عروسک

دختر کوچولو چادر مادرش را کشید‌: مامان‌، ایجا‌، ایجا‌، از این علوسکا می‌خوام‌!
مامان چند لحظه دخترش را نگاه کرد‌، دستش را محکم در دست گرفت و به سمت قسمتی از فروشگاه اسباب‌بازی‌فروشی رفت که عروسک‌ها بودند‌. دختر کوچولو توی این فروشگاه بزرگ اسباب‌بازی با دیدن این همه اسباب‌بازی جور‌واجور به هیجان آمده بود‌. همین‌طور مادرش در انتخاب مردد مانده بود چه طور اسباب‌بازی‌ای بخرد؛ که انتخاب دختر کوچولو کارش را راحت‌تر کرده بود‌. هرچه در قسمت اسباب‌بازی‌های فکری این پا و آن پا کرده بود‌، قاب چشم‌های دختر کوچولو هیچ وسیله‌ای را آن چنان تسخیر نکرده بود که قسمت عروسک‌ها‌. مادر چند لحظه به کودکی‌هایش رفت و یاد عروسک‌های پارچه‌ای افتاد که مادرش برایش می‌دوخت‌. گردن‌شان شل و ول بود و سرشان همیشه به سمت پایین آویزان.

مادر دست دخترش را از دستش بیرون آورد و به دختر کوچکش اجازه داد بین قفسه‌ها قدم بزند و انتخاب کند‌. دختر کوچولو متفکرانه شروع به راه رفتن کرد‌. دو دسته موهای بافته‌ی طلایی‌اش از روسری کوچکش بیرون آمده بود و با هر حرکت او بالا و پایین می‌رفت‌. سرانجام آن چشم‌های گرد عسلی رنگ‌، روی چشم‌های قهوه‌ای رنگ عروسکی ثابت ماند‌. آن دو دسته موهای بافته‌ی طلایی هم آرام گرفتند‌. بالاخره تصمیمش را گرفت‌. سرش را به سمت مادرش چرخاند‌: از اینا‌! از اینا می‌خوام‌!

مادر به سمت عروسک رفت که توی طلق زیبایی جا خوش کرده بود‌، سلیقه‌ی دختر کوچکش را تحسین کرد‌. برچسب روی آن را خواند‌؛ با دیدن قیمت آه از نهادش بلند شد‌، سعی کرد موجودی توی کیف پولش را دقیق به خاطر بیاورد ، بیشتر پولی را که برای خرید ماهانه داشت باید برای این عروسک می‌پرداخت‌. چند لحظه تامل کرد‌، دوباره دست دخترش را گرفت‌: بیا بریم ببینیم اون عروسکا خوشگل نیستند‌؟

– مامان من اینو می‌خوام ! این که چادل پوشیده … مث تو‌! من اینو دوس دالم‌!
مادر اول برچسب روی عروسک را خواند‌، بعد گفت‌:
– اینو ببین‌! چه عروسک قشنگی‌! دلت از این عروسکا نمی‌خواد‌؟
دختر کوچولو پایش را به زمین زد : نه‌! این که روسلی نداله‌! دوسش ندالم‌! دوسش ندالم‌!
مادر وانمود کرد حرفش را نشنیده‌. دستش را کشید‌؛ دوست نداشت با زور دختر کوچکش را وادار به کاری کند‌. ولی چاره ای نداشت‌! یا این عروسک یا هیچ چیز‌!
این حرف را که به دختر کوچک پنج ساله‌اش زد‌، دختر هیچ حرفی نزد‌، عروسک مو بور چشم آبی را در بغل گرفت و با هم به سمت صندوق فروشگاه حرکت کردند‌.