در تدارک میزبانی خانم مصطفوی بود و نمیشد گفتگومان را شروع کنیم اما به محض اینکه از طرف مهمانش تماس گرفته شد که سه ربعی دیر میآید، خودشان با من تماس گرفتند و شماره ثابتی دادند و گفتند میتوانیم گفتگویی داشته باشیم. از اولین زن دکترای فلسفه در ایران، فارغالتحصیل فوق دکتری فلسفهی تطبیقی و کلام از دانشگاه کالیفرنیای آمریکا و اولین زن رایزن فرهنگی ایران در یونان حرف میزنم. با سرکار خانم طوبی کرمانی استاد فلسفهی دانشگاه تهران گفتگویی ترتیب دادهایم از ازدواج تا زندگی زناشویی موفق با بیست سال تفاوت سن.
از صبر و زمانی که دراختیار چارقد قرار دادهاند، نهایت سپاس را دارم و از خداوند برای خودشان و همسر فداکارشان سلامتی و توفیق روزافزون را خواهانم.
خانم کرمانی فکر میکنم برای شروع گفتگو خیلی جذاب باشد که از پشت صحنهی ازدواجتان بدانیم که اینچنین زن مسلمان موفقی چگونه ازدواجی داشته است.
چون ازدواج من برمیگردد به سالها پیش، حالت سنتی داشت. من شدیدا علاقه به ادامه تحصیل داشتم. خانوادهی من هم بسیار مذهبی بودند. آن زمان از طرف برخی بستگان، ممانعتی وجود داشت که دختر نباید به دانشگاه برود برای همین در آن شرایط که اولین خواستگارم آمد، با گفتن فقط یک شرط، جواب مثبت دادم که در هر شرایطی ادامه تحصیل بدهم. ایشان هم قبول کردند. اما در ضمیر باطن خودم فکر میکردم ایشان برای اینکه با من ازدواج بکنند، این شرط را پذیرفتند و مطمئنا بعدا نخواهند گذاشت.
ولی جدا من از همسرم صمیمانه سپاسگذارم. نه فقط سنگی جلوی پایم نینداختهاند بلکه بستری برای من به وجود آوردهاند که واقعا من اگر قصههایش را بگویم برای شما، بسیار شنیدنی است که من توانستم وارد دانشگاه بشوم و لیسانس و فوق لیسانس بگیرم و برای مراحل بالاترش بورسیهی وزارت علوم شدم و رفتم آمریکا. در تمام این مدت ایشان بزرگترین مشوق و پشتیبان من بودند. در هر مقطعی که پذیرفته میشدم، ایشان اولین کسی بودند که با خانوادهام، پدر و مادرم تماس میگرفتند و مژدهی قبولیام را میدادند.
فرزند هم داشتید؟
بله. تمام این صحنهها همراه بود با تولد و بزرگ شدن دو پسرانم. البته مادر همسرم خیلی در تربیت و نگهداری فرزندانم کمک میکردند.
هیچوقت یادم نمیرود شبی که داشتم درس میخواندم و دو فرزندانم که یکی کلاس سوم و دیگری کلاس اول ابتدایی بودند، کنار من مشغول انجام تکالیف بودند و همسر من با وجود اینکه از صبح زود برای کار بیرون بودند و خسته به منزل آمدند اما پیش ما روی مبل نشستند تا وقتیکه حتی چرتشان میگرفت و چشمهایشان بسته میشد و هرچقدر ما میگفتیم شما خستهاید و بروید جایتان بخوابید، میگفتند نه، منکه اصلا نخوابیدم، خسته نیستم. تا اینکه روزی در خلوت ازشان پرسیدم که شما چرا از استراحتتان میزنید؟ جوابی گفتند که من خیلی متأثر شدم: «اگر من بروم بخوابم، به شما و فرزندان نیز احساس خواب و بیحالی دست میدهد». انصافا همسر من در این قضیه بسیار کمککار من و فرزندانم بودند.
در قید حیات هستند؟
بله الحمدلله. از خدا هم طول عمر میخواهم برایشان. حتی تصور اینکه ایشان روزی نباشند، آزارم میدهد.
حتی وقتی قرار شد بعد از سالها و با تقاضاهای زیادی که میشد به عنوان اولین زن رایزن فرهنگی که آشنایی به زبان خارجی و فضای خارج از کشور نیز دارم، سفری به یونان داشته باشم و من با اینکه میدانستم برای همسرم سخت است که از فرزندان و نوهها و عروسهایشان دور بشوند، اما واقعا باز فداکاری بسیار بزرگی انجام دادند و گفتند قبول کن. و باز ایشان بودند که باعث شدند دو نفری در آن کشور، نزدیک به چهار سال زندگی کنیم.
چهار سالی که تنها بودند. حتی گاهی من از ساعت ۶ صبح از خانه بیرون میرفتم و بعضی اوقات به خاطر اینکه برای همایشها و کنفرانسها مهمان داشتیم و تا ساعت دو نیمه شب بیرون از خانه بودیم، اعتراضی نمیکردند. اتفاق میافتاد گاهی سه چهار بار در ماه اینطور بشود و ایشان بدون اینکه زبان بیگانه بدانند، تحمل میکردند و هنوز هم که هنوز است بارها بهشان گفتم و میگویم که اگر شما من را نبخشید، مطمئنا خدا نخواهد بخشید.
همزمان با ادامه تحصیلتان، ازشان نخواسته بودید و این تقاضا را نداشتید که ایشان نیز همپای شما به پیشرفتهای علمی دست پیدا کنند؟
نه. اولا ایشان کار میکردند تا من و فرزندان بدون مشکل به درسمان بپردازیم. مخارج مادرشان نیز به عهدهشان بود. یعنی تمام تلاششان همین بود. دوما اینکه شرایط سنیشان اجازه نمیداد. چون ما تفاوت سنی داشتیم و مطمئنا برایشان سخت بود.
تفاوت سنیتان چقدر بود؟
حدود بیست سال. طبیعتا مشکل بود برایشان. ضمن اینکه ایشان شغل آزاد داشتند و از صبح تا دیروقت کار میکردند. اما به دلیل علاقهشان به تحصیل، شاگردشان را مجبور به ادامه تحصیل کردند. و بیشتر تلاششان برای آسایش من و فرزندان و مادرشان بود که با ما زندگی میکردند.
درست موردی که علم روانشناسی امروز نقضش میکند؛ زندگی زناشویی موفقی با این تفاوت سن. این مورد را چطور میشود توضیح داد؟
واقعیت قضیه این است که همهی یافتهها و دادههای علم روانشناسی جواب نداده است. دوم اینکه در حال حاضر آنهاییکه براساس دادههای علم روانشناسی عمل میکنند آیا واقعا مشکلات زندگی و طلاقها کمتر شده؟ سوم اینکه نه در گذشتهی خیلی دور، اکثرا اقایان تحصیلات بیشتری به نسبت زنانشان داشتند اما کنار میآمدند و با هم زندگی خوبی داشتند. خب همیشه که نباید اینطور میبود؛ در مورد من عکس این قضیه صادق است.
و واقعیت قضیه این است که زبان زندگیکردن غیر از زبان فیزیک و شیمی و زبانشناسی است. من قصهای دارم در زندگی مشترکم که خیلی جاها تعریف کردم که میتواند درس خوبی برای زندگی باشد. روزی با دو پسرهایم به همراه همشیرهام با فرزندانش رفته بودیم مصلا برای نماز عید فطر. وقتی نماز عید فطر تمام شد و بیرون آمدم، بچهها دوستانشان را پیدا کرده بودند و حالا حالاها جدا نمیشدند. همینطور که منتظر ایستاده بودم تا بازیشان تمام شود، میدیدم آقایی ایستادند و در حال انتظار که گویا منتظر همسرشان بودند. بعد از خیلیوقت که ایشان منتظر بود، من به همشیرهام گفتم این بنده خدا با این انتظاری که کشید، لابد وقتی همسرش بیاید، کمی تلخی میکند که کجا ماندی و من خیلی ایستادم و این حرفها. اما وقتی همسرشان آمد، این مرد چنان برخورد خوبی داشت؛ از جملات «قبول باشه و التماس دعا» تا لبخند و محبتی که در نگاهش بود. بعد با نگاهم که راهشان را پیگیری کردم، دیدم از این ماشینهای سه چرخه که دو نفر به زحمت جا میشوند دارند. با همان مهر و گرمی، کنار هم نشستند و رفتند. میخواهم بگویم وضعیت مادیشان هم در همین حد بود. یعنی زندگی زبان خاصی دارد و با زبانهایی که ما تکلم میکنیم نیست.
با این وجود در جامعهی فعلی باید چه کرد که مشارکت اجتماعی یک زن، به مدیریت محبتش در زندگی و همسر و فرزندانش لطمهای وارد نکند؟
کار کردن آقایان وظیفهی شرعیشان است و به هر حال زندگی را تأمین کردن؛ اما اگر خانمها وارد کار و شغل شوند با این نیت که میخواهند سهمشان بیشتر از این که هست باشد یا مال من و مال تو کنند، که امیدواریم در اینجا علم و کار برای ما حجاب اکبر نشود، ما وارد صحنههای اجتماعی بشویم، باید بگویم کار بیرون داشتن، شأن نیست. چگونه کار بیرون انجام دادن شأن و منزلت است. چگونه این بعد اجتماعی را کنار زندگی خانوادگی سامان دادن و توازن و تعادل بخشیدن، شأن است. از منشی تا استاد دانشگاه فرقی نمیکند. نفس نیت اگر خراب باشد، واقعا برای زندگی مشکل ایجاد میکند.
ولی اگر همسرم موافق است که کمکش کنم و مایل است برای تربیت فرزندم مطالب نویی یاد بگیرم و اگر درآمدی دارم در خدمت به خانوادهام باشد، آن وقت است که این دو حرکت اجتماعی و خانوادگی را خیلی راحت با برنامهریزی میتوان حل کرد و سامان داد. ضمن اینکه طبیعی است وقتی کسی میخواهد این دو را با ساماندهی داشته باشد، از مهمانیهایی که میداند ضرورتی ندارد، از سرگرمیها و تلفنهایی که جز غیبت و تهمت و تبعات بد چیزی ندارد، صرف نظر میکند.
گهگاه که وارد مترو میشوم میبینم طوری خانمها حمله میبرند برای ورود و خروج انگار که آخر دنیاست یا در صف عابر بانک عجلههایی میکنند که من بعضی اوقات بهشان میگویم ما گاهی نیم ساعت، یک ساعت پشت تلفن وقت بیخود صرف میکنیم که اصلا از تویش چیزی درنمیآید اما اینجا تعجیل میکنیم. میخواهم بگویم واقعا میشود قناعت بیشتری داشته باشیم حتی توی خواب. تنظیم خواب خیلی موثر است آن هم طبق احادیث.
خب فرزندان محبتهایی را میطلبند که با صرف کار در بیرون از منزل و خستگی بعدش، شاید خیلیاز مادران با مشکل روبرو شوند. یا در برخورد با شوهر حتی. مدیریت این دو قضیه گاهی مختل میشود.
بله. فرزندان خیلی مهم هستند. تجربهی خودم اینطور بود که مادر همسرم در خانه کنار فرزندانم بود و بیشترین کمک برای من. اما به دانشجویانم میگویم که واقعا نمیتوانم بپذیرم بچه را صبح زود به مهد بسپارید.
در وادی زناشویی هم باید نکتهای بگویم و آن اینکه هیچ فرقی بین زن و شوهر وجود ندارد. همانطور که یک آقا میتواند مطالبات غیرمعقولی از همسرش داشته باشد، یک خانم هم میتواند. بنابراین ما باید متوجه باشیم که راجع به یک زندگی سالم داریم صحبت میکنیم که زن و مرد هر دو معقول هستند و هم خستگی و موقعیت همدیگر را درک میکنند. غیر از اینکه هر کسی باید قدم در راهی بگذارد که اندازهی توانش باشد وگرنه هم خودش خسته میشود هم کسانی که با او زندگی میکنند.
چه زن و چه مرد، وقتی درباره خودشان، حقوقی را مطالبه میکنند، یا شعار است یا حقیقت دارد. اگر شعار است که با این قسمت قضیه کاری ندارم و باید بگویم متأسفانه این شعارها ضربههای زیادی به زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی میزند. اما اگر حقیقت دارد ما زنان معتقدیم که مدیران خوبی هستیم و این مدیریتها را هم میتوانیم اعمال بکنیم. پس اگر حقیقتا ما معتقدیم مدیران خوبی هستیم، ابتدا باید در خانوادهی خومان پیادهاش کنیم. و طبیعی است که یک بخشی از این مدیریتها برمیگردد به تربیت این خانم در گذشته. که مادرش چگونه مدیریت خانه را به عهده داشت. یعنی این چیزی نیست که بعدا بشود آموزش ابتدایی داشت، نمیشود اصلاحاتی رویش انجام داد. اما شالودهی این مدیریت خوب، در تربیت گذشتهی من کنار خانواده، شکل گرفته و تحقق یافته است.
من هیچوقت یادم نمیرود که مادرم با اینکه زن تحصیل کردهای نبود، اما وقتی در وضعیتهای مختلف مقایسه میکنم با شرایط مختلفی که داشتیم، میبینم بسیار زن باشعور و فهیمی بود، هیچوقت یادم نمیآید وقتی از مدرسه برمیگشتیم، در خانه نباشد. حتی اگر ایشان قرار بود مهمانی برود و یا خریدی داشته باشد در ساعاتی این کار را انجام میداد که ما نبودیم.
حتی نمازخواندن هم. به نظر من اینکه ما میدانیم فرزندمان، الان وارد منزل میشود، بهتر است استقبال خوبی داشته باشیم و غذایی پیش رویشان بگذاریم.
دقیقا؛ به نکتهی خیلی قشنگی اشاره کردید؛ ما برای هیچ کسی نسخهی واحدی نمیتوانیم بپیچیم. موقعیتهای مختلف، مدیریتهای مختلفی میطلبد. گرچه ممکن است که من شرایطی داشته باشم که باید نماز خواندن من جلوی فرزندم باشد، حتی لازم باشد با صدای بلندتری هم نماز بخوانم. اما در شرایطی که فرزندان بزرگتر هستند خب درست، باید همینطور باشد. چه زن خانهایم، چه زن خانه و اجتماع؛ باید کارهایمان نظم و نسق داشته باشد.
مادری که میخواهد در بیرون از خانه هم فعالیت داشته باشد، طبیعی است که باید بیشتر از مادران دیگر توان بگذارد. توانش را باید بالا ببرد. کارش را بررسی کند و مطمئن شود که آن توانها با این کار برابری دارد. هیچ آدم سالمی نمیآید هندوانهای بردارد که بیشتر از توانش باشد وگرنه کمرش میشکند؛ باید متناسب توان فکریاش باشد. و اگر نتوانم خودم مقصر هستم و بعدتر تقصیر مجموعهایاست که در آن کار میکنم. پس باید اندازهی فکری و جسمی کار را بسنجم.
نکته بعدی اینکه اطرافیان خودمان را با خودمان همزبان و همدل و همسخن کنیم. معمولا اینطور است که اطرافیان ما حرف زیادی میزنند. بنابراین ما باید با آنها همراه باشیم. درکشان کنیم تا درکمان کنند. طبیعی است درباره زناشویی، یک سری گذشتها و قناعتها لازم است. من گاهی به دانشجوهایم سفارش میکنم که متاسفانه بعضی کارهایشان، حسابی کار دستشان میدهد که فکر میکنند موقع ازدواج باید حتما بگویند من مکان جدا میخواهم، کنار هیچکدام از اعضای خانواده شما نمیخواهم زندگی کنم.
اما جالب است برایتان بگویم که من در کشورهای زیادی که سفر داشتهام و زندگی کردهام، تنها کشوری که دیدم هنوز خانواده در آن از بین نرفته، یونان بود. جالب است بدانید که یونان کشور متعصب و ارتدوکسی بوده که این بخش از زندگیاش برای من خیلی زیبا بود که مادربزرگها و پدربزرگها را میدیدیم که نوههایشان را توی کالسکههایی گذاشتهاند و بیرون مشغول تفریح هستند. بنابراین من متاسفم که این قسمت در خانوادهها بریده میشود و من بچهی یک ساله را روی دوشها میبینم و سوار اتوبوس و ماشین و تحویل مهدکودک.
دست کرمانی را از پشت چادر میبوسم
خب برگردیم به قسمت اصلی گفتگو؛ شما با حجاب و پوشش اسلامی در یونان و مراکز علمی کشورهای دیگر حاضر بودید، از عکسالعمل مردم آنجا بگویید.
سوال خیلی قشنگی است. از ابتدای انقلاب، برخی مسئولین ما که از کشور خارج شدند، واقعا به انقلاب جفا کردند. یعنی نتوانستند یک اصل سادهی منطقی اسلامی را به دیگران نشان بدهند؛ تفهیمش بماند. چون باور ما قوی نبوده است، در مقابل یک کلام و نگاهی کوتاه آمدیم. من در مدتی که خارج از کشور بودم نسبت به چادرم نه تنها هیچ سخن و نگاه نامناسبی نشنیدم و ندیدم، بلکه کلمات و نگاههای احترامآمیزی دیدم که برای من همیشه خاطرهای شیرین است.
من یادم است که موسیقیدان بسیار بزرگ یونان از من خواست تا تماسی داشته باشم با ایران که به ایشان اجازه بدهند در ایران اجرای موسیقی داشته باشند و برای اینکه سطح کارشان را به من نشان بدهند به بزرگترین تالار موسیقی یونان دعوتم کردند و بلیتی داده بودند برای دیدن کنسرتشان. من با یکی از کارکنان سفارت رفتم. دو ایرانی زن و شوهر هم غیر از ما آنجا بودند که وضعیت حجابشان مناسب نبود. بخش اول کنسرت که تمام شد، در بخش میانی که قسمت استراحت کوتاهی بود خواستم برای تشکر پیش جمع موسیقی بروم. یکی از مدیران این کنسرت از من پرسیدند شما اهل کجا هستید؟ گفتم ایران. شروع کردند با انواع بیانها و اشارات به تشکر کردن که شما قدر خودتان را بدانید که فرهنگ خودتان را نگه داشتید. خیلی که تقدیر کردند گفتند من به این لباس شما احترام میگذارم چون شما هم به اعتقاد و نگاهتان احترام گذاشتید. وقتی به بخش دوم کنسرت میرسیدیم، من خواستم برگردم که آمدند برای دست دادن که گفتم این هم جزو فرهنگ ما نیست که با مردان دست بدهیم. گفتند این هم خیلی زیباست. این فقط یک نمونهی برخورد از یک خواننده بود.
من کتابی نوشته بودم درخصوص حکمت متعالیه به زبان انگلیسی که وقتی به یونان رفتم، با آقای پروفسور اونگلوس موچوپلس؛ افلاطون شناس قرن، رییس سابق دانشگاه آتن که الان عضو آکادمی یونان هستند و رییس انجمن دوستی یونان و فرانسه، ملاقاتی داشتم و برای اینکه خودم را معرفی کنم این کتاب را به ایشان دادم. بعد از گفتگومان، در وقت دیگری ایشان به همکارم آقای شفیق گفتند من ۱۷ بار این کتاب را خواندم و هر بار مطلب نویی یاد گرفتم و میدانم دستان زن ایرانی را نمیشود بوسید اما من دست کرمانی را از پشت چادر میبوسم.
میخواهم بگویم ما کم گذاشتیم. ما کوتاهی کردیم. کنفرانس ادیان در اسپانیا بود که فقط ۵۰ تا ورکشاپ قدیمی کنفرانس را باید رسیدگی میکردم. در آنجا از بس با سرعت با چادرم از این ورکشاپ به آن ورکشاپ میرفتم، روزنامههای آنجا نوشتند که «زنان ایرانی با چادر راه نمیروند؛ با چادر پرواز میکنند.» ما بد کردیم. با خودمان بد کردیم. ما قدر خودمان را ندانستیم. نتوانستیم بگوییم اگر یک یهودی یک نیمچه کلاهی سرش میگذارد و کسی ایراد نمیگیرد، این هم لباس ماست. البته چادر، لباس ملی ماست. وگرنه لباس اسلامی ما پوشش است.
تازه یک ماهی بود که وارد یونان شده بودم. یکی از دختران محقق و مترجم مجلهای که برای وزارت فرهنگ آن کشور بود، با من قرار مصاحبهای گذاشت. بعد از اتمام سوالاتش، یک سوالی از من کرد، گفت: این چادر، اجباری بر شما نیست؟ گفتم من یک سوال از شما دارم: شما از زنان کلیسانشینتان اینچنین سوالی میکنید؟ گفت نه. گفتم چرا؟ گفت چون این لباس برای ما لباس تقدس است. گفتم خب برای ما هم همینطور است. بعد هم در مجلهاش به همین مطلب اشاره کرد.
پس به همین دلیل است که بین اقلیتهای مذهبی این کشورها ادبیات پرحرارت و پرمعنایی دررابطه با حجاب وجود دارد.
بله. اشاره داشتم که خودمان بد کردیم. وقتی مسئولین ما و همسرانشان اینچنین پوششی را ارائه کردند و یا وقتی زنان ما تا وارد هواپیما میشوند با یک بغضی این پوشش را برمیدارند، خب دلیل اولی است که تقابل ناپسندی داشته باشند.
یادم نمیرود که من کنفرانسی داشتم که در آنجا نویسندهای که ناشر بزرگ کشور یونان هم بودند، مقالهای به کنفرانس ما ارائه داد که بینظیر بود، خلاصهاش این بود که دنیای غربِ لجام گسیخته، کاری کرده است که برهنگی و بیپوششی، هنجار و مطلوب باشد و متانت، نابههنجار و نامطلوب جلوه بدهد. البته فقط یکی از بحثهایش حجاب بود و آنقدر این را زیبا گفت که هنوز به خاطر دارم.
خیلی تعجب نکنید. وقتی کشورهای غربی، با استفاده از اینترنت و رسانه، مدام برهنگی را معرفی میکنند و به چشم و نظر بیننده میرسانند، بیننده هم که چشمانش به غیر از این عادت ندارد، بنابراین حق دارد هر چیزی غیر از این برایش ناپسند جلوه کند. یک بار کشورهای غربی، لباس زنانشان را با اپل بزرگ نشان میدهند و گشاد میدوزند. یک مدت بعد هم اپل را برمیدارند و تنگ میکنند، حالا که اپلگذاری از مد رفت، شما اگر به مانتویتان اپل بگذارید و خودتان را جلوی آینه ببینید، خودتان بدتان میآید. به این دقت کنیم که هنجارها را به چه راحتی و سهولت تبدیل به نابههنجار میکنند.
اما برخی از کارهای کشورمان درباره عفاف و حجاب واقعا خوب بوده است. نمیدانم شاید از نزدیک هم شاهد بودید یا در اخبار خواندهاید. از جمله برخی کارهای نیروی انتظامی در شهر تهران مانند دادن گل به دخترانی که حجابشان خوب است. به نظر شما راهکار ایدهآل برای تبلیغ حجاب چیست؟
در یک موقعیتهایی تشویق از خوبها، انسانهای کمتوجه را هم به خوبی تشویق میکند اما وقتی متاسفانه در جامعه بیعفتی غالب میشود باید به گونهی دیگری نیز رفتار کرد. البته هرگز نباید از این کار نیروی انتظامی خرده گرفت. من واقعا در سالهای بعد از انقلاب دیدم نیروی انتظامی کارهای بسیار پختهای داشته اما متهم هم شده است، فقط به خاطر اینکه هیچ کسی دست یاری به این نهاد نداده و او هم به تنهایی به فکر افتاده است. ما هیچوقت نباید این حرکتهای نیروی انتظامی را زیر سوال ببریم. اما وقتی نابههنجاری غالب میشود شاید گاهی هم لازم باشد که شاخهی گل را به دختر بدحجاب هم بدهند و ازش خواهش کنند به احترام خون شهدا، احترام جامعه و احترام اعتقادات، ظاهرشان را مناسبتر کنند. ولی اصل قضیهی برخورد نیروی انتظامی بسیار قابل تحسین است.
اما خانم کرمانی، برخی خانوادههای مذهبی هستند که وقتی به خارج از کشور هم میروند، سرشان را ببُرند مشروب و گوشت خوک نمیخورند و ابا دارند. اما راحت بیحجابی یا بدحجابی میکنند. چرا بدحجابی را مثل حرکتهای دیگر گناه نمیدانند؟
سوال خوبی است. واقعا وقتی قرآن به یک سری امور که اصلا کاری به جرم هم ندارم، نفس گناه اطلاق میکند و میگوید دزدی گناه است، شرابخوری و گوشت خوک خوردن گناه است، بیحجابی گناه است اما چرا اینچنین اتفاقی افتاده است؟ به خاطر این است که قبح برخی از مسائل را برای ما شکاندند. اگر به همان دختری که بیحجابی میکند بگویند برو دزدی کن، نمیرود چون قبحش هنوز از بین نرفته است و هنوز این کار را گناه میداند. پس معلوم است یکسری حرکتهایی از طرف خودی و بیخودی و ناخودی اتفاق افتاده است که این ناهنجار را تبدیل به هنجار کرده است. خدا بیامرزد شهید آیتالله دستغیب را که میگفتند چرا گناه را بزرگ و کوچک میکنید؟ گناه بزرگ و کوچک هر دو در قبیح بودن مشترکند و اگر کسی به صرف اینکه این گناه کوچکیاست برود نزدیکش، هم قبحش از دست میرود و هم به گناه بزرگتر دست میزند.
مردهای ما باید شعور پیدا کنند
یک برداشتی در جامعه هست در بین برخی اقایان که اصلا چرا خانمها و دخترها وارد کارهای اجتماعی میشوند و جای کاری را اشغال میکنند. مدیران همان کار را با یک کارگر زن، کمتر حساب میکنند درحالیکه میتواند به یک اقا بیشتر بدهد. هم این خانم جا را اشغال میکند هم تعداد مردهای بیکارمان زیاد خواهد بود. این بیان درست است؟ و وظیفهی خانمها در همچه شرایطی چیست؟
من در صحبتهای قبلی هم گفتم که تفاوت سن زیادی با همسرم دارم. و خیلی طبیعی بود که با این تفاوت سن، بستگان همسرم دلواپس باشند که اگر من به تحصیلات عالیه برسم و تفاوت تحصیلاتی هم ایجاد بکنم، چه تفاوتی خواهم کرد. این نگرانی بود اما همسر من آنقدر شعورشان بالا بود که میخواهم بگویم مردهای ما باید شعور پیدا کنند. آنقدر شناخت از من پیدا کرده بود که نه تنها مانع تحصیلات من نشد، بلکه تمام زحمت تحصیل من را به دوش کشید. تمام پیشرفتهای تحصیلی زندگی ما در یک تعامل دو طرفه است. هیچ هم تعارف نداریم. بنابراین باید هم زن متوجه باشد و هم مرد که وقتی یک زن وارد کار میشود، مردان فکر نکنند دارند جا میگیرند.
غیر از این، حقوق کمتر دادن به زن، یک ظلم است. همان میشود که ۱۵۰ سال پیش در آمریکا و اروپا پیش آمد که میخواستند سرمایهدارها، سرمایه بیشتری ببرند، زنان را وارد کار کردند و کار بیشتر کشیدند و حقوق کمتری دادند. من باید به عنوان یک خانم از نظر فرهنگی به جایی برسم که مدیر متوجه بشود نباید به من حقوق کمتری بدهد و آن اقا آنقدر شعورش بالا برود که فکر نکند یک جای کاری را اشغال کرده است.
نکتهی دیگر این که درست است تسهیلاتی را دولت باید برای یک زن قائل بشود ولی قبول بکنیم ما اگر یک مدیر باشیم حاضریم کارمان لنگ بماند؟ خب این مدیر اگر فکر کند که یک روزی این خانم باردار است و نمیتواند بیاید و بچهداری میکند نمیتواند که نمیشود. پس این خانم باید توانهایش را با کارش برآورد کند که مدیر فکر نکند که اگر مرد بگیرم به نفعم است.
به عنوان صحبت آخر چون در روزهای آخر ماه مبارک رمضان هستیم، برای دخترهای نُه سالهمان چه صحبتهایی دارید؟ دخترهایی که برای اولین سال کل ماه را روزه گرفتند.
یک حدیث معروفی داریم از رسول اکرم «ص» که میگوید: افضل الأعمال أهمزها؛ چه کسی گفته است چادر سر کردن سخت نیست؟ سخت است. هر کسی هم میگوید سخت نیست، دروغ گفته است. اما همیشه سوالها و امتحانهای سخت را دانشجوهای برجسته جواب میدهند. به همین دلیل میگویند که سوالات را آسان ندهید که حق شاگرد و دانشجوی زرنگ هدر میرود.
روزهگرفتن هم همینطور است. برای یک دختر نُه ساله خیلی سخت است. اما واقعا پدر و مادرها میتوانند شرایطی ایجاد کنند که این سختی نه تنها کم بشود بلکه شیرینیاش همیشه در ذهن بماند. به موقع ازش بخواهند استراحت کند. امکانات دوست داشتنیاش را فراهم کنند. طوری که این بچه بفهمد وقتی پیش پدر و مادر این قدر عزیز است پس خدا چقدر میخواهدش. کار تربیت و تلقین است. من هیچوقت شیرینی سحری و افطار را فراموش نمیکنم. قرآن خواندن پدر و نوازشهایی که برای بیداریمان میکردند را هیچوقت فراموش نمیکنم.