شب های نیمه جان

آتش گرفت، دود سیاهی بلند شد

ترکش درون جمجمه‌ی کوچه‌بند شد

یک اتفاق از لب تقدیر ما چکید

زخمی شد و تمام تن شهر را دوید

خورشید تا غروب همین قصه صبر کرد

بغضش شکست، ترس خودش را که قبر کرد

گل‌های لاله را وسط کوچه جار زد

در لابه لای قصه نشست و هوار زد

دارد کنار پنجره تابوت می‌کشد

مغز مداد کودکی‌ام صوت می‌کشد

در یک چهار ضلعی محدود کاغذی

دستی نماد غیرت بیروت می‌کشد

این هم منم، من سنه‌ی یک هزار و مرگ

دارد مرا چه کهنه و فرتوت می‌کشد

***

تنها به افتخار غرورش شهید شد

مردی که پشت پلک سحر ناپدید شد

مثل ستاره ها که برایش گریستند

مثل ستاره های … نه آماده نیستند

دیگر به زخم های تنش اکتفا کنند

باید بلوغ خشم کسی را صدا کنند

رویای صادقانه ی یک مادر جوان

تقدیر سر بریده ی سنگی که آسمان

تازه به وسعت دلش ایمان می آورد

وقتی که قصه را سر جولان می آورد

تقویم سر بریده ی هاشور خورده است

او سر رسید سال غزل های مرده است

چشمان نیمه بسته اش از هوش می روند

شب های خسته اش گله بر دوش می روند

رتبه‌ی اول در بخش مردم لبنان و فلسطین «جشنواره شعر دفاع مقدس خراسان رضوی»

۱ دیدگاه در “شب های نیمه جان”

دیدگاه‌ها بسته شده است.