در آستانهی اتفاقهای بزرگ، دلهای کوچک دستپاچه میشوند. دلهای کوچکی که هوسهای بزرگ دارند، که بلد نیستند برای رسیدن به چیزی صبر کنند، میخواهند حقیقت را سریع و بیزحمت ببلعند.
اما اتفاقهای بزرگ رمزگونهاند، سادهاند در عین پیچیدهگی و پیچیده در عین سادهگی. فهمشان صبوری میخواهد، پاک شدن میطلبد. قدیمتر بیشتر اینکارها رسم بود، امروز شتابزدهایم و کمصبر، با آیینههایی که با یک «آه» مکدر میشوند. فکر میکنیم وقت کم است و باید سریع باشیم، بعد در همین سریع بودن خیلی چیزها را از دست میدهیم و از چشیدن خیلی طعمها باز میمانیم.
از طعم خوب این اتفاقهای بزرگ رمزآلود هم خیلی چیز گیرمان بیاید یک «حال خوب» است، حال خوبی که تا چند وقت در سینه هست و بعد از ما جدا میشود.
برای فهم اتفاقهای بزرگ باید به آدمهای بزرگ پناه آورد. مثل وقتیکه میخواهیم سفر برویم، گوش میسپاریم به مسافرانی که پیش از ما از آن راه گذشتهاند، یا نه، مثل وقتی که بچهایم. قدمان نمیرسد که در ازدحام جمعیت چیزی ببینیم، به پدر میگوییم با آن قد و بالای بلندش گرای بدهد که آن بالاها چه خبر است.
این نسیم خوش عطری که به مشاممان آشناست از کجا میآید؟ این آهنگ خوش طربناک که عالم را گرفته از کدام دستگاه نواخته میشود؟ چرا این همه با گوش ما آشناست؟ که میزبان به چه دعوت کرده این جماعت را؟ که میخواهد با این لب و دهان تشنه که شرط کرده، چه کند؟ که این معده خالی پربهانه را قرار است از چه پرکند؟ که این «بهار…بهار» که مدام گفته یعنی چه؟ آیا قرار است روی دوشمان، آنجا که روزی دو بال افتاد جوانهی تازهای بروید؟ که قرآن کجای این قصه است؟
بعد میبینی که پدر از تو «دل از دست داده » تر است، دارد با میزبان حرف میزند، گوش تیز میکنی به صدایش: ستایش تو را که ماه مبارک رمضان را راهی از راههای خیر و رحمت شمردی و به نام خود افتخار و شرافت دادی. که این ماه را بر یازده ماه دیگر برتری دادی، آنچه در ماههای دیگر حلال است، در این ماه حرام شده تا عظمت و جلالش آشکار شود.
خوردن و آشامیدن را در این ماه به وقت ویژهای اختصاص داده تا کرامت و حرمتش روشن شود.» * بعد تو بفهمی که این نخوردن و ننوشیدن، تازه مقدمهایست برای اینکه کرامت و حرمت این ماه پیدا باشد.
پدر بگوید: میزبانا! به حرمت این ماه عزیز، و به حرمت گرانمایهگانی که درین ماه با تو نجوا میکنند … ما را اهل کن تا از برکتهایی که به اولیای خویش نوید دادهای بهرهمند شویم.
عزیزا! این ماه را برای ما همدمی مبارک و فرخنده شمار و ما را از آنان بدار که به سوی خوبیها از هم پیشی میگیرند و از نیکی کردن به وجد میآیند.» *
بعد تو میفهمی که چقدر دعا لازمی، چقدر باید برای خودت دعا کنی، چقدر پناه ببری. یادت هست بهار که داشت میآمد میگفتی خوش به حال روزگار؟ خوش به حال شاخ بید؟ حالا بهار تو از راه دارد میرسد. بهاری که گفتهاند اعتبار از قرآن دارد.
در آستانهی اتفاقهای بزرگ باید دست به دامان حقیقتهای بزرگ شد: مینوشم جرعهای چند از آیههای زلالت، قربتاً الی بهار…
* از دعای ۴۴ صحیفه حضرت سجاد، در نخستین روز ماه رمضان