پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

آقا ما چند ساعت خوابیدیم بلند شدیم دیدیم دنیا زیر و زبر شده است! درکشورهایی که گمان نمی‌رفت حالا حالا ها به برج و باروی حکومت‌شان ترکی بیفتد غوغا شد، دریا راه گرفت توی خیابان‌ها و ملت کلهم اجمعین فریاد شدند و بوی انقلاب آمد.

برای ما دهه شصتی‌ها که در روزهای انقلاب ۵۷ هنوز پای مبارک‌مان به دنیا باز نشده بود، برای ما که چیزی از آن روزها با چشم خودمان ندیدیم و به خاطرش افسوس می‌خوردیم و برای خالی نبودن عریضه، جلوی نسل قبلی‌ها افه می‌آمدیم که «ندیدن، دلیل بر نفهمیدن نیست» فرصت مغتنمی ست.

حالا داریم با چشم‌های خودمان ماکتی از آن روزهای معجزه‌وار را می‌بینیم، فریاد ملت‌ها را می‌شنویم، توی ذهنمان تمام عکس‌هایی که از بهمن ۵۷ دیده‌ایم را با آنچه امروز در مصر و باقی برو بچز رخ می‌دهد تطبیق می‌دهیم.

در کنار همه شباهت‌ها یک تفاوت بزرگ در تصاویر هست، یک جای خالی، جای خالی کسی که ما داشتیم و اینها ندارند (و کاش داشتند) کسی که همه‌ی آمال و آرزوها و شوق‌ها و فریادهای ۵۷ ما از چشم‌های راسخ او آب می‌خوررد.

کسی که آن‌قدر بزرگ بود که حالا حالاها از خاطره‌ی دوست و دشمنش نرود، کسی که همیشه در روزهای حادثه و بحران -که رزق مقسوم سالهای پس از انقلاب بود-همه چشم‌ها و گوش‌ها و دلها یکسره به او دوخته می‌شد. او با آن جمله‌های ساده اش، آن نگاه پرقدرت نافذش، آن نفس گرمی که می‌توانست هفتاد و دو ملت را یک نفس و یک دل کند…

کسی که حبل‌المتین بود، فرمانده بود و سربازی‌اش را افتخار داشت. کسی که وجودش به قامت ناساز قلدرهای تاریخ رعشه می‌انداخت.

ما از اتفاق‌های امروز دنیا هم بوی عطر او را استشمام می‌کنیم، هنوز هم در قاموس عدالت‌خواهی و آزادی‌طلبی مردم مسلمان دنیا از ادبیات خمینی استفاده می‌شود. ما چه خوشبخت بودیم که مسافری مثل او داشتیم.

خمینی یک پدیده بود، از آغازش پدیده بود، هرچه نماهای زندگی‌اش را می‌خوانیم، هرچه روایت‌های افراد مختلف را از هم‌نشینی با او می‌شنویم، هرچه در جمله‌های ساده سخنرانی‌هایش، در جمله‌های سخت کتاب‌های عرفانی‌اش، در غزل‌های شاعرانه‌اش، در قاطعیت و محکمی تصمیم‌هایش، در چشم‌هایش، در نظمش، در رهایی از خودش، در آن عکس معروفش وقتی دارد از پله‌های هواپیما می‌آید پایین، در گریه‌کردن های روزعاشورایش، در خم به ابرو نیاوردن شهادت پاره‌های تنش…

هرچه در این‌ها زوم می‌کنیم و دقیق می‌شویم بیشتر دلتنگ دیدارش می‌شویم. خوش به حال پدر و مادرهای ما، خوش به حال آن مهماندار فرانسوی، خوش به حال آن‌هایی که می‌رفتند جماران، بعد تا او لب به سخن می‌گشود که «من غبطه می‌خورم به شما بسیجی‌ها، به شما رزمنده‌ها …» بغض گلوی‌شان می‌شکست و مردهای گنده هق هق گریه‌شان را آزاد می‌کردند.

خوش به حال آنهایی که نفس‌شان نفس امام بود، استاد شان، حضرت امام بود، چشم‌شان به دهان امام بود، خوش به حال آنهایی که امام بزرگ‌شان کرد، که امام استاد مسلم ایمان‌شان بود، خوش به حال آنهایی که …

دمش گرم کسی که نوشته بود:»انقلاب در کشورهای عربی هرقدر هم که شیرین باشد از شیرینی انقلاب اسلامی چیزی کم دارد، آنها چشم به راه هیچ مسافری نیستند.»

۱۲ بهمن، این شیرین‌ترین روز ایران مبارک.