پسرم

«مرد جنگی که لباس گل‌دار نمی‌پوشد، زشت است جلوی مردم! هر روز لباس تمیز می‌کنم تنت ولی یک‏بار که می‌پوشی باز گُل‌گُلی می‌شود، گل‌های کوچک قرمز که به جای گلبرگ دایره‌های متحدالمرکز دارند. حالا یعنی چی رفتی نشستی آنجا به من می‌خندی، بچه که به حرف بزرگترش نمی‌خندد! گیرم که یک‌بار تنت زخم‌های زیادی برداشته باشد، خب حالا خیلی گذشته … بگذار بابات بیاید!»

…و دست‌های چروکیده زن، شیشه گلاب را روی سنگ خالی کرد.

۱ دیدگاه در “پسرم”

دیدگاه‌ها بسته شده است.