ما هیچ؛ ما نگاه

سکانس اول:

«مسافرین گرامی؛ هم‌اکنون از مرز هوایی جمهوری اسلامی ایران خارج شدیم.» صدای سرمهماندار را که شنیدم، سرم را چرخاندم تا نگاهی به اطراف بیندازم. برخلاف آنچه انتظار داشتم و آنچه شنیده بودم، هیچ خانمی روسری از سر برنداشته بود. با خودم گفتم شاید اول ماجراست و هنوز جوگیر هوای ایران! احتمالا وقتی پایشان به زمین برسد و نسیم مدیترانه به صورتشان بخورد، هوایی می‌شوند و بی‌خیال حجاب و باقی ماجرا.

به خصوص آنکه خیلی از دخترهایی که در هواپیما بودند از لحاظ ظاهر به طیف مذهبی نمی‌خوردند و حجابی که داشتند هم تقریبا حجاب نبود! با این حال در تمام ۱۰ روزی که در لبنان بودیم، هیچکدام از دخترهای ایرانی حجاب از سر برنداشتند و به‌قول یکی از فروشندگان لبنانی «حجاب ایرانی» مخصوصشان را داشتند.

این حجاب ایرانی برای آن‌ها ضرب‌المثل شده بود؛ چون آنجا که الزامی به حجاب نیست، افراد یا حجاب کامل دارند یا بی‌حجاب هستند. بنابراین مشاهده دخترانی که روسری و شال داشتند ولی موهایشان کاملا بیرون بود، صریحا خبر از ایرانی‌بودن طرف مقابل می‌داد.

سکانس دوم:

جلسه هفتگی انجمن کتاب دانشگاه است. موضوع بحث، یک اثر فمینیسیتی است درباره نقد حجاب که اتفاقا در ایران هم مجوز نشر گرفته و چندین‌بار هم چاپ خورده است. سعی می‌کنیم بیشتر بحث را در اختیار دخترها بگذاریم تا از تجربیاتشان سخن بگویند. تکلیف چادری‌ها که مشخص است؛ مخالفند و دلایل خودشان را بیان می‌کنند اما آنچه همه جمع را متعجب می کند، مخالفت پرحرارت یکی از خانم‌هاست که اتفاقا حجاب چندانی هم ندارد!

وقتی چشم‌های گرد شده ما را می‌بیند، می‌گوید: تعجب ندارد. من حجاب را قبول دارم و کاملا هم نسبت به فواید آن آگاه هستم اما هنوز نتوانسته‌ام خودم را در برابر وسوسه آرایش کردن و زیبا شدن قانع کنم اما این دلیل نمی‌شود که حجاب را قبول نداشته باشم و به طور کامل آن را کنار بگذارم؛ من که به خاطر اجبار، محجبه نشده‌ام. من بارها سفر خارجی رفته‌ام اما هیچوقت همین یک تکه روسری را از سرم برنداشته‌ام؛ چون می‌خواستم نشان بدهم که مسلمان هستم و حجاب را قبول دارم.

سکانس سوم:

به همراه خواهرم روی صندلی نه چندان راحت سالن شهرقصه سینما آزادی نشسته‌ایم. فیلم شروع می‌شود. از همان ابتدا مشخص است قرار نیست چیز دندان‌گیری داشته باشد اما در یک صحنه سه بازیگر مونث فیلم به صورت بسته نمایش داده می‌شوند که سایه چشمشان را با رنگ شالی که بر سر دارند، هماهنگ کرده‌اند.

شال سبز با سایه سبز؛ شال آبی با سایه آبی؛ شال قهوه‌ای با سایه قهوه‌ای. نگاهی به خواهرم می‌کنم. می‌دانم که عمیقا به حجاب اعتقاد دارد اما آیا واقعا قرار است بعد از دیدن این فیلم چادر سر کند؟!

سکانس چهارم:

آقای مسئول به کنایه می‌گوید: اگر حجاب اجباری نبود، چند درصد دختران ما حجاب داشتند؟!

سکانس پنجم:

ما هیچ؛ ما نگاه.