اپیزود اوّل:
همیشه این هفته آخر سال تو دلم یه جوری میشه. ناخودآگاه به سالی که پشت سرم بود و سالی که میاد نگاه میکنم. امسال تو اینروزای آخری همین حالی بودم. به پارسال که نگاه میکردم میدیدم خیلی کارای خوبی کردم، مطالعم بیشتر شده، چندتا دوست جدید پیدا کردم با بچههای ۴قدی و با سردبیری که ادب و رفتارش برام خیلی جالب بود آشنا شدم و در کنار این کارا بازهم درس خوندم، ولی در عوض فعالیتهای دانشجوییم که عاشقشونم یهکم کمرنگ شد.
وبلاگمو بعد از یکسال تا اطلاع ثانوی بستم و آرزومند برگشتن دوستایی هستم که نزدیک دو ساله با هم حرف نمیزنیم و شاید قهریم و نمیدونم چرا. من خیلی دوسشون دارم.
آخر سالی مادر جان محترم ما رو برد خواستگاری برای اولینبار و با حالی که ازش میبینم به آخرای سال دیگه نرسیده میخواد از دست من راحت بشه. میخوام تو سال جدیدم باز با دوستام آشتی کنم و بازم مثل قدیم باهاشون بشم. دوست دارم بیشتر با هیئتتحریریهی ۴ قد همکاری کنم. دوست دارم این جریان سربازی تموم بشه و تکلیفم مشخصتر و کلی که دیگه دوست دارم بشه و همش با خواست خداست.
سالی با یاد خدا و پر از موفقیت و ۴ قدی و نسیمی داشته باشم و داشته باشید.