دلتنگی جمعه‌های انتظار

قصه، بی‌حضور نفسهایت، نیمه‌کاره مانده
قدم بگذار و متبرک کن شرح ناتمام زندگی را
پا بگذار و آباد کن این دنیای لم یزرع را

پا که بگذاری بر قصه‌ی زمین، لبهای پرترانه جان می‌گیرند و دستان پرستاره قد می‌کشند
پا که بگذاری بر قصه‌ی زمین، سایه‌ی دل‌های پر هراس می‌شوی و مأمن قلب‌های نا امید
پا که بگذاری بر قصه‌ی زمین، آسمان آسمان ستاره می‌شوی و تازه تازه نور می‌پاشی
پا که بگذاری بر قصه‌ی زمین …..

می‌دانی؟

تو بازی نور و رنگ و صدا و ترانه‌ای
تو تعبیر یک عمر رؤیای صادقانه‌ای

تو شرحه شرحه پایانی بر آغاز هر چه فراق ِ ناگزیر
تو رد پای بارانی در چشمان بی قرارِ اسیر

تو آتشی، فتاده بر اندام بی دردی‌ها
تو کوس انا‌الحقی، ایستاده بر چوبه‌ی دار منصورها

تو خط پایانی بر دلتنگی جمعه‌های انتظار

۱ دیدگاه در “دلتنگی جمعه‌های انتظار”

  1. تو شرحه شرحه پایانی بر آغاز هر چه فراق ِ ناگزیر
    تو رد پای بارانی در چشمان بی قرارِ اسیر

    اسیر را که دیدم فقط یاد همین یک بیت افتادم :

    ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
    در دام مانده باشد صیاد رفته باشد …

    یا فاطرُ بِحقِّ فاطِمة عَجل لِوَلیِّکَ الفَرَج …

    همین…

    یاحق

دیدگاه‌ها بسته شده است.