در اکثر مواقع، یکی از مطمئنترین راههای شناخت و درک ویژگیهای یک دختر، نگاه به ویژگیهای ظاهری و رفتاری مادرش است که هم شخصیت و هویت دختر در کنارش شکل گرفته و هم به سادگی و روشنی، اندیشههای مختلف در رفتار و برخورد و حتی نگاهش مشخص است.
فهم درست ویژگیهای عاطفی، اجتماعی و فکری یک دختر در اکثر اوقات بدون شناخت مادرش به دست نمیآید؛ همین مادرانی که بیست و چند سال کنار ما در تلخیها و شادیها، میزان و سنجشمان بودند و هستند، درست مانند روزهای اول روزهداری هر دختر نُه سالهی مسلمانی. مادرانی که قبلتر از نُه سالگی، یکی دو باری با روزهگرفتنهای کلهگنجشکی تمرینمان دادند تا بدنمان عادت کند. گرچه اولین روز روزهی کلهگنجشکی را آنقدر گریه کردم برای اینکه فکر میکردم باید کلهی گنجشک بخورم. و تمام ناراحتیام این بود که دلم نمیآید کلهی گنجشک را بخورم و اصلا باید چگونه خورد. مثل ماهی؟
ما دخترها، دخترهای نُه سالهی کوچک دیروز و امروز، اولین روزهای روزهداریمان را مدیون مادرهایمان هستیم. درست مانند یک آینه، نگاه به برخوردهای مادرانمان داشتیم. مثل مادرمان وضو میگرفتیم، چادر نماز سر میکردیم، هنگام نماز، روسری سفید میپوشیدیم. جورابهایمان را پایمان میکردیم تا لاکهای صورتی ناخن مشخص نشود. مراقب اعضای خانواده بودیم، مراقب صحبتهایمان بودیم. توی مطبخ جست و خیز میزدیم. ضعف میکردیم اما با همان دستها و جثهی کوچک، کنارشان دم افطار سالاد درست میکردیم و یا چای دم میکردیم و سبزی میشستیم و سبزی پاک میکردیم. وقت تزیین بامیههای خریده شده، بازی کردنمان گل میکرد. با دستهای خیلی کوچکی که یکی دو النگوی لاکی و رنگی هم آویزان خود داشت، روی سالاد الویه را تزیین میکردیم اما گاهی کنار سفرهی افطار، قبل از افطار، بیهوش میخوابیدیم.
ضعف میکردیم اما ذوق میکردیم از ستایشها و نوازشهای کلامی و رفتاری مادربزرگها و پدربزرگهایمان که از مادرهایمان شنیده بودند امسال اولین سالی است که داریم روزه میگیریم، و تشویقمان میکردند و جملهی تکراری «آخی امسال باید کل ماه رو روزه بگیری؟» را میشنیدیم. سالهای اول روزهداری دخترانهی ما آمیخته بود با همان بازیها و شر و شورهای روزهای عادی. حتی اگر بعد از ظهر احساس میکردیم دیگر هیچ نایی نداریم برای زنده ماندن.
برای خود من، به حدی بیدار شدن سخت بود که دلم میخواست حتی بدون سحری روزه بگیرم. یا حتی اولین سال روزهداری من مساوی شد با فصل نارنگی پرتقالهای سبز رنگ درخت توی حیاط که مدام چشمکم میزدند و دهانم را پر از آب میکردند. شاید به خاطر همین تجربه اول بود که حتی غذا و آب هم آنقدر دلم را به ضعف نمیآورد که پرتقالهای سبز روی درخت حیاط، دمار درمیآورد.
شاید بشود گفت که رمضان، ماه متفاوت سال است. همهی ما از رمضانهای عمرمان، از رمضانهای کودکی گرفته تا نوجوانی و همینطور جوانی خاطراتی داریم. در رمضان عزیزی که در پیش است فراخوان دادهایم به دخترهای چارقد که از این خاطرات، خاطرات اولین روزهی نُه سالگیشان بنویسند. خاطراتی که خیلی از بخشهایش بین نسل ما مشترک است.
قرار است در این ماه ستون آشپزی را پر کنیم از آشها و پلوها و دسرها. بله. قرار است از سفرههای افطار و سحر در چارقد بنویسیم و مهمانتان کنیم چند وعدهی افطار و سحر را بد بگذرانید اما کنار چارقدیها بمانید. قدمتان روی چشم. قرار است اکثر مصاحبهها و گزارشهایمان هم رنگ روزهداری بگیرند. مگر میشود اتفاقی به این بزرگی توی دنیا بیفتد، مهمانی به این ارزش و اهمیت از بغل گوش ما بگذرد و ما همانی باشیم که بودیم؟ قرار است برنامههای دیگری هم داشته باشیم. قرارهای دیگری هم هست که فعلا بماند، بادا که غافلگیر شوید. عطر بهار قرآن، گوارای وجود.
من راهنمایی روزه گرفتم
سلام
متن دلنشینی بود
منتظر وعده هاتون هستیم…