صداقت، راستگویی، وفای به عهد، وقتشناسی از ویژگیهایش بودند. وقتی میگویم وقتشناسی، حساب دقیقهها و ثانیههاست. جوری با هم قرار میگذاشتیم که واقعاً یک دقیقه پس و پیش نمیشد.
اگر برایمان مشکلی پیش میآمد و یکی دو دقیقه دیر میکردیم، باید قراری که با خودمان میگذاشتیم، انجام میدادیم؛ مثلا من خودم روزه میگرفتم، به همین دلیل روی حرف همدیگر حساب میکردیم. برخلاف حالا که جلسه مهمی قرار است تشکیل شود و گاهی افراد نیم ساعت و یک ساعت دیر میآیند. انگار سر وقت نیامدن و کاری را به موقع انجام ندادن، نوعی تشخص شده و به امثال ما که مقیدیم سر وقت جایی باشیم، چپ چپ نگاه میکنند.
محبوبه با مبانی اسلامی، بهصورتی عمیق و اساسی آشنا بود. در هیچ مسئلهای سطحی نبود. از نظر سیاسی و مبارزاتی هم که مدرسه رفاه جای اینگونه افراد بود و دوستانش میگویند که او آنجا عملاً سر دسته مبارزین بود. بسیار صمیمی و در عین حال مدیر و مدبر.
دغدغه دین را بسیار زیاد داشت و مسائل مذهبی را هم به شدت رعایت میکرد. مسائل سیاسی را هم دقیقاً بر مبنای اصول دینی ارزیابی و تحلیل. خیلی ذهن روشن و دقیقی داشت. او همیشه سعی میکرد از نظر فکری، خودش را قوی کند. بعدها فهمیدیم که از طریق شهید مالکی و شهید بهشتی دارد روی قرآن کار میکند. کارهایی که یک بچه شانزده، هفده ساله کمتر به آنها میپردازد.
محبوبه از نظر فکری ده سر و گردن از ما بالاتر بود و آنقدر توانایی و شناخت داشت که جذب هیچ گروه و دستهای نمیشد و از کسی هم تأثیر نمیگرفت. بعدها که ما هم کم و بیش وارد مسائل فکری و مبارزاتی شدیم، تازه فهمیدیم چیزهایی را داریم میخوانیم و میفهمیم که محبوبه سالها قبل بلد بودهاست. در حالیکه وقتی توی مدرسه رفاه بودیم، تصور میکردیم او با سؤالات پیچیدهای که میپرسد، قصد خودنمایی دارد، ولی در واقع او سالها از ما جلوتر بود.
او به این نتیجه رسیده بود که ما به شدت دچار عملزدگی شدهایم و باید روی اعمالی که انجام میدهیم، فکر کنیم و ببینیم این کارها اول روی خودمان و بعد جامعهمان چه تأثیری دارند. الان که فکر میکنم، میبینم واقعاً در آن شرایط سیاسی و اجتماعی و در سن نوجوانی، رسیدن به این پختگی شگفتآور بود.
نهجالبلاغه را به دقت و مکرر میخواند و از خلال حرفهایش متوجه میشدم که به این نتیجه رسیده بود که ما باید ببینیم کارهایی را که میکنیم، چقدر در رشد ما تأثیر دارند و ما را به کمال نزدیک میسازند. هیچوقت حقیقت را فدای مصلحت نکرد.
محبوبه راهش را خیلی آگاهانه و دقیق انتخاب کردهبود. با آنکه از راهپیمایی روز عید فطر کاملاً خسته شدهبود، اما شب شهادتش تا نیمهشب مشغول خواندن قرآن و نهجالبلاغه بودهاست.
اغلب وقتها روزه بود. زندگیاش در مسیر یک مذهبی آگاه و روشنفکر بود. او با نهایت آگاهی و بدون ذره ای تردید و تزلزل در این مسیر رفت. او در تمام لحظات زندگی فکر میکرد. خودش میگفت: « من حتی موقعی که دارم ظرف میشویم، به مسائل دینی و سؤال و جوابهایی که مطرح هستند، فکر میکنم».
من که تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم. فکر نمیکنم تو هم اسمش را شنیده باشی. نوشته های بالا را دوستان و اعضای خانوادهاش از او گفتهاند …
شهیده محبوبه دانش آشتیانی، فرزند شهید غلامرضا دانش آشتیانی از شهدای هفت تیر ۱۳۶۰ در حادثه خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ به شهادت رسید. او آنروز خودش را به میدان شهدا (ژاله) رسانده بود. مردها که خطر را حس کرده بودند به زنها گفته بودند از صحنه خارج شوند. اما محبوبه در پاسخشان گفته بود:
« من میمانم.. من و شما یک هدف مشترک داریم. هدفمان مبارزه علیه ظلم است». سربازها او را در میان مردها دیده و به سویش شلیک کرده بودند. تیر دقیقا به قلب محبوبه اصابت کرده بود.
وقتی از محبوبه و محبوبهها مینویسم، دیگر کلمات مال من نیستند و خودشان میآیند. گویی محبوبهها میخواهند این روزها بیشتر و بیشتر خودشان را به من و تو نشان دهند. باز هم حس کردهاند که به افکار و ایدههایشان و حتی وجودشان چقدر نیاز است اینروزها … محبوبه نماد مجموعهای از ایثارها و از خودگذشتگیهاست که متأسفانه این روزها امثالشان خیلی کماست. این روزها من و تو و همه ما بدجوری گرفتار زندگی دنیاییمان شدهایم.
محبوبه و محبوبهها انسانهای خاکیای بودند که روی همین زمین زندگی مادی داشتند … از جنس من و تو بودند، نه ملکی از عالم بالا … امروز هم به ذهن من تلنگر زدهاند که از آنها بنویسم… فکر میکنم خودشان خواستهاند که بنویسم … تو چه فکر میکنی؟… چرا خواستهاند دوباره نامشان زنده شود؟ … هر چند به قول شهید آوینی آنها ماندهاند و ما رفتهایم … آنها نامشان زندهاست… من و تو فراموش کردهایم…