یاد حاجحسین به خیر … میگفت: « ما جنگ را درست نمینویسیم، درشت مینویسیم» … حالا یکی بیاید و به حاجحسین هایی که رفتند بگوید: « ما نام شهدا و خانواده شهدا را نیز درست نمینویسیم؛ درشت مینویسیم! عکس شهدا را نگه میداریم، ولی عکس شهدا عمل میکنیم!» …
هر بار که خبر کوچ مادر یا پدر شهیدی را میشنوم، با خودم میاندیشم چقدر تنها شدهایم. چقدر در این تنهایی، مسئولیتمان روز به روز سنگینتر میشود! ما که ماندهایم پس از شهدا، باید کار زینبی کنیم و امروز از خودم میپرسم: چقدر کار زینبی کردهایم؟! ….
این مادرها و این پدرها، سربلند میروند و میهمان فرزندانشان میشوند، اما من و تو چه؟ … نام شهدایمان ما را به خدا نزدیک کرده یا وسیلهای شده برای اینکه در سر زبانها بیفتیم و مطرح شویم؟ …
کلمات مسکوت ماندهاند و عاجزم از نوشتن، حالا که میخواهم برای مادری از جنس بهشت بنویسم! مادری که چه بسیار روی سنگ قبر پسرهای شهیدش نشسته بود و با آنها حرفها زده بود؛ محرمانههای دلش را گفته بود؛ حرفهایی نه از جنس حرفهای معمولی من و تو … حرفهایی که شهدا بهتر میفهمندشان …
سالیانی نه چندان دور، مادرانی از جنس بهشت، مردانی از قبیله نور را در دامان پر مهر خویش پروراندند تا به گاهرزم برای دین و وطن، عهدی را با خدای خویش ببندند و بر آن عهد وفا کنند و از جان شیرین خود در راه خدای متعال بگذرند؛ و پیمان وفا، همان امانتی که خدا بر شانه کوهها، آسمان و زمین عرضه کرد و آنان از این امانت ابا کردند، از عهده این مردان مرد خوب برآمد. حالا مادران و پدارن پیرشان سالها رنچ دوری فرزند را به جان خریدند به بهای رضای الهی و به عهد خویش با خدای خود وفا کردند و اینک یکی یکی کوچ میکنند.
در این کوچیدنهای غریبانه رازی است بس بزرگ …
پس از «ساره امامزاده»، مادر شهیدان بزرگوار سید محمد و سید محسن جهانآرا، اینک « فخرالملوک اتحاد تبریزی»، مادر شهیدان بزرگوار حمیدرضا و فرید فاطمی نیز غریبانه کوچید تا میهمان فرزندان دلبندش باشد و پس از سالها صبر بر داغ شکنجهها و شهادت فرزندانش، آرامش حقیقی را در کنار عزیزانش بچشد …
باید مادر باشی، آن هم مادر شهید تا وقتی که دو فرزندت در راه حفظ و سربلندی کشور شهید میشوند، زینبوار صبر کنی و با تمام عشق مادرانهات بگویی: من راضیام به رضای خدا و خوشحال از این سرنوشتی که خدا برایم رقم زده است؛ یعنی همان که زینب بر بالای تل زینبیه گفت: «ما رأیت الاّ جمیلا» …
باید مادر باشی تا بفهمی درد مادری را که صبورانه سالها تحمل کرده است؛ این درد را که میداند سینه پسرش را بین در و دیوار شکستهاند، فقط برای اینکه دست از رهبرش بردارد و او همچنان نام خمینی کبیر را بر لب رانده …
باید مادر باشی تا وقتی دومین فرزندت را هم برای دین و وطن میدهی، نه تنها خم به ابرو نیاوری که یار پر و پا قرص حمایت از رزمندگان شوی و خانهات یک پایگاه! …
مادری که وقتی رهبرش به دیدارش میرود، تسبیح سبز قدیمیاش را هدیه میدهد و انگشتری که به گفته خودش « نگین این انگشتر از اولین سنگ قبر امام حسینه. مال پونصد سال پیش» …
اما انگشتر میماند پیش او تا همراه کفنی که خواسته رهبرش برایش امضا کند، همراهش شوند در تنهایی قبر …
و چه جملهای نوشته است رهبر … « اللهم انا لانعلم منها الا خیرا و انت اعلم بها منا. سید علی خامنه ای» …
شفاعتمان کند مادر …