد و در این خانواده‌ها، زن و شوهر عملا تعهد عاطفی به هم‌دیگر را از دست می‌دهند و طبعا به دنبال یافتن جایگزین خواهند‌بود.

مهم‌ترین گام برای پایین‌آوردن آمار هر دو نوع طلاق، بالابردن سطح آگاهی خانواده‌ها است. لازمه ساختن خانواده‌های باثبات که در فشار جامعه قدرت تحمل مشکلات را داشته باشد، آن‌است که قبل از ازدواج به فکر پیش‌گیری از جدایی باشیم. والدین هنوز هم می‌توانند راه‌گشای مشکلات فرزندان باشند، اگر تجربیات خود را به نسل بعد منتقل کنند، اما اختیار و آزادی تصمیم‌گیری را از آنان نگیرند.

واقعیت دردناکی‌است که ما هنوز شاهد ازدواج‌های اجباری در کشور هستیم. در اینگونه ازدواج‌ها، پیش فرض والدین که باعث اجبار به ازدواج می‌شود، عدم بلوغ فکری فرزند است. در صورتی که اگر پسر یا دختری به بلوغ فکری نرسیده باشد، اساسا صلاحیت تشکیل خانواده را نخواهد داشت و حتی اگر به اجبار زندگی مشترک را آغاز نماید، زندگی موفقی را تجربه نخواهد کرد.

از سوی دیگر باید پذیرفت که نگاه بخشی از جامعه به ماهیت ازدواج و تعهدات پس از آن، هنوز به بلوغ کامل نرسیده‌است. طبق آمار، بیش از نیمی از طلاق‌های صورت گرفته، منشأ جنسی دارند. این آمار به خوبی بیانگر آن‌است که کسانی که زندگی را آغاز می‌کنند شناخت کاملی از مسائل عاطفی و نیازهای جنس مخالف ندارند.

ارتباط جنسی هنوز هم در فرهنگ ما تابو است و قتل‌های ناموسی منشأ ۳۰ درصد قتل‌های کشور گزارش شده‌است. برای پایین‌آوردن میزان طلاق باید در عین حفظ موازین شرعی، به این مقوله نگاه منطقی داشت.

باورها و شخصیت انسان از بدو تولد شکل می‌گیرد و بنابراین برخلاف تصور رایج، زندگی پس از ازدواج چیزی جدای از زندگی پیش از آن نیست. اگر والدین بخواهند فرزندان‌شان درک صحیحی از زندگی مشترک پیدا کنند، باید از کودکی به فکر آموزش مهارت‌های زندگی به آنان باشند.
نباید فراموش کنیم که با توجه به شرایط گذار کشور، اگر طلاق به درستی مدیریت شود، می‌تواند از یک تهدید به یک فرصت تبدیل شود. اما به هر میزان که در این امر غیرمنطقی عمل کنیم، باید منتظر تبعات منفی آن باشیم.

عکس از: آتیلا اسکندانی