اردوی وبلاگنویسان (نور) هم تمام شد اما خاطراتش همیشه ماندگار است. خاطرات شیرینی که طعم شیرین یک کار گروهی موفق را بیشتر از گذشته زیر زبانمان گذاشت. جایتان خالی ما و این دوربینمان چه لحظهها که شکار نکردیم! از خوابگاه لاله میعادگاه دوستیهای دخترانه تا دختران جوان چمدان بهدست که از دور و نزدیک با هزار شوق و امید، رنج سفر به جان خریده بودند تا بمانند و بیشتر بدانند…
از بچههای مادران جوان وبلاگنویس که از در و دیوار آنجا بالا میرفتند و صدای خندهشان فضا را شادتر میکرد. از خانم وبلاگنویس جوانی که داوطلب شد مربی بچهها باشد تا مادران بتوانند آسودهخاطر در کلاسها شرکت کنند… مثل همیشه لنزجان! خواه ناخواه جذب سوژههای دخترانه میشد.
دوربینمان شات میزد از دوستیهایی که آنجا بین نینی کوچولوها ساده و صمیمی ایجاد شده بود. دخترکوچولوهایی که علاوه بر تمام شباهتهای ظاهری که شما در عکس میبینید یک شباهت دیگر هم دارند؛ اینکه هم پدر و هم مادرشان وبلاگنویس هستند. وقتی دستشان را دورگردن هم انداختند تا لحظهی رفاقتشان را ثبت کنم به این فکر میکردم که آیا این دختران کوچک هم بانوان وبلاگنویس آینده خواهند بود؟…
کمی آن طرفتر خانمهای عکاس در فرصت ایجاد شده تا شروع سخنرانی، کنج دنجی پیدا کرده بودند و برگ سبزی و ذوقزده از طبیعت زیبای اردوگاه چیلیک چیلیک عکس میگرفتند…
از مادران جوانی که با نوزادهاشان آمده بودند و نینی های معصومشان چه شیرین کرده بودند فضای جمع را.
از دوربینهای شبکههای مختلف و خبرنگارانی که میکروفونهاشان را در اختیار کسانی میگذاشتند تا حرفهایی که سالها در دنیای مجازی گفته بودند و تجربیاتشان را حالا یکجا جمع کنند و در چند دقیقه به دنیای خارج از اینترنت برسانند. از سوژههایی که گاه برای چند نفر یکزمان شکار میشد. از دوربینهای خبرگزاریها و رسانههای مختلف که چپ و راست عکس میگرفتند و من فکر میکردم بعد از چند ساعت همایش این لنزهای سنگین با دستهای ظریف این خانمهای عکاس چهها که نخواهد کرد!
از خانمهایی که نکتههای کلاس و کارگاه یا سخنرانیها را بادقت و حوصله نوتبرداری میکردند و چه شنوندههای خوبی که استادان را سرذوق میآوردند و زمان از دستشان میرفت.
از حال و هوای اختتامیه؛ دختر بچههایی که انقدر بهشان خوش گذشته بود که فکر میکردند همین چند روزه چند سانت بلند تر شدهاند. از گروه سرود دختران دانشجو با چادرهای زیبای سبزرنگ و براق و چه یکدست میخواندند سرودهای وطنی را…
و خانومی که همراه شوهرش بهعنوان زوج وبلاگنویس برگزیده شده بودند و آنوقت که مجری میکروفون را بدست آقای شوهر داد، مرد بیهیچ مقدمهای گفت: «جان به فدای امام هادی علیهالسلام» و سالنی که با تشویقهای جانانهی حضار ترکید!… در حالی که شات میزدم آن لحظهی به یادماندنی را در دلم به خانمش تبریک میگفتم که: از دامن زن مرد به معراج میرسد!
خیلی عالی بود
هم عکس ها و هم متن
:)
عکس دختر من کو پس؟
دمت گرم معصومه
بسی عااااااااااااااااااار خوشمان آمد
:)
:( چقد عکس نگرفتم!
ممنون از سردبیر عزیز که برای من عکاس همیشه در دسترسه و ایده های خوب میده و دلگرممون میکنه:)
سلام
جانم فدای امام هادی علیه السلام
همین
بعدش هم:
ان شاالله همیشه در پناه خدا سربلند وموفق باشید
سلام علیکم. عکسنوشتههای کوتاه، روان و زیبایی بود. خداوند بر توفیقاتتان بیفزاید.
حتماً اینگونه اردوها و همایشها مفید است و بنده چون فرصت و توفیق شرکت در چنین برنامههایی را ندارم نمیتوانم قضاوت دقیقی داشته باشم؛ اما خوب است کسانی که شرکت کردهاند بهصورت فردی یا جمعی نسبت به میزان تأثیر آن در راستای اهداف اصلی همایش (و نه صرفاً حاشیههای آن) تأمل و بررسی نقادانهای داشته باشند و با نگاهی عمیقتر، نقش مثبت، منفی یا خنثی چنین برنامههایی را در راستای تحول فرهنگی نظام و جامعه اسلامی به بحث موشکافانه بنشینند.
ممنو
عکس ها شکار های خوبی بود از لحظه ها
دست عکاس درد نکنه
حالا یعنی مرد به معراج رسید؟
یعنی همسرشون اونو به معراج بردن
عبارت قشنگی بوذ ولی به جا نبود
با همه احترامات و علاقه گفتم