همه میدانیم که مهمترین عنصر دعوت پیامبر خاتمیت آن است. آنچه دعوت وی را از دیگر انبیا و اولیا تمایز میبخشد، این است که پس از او هیچ کس ادعای هدایت بیواسطه به راه خداوند را نمیکند؛ و اگر کند، دروغپرداز است. امامان و اوصیا نیز فراخوانندگان به طریق او و آیین خاتمش هستند. امّا راستی چرا چنین است؟ چرا از آن روز تا ابد، خداوند یک دین را به گونة ثابت و یکنواخت، آیین همة بندگان خویش پسندیده است؟ چرا تاریخ از آن رنگارنگی و تنوع ادیان به این وحدت رسیده است؟
مگر نیاز آدمها متنوع نیست؟ مگر نسلهای مختلف در عصرهای گوناگون چیزهای تازه نمیخواهند و حرفهای تازه ندارند؟ مگر در همین روزگار خودمان بسیاری پدیدههای نو رخ ننموده که پیشتر اصلا نام و نشانی از آنها نبوده است؟ دینی که در آن روزگاران دور ظهور یافته، چگونه میتواند این همه نیازهای تازه را درک کند و پاسخ گوید؟
همین سؤال است که نقطة مرکزی دینگریزی و شبهات و اشتباهات است؛ پس باید آن را خوب فهمید و از طرحش هراس نداشت. باید آن را به درستی تحلیل کرد و خاستگاههایش را با ملایمت و در نظرگاهی علمی دریافت. اکنون من ناچیز در اندازة پیمانة کوچک خود، چند کلمه در این زمینه مینویسم و هیچ ادّعا ندارم که این تحلیل حتما صحیح و بینقص است.
اسلام دینی است منشوری؛ یعنی ابعادش به تناسب زاویة نگاه تغییر میکند. آنچه یکسان و بیدگرگونی است، مجموعة این منشور است که تا ابد یکی است و هیچ نسخ و بدعتی در آن راه ندارد. امّا در هر زاویه که قرار گیری و هر نوری که به آن بتابانی، طیفی از رنگها را بازمیتاباند که با همان زاویة نگاه و همان نور تناسب دارد.
اصل جاودانه بودن احکام اسلام نباید ما را به اشتباه اندازد و گمان کنیم که هیچ جای انعطافی در آنها نیست. خاتمیت اسلام به همین معناست که میتواند خود را با همة نیازها منعطف سازد. درست است که خطوط اصلی تفکر اسلامی بر فطرت انسانی منطبق است؛ امّا جلوههای این خطوط در روزگاران مختلف متفاوت میشوند.
انسانی که با دردها و دغدغههای روزگار ما به اسلام نظر میکند، در حقیقت بُعدی خاص از آن منشور را مییابد و به همان روی میکند. دل سپردن به وجه الاهی که عصارة تسلیم و اسلام و مسلمانی است، از همینجا تفسیر میشود. در همین نقطه است که دین میتواند به تقاضاهای فطری و سالم بشر در همة اعصار توجه کند و آنها را پاسخ دهد.
بگذارید مثالی درباره دین و هنر بزنم. آیا میشود در روزگاری که بسیاری از انواع هنرها خاص گروهی محدود از جامعه بوده یا در بساط شاهان و درباریان گسترش داشته و یا ابزار سرکوب فکر و حرکت جامعه به شمار میرفته، دین همان نگاهی را به هنر داشته باشد که امروز دارد، یعنی روزگاری که همان انواع هنر، جزء دغدغههای مردمند و در میان جوامع بشری به عنوان نیازی اصلی دامن گستردهاند؟
در زمانهای که شالیکار، با زمزمه کردن ترانهای به کار و حیاتش معنا میبخشد، میتوان موسیقی را به چشم همان عادت شاهانه دید و در بارة آن حکم کرد؟
اسلام منشوری است که وقتی از این نظرگاه بدان بنگریم، درمییابیم که جلوهای متفاوت از روزگاران سابق به ما عرضه میکند. این جلوه را در خود قرآن و خطوط اساسی تفکر اسلامی، اعم از سیره و اخبار و تقریرها و اصول عقلی، میتوان دید.
صد البتّه که بندة کوچک نمیخواهم بگویم هر کس به سلیقه و میل و سواد خویش میتواند به این عرصه درآید و قضاوت کند و هر روز اسلامی تازه با احکامی نو بسازد. مسلّم است که برای ورود به این عرصه باید اهلیت داشت و حرف همه کس را نمیتوان پذیرفت.
اما یقینا اگر اسلام را از این نظرگاه منشوری به مطالعه بنشینیم، میتوانیم هم به سنّت پایبند بمانیم و هم به دغدغههای انسانی و طبیعی و مبارک این روزگار احترام بگذاریم. در این صورت است که دین در زاویه نمیماند و چنان که حق محمّد و قرآن و اسلام خاتم است، رنگ دین در همة جلوههای حیات فردی و جمعی ما انتشار خواهد یافت. آمین!