زبان آفتاب را چه کسی می فهمد؟!

نور واژه

کوچه ها چه قدر گنگ اند

در تفسیر لهجه ی طلایی خورشید؛

وقتی نگاه تو

واژه واژه نور است،

زبان آفتاب را

کسی چه می فهمد؟!

بی ترانه

دستهای خالی ام

بی ترانه مانده اند

شعر من تویی

پس چرا تمام شعرهای آسمانی ام

بی بهانه مانده اند؟

ای تمام واژه های ناب!

ای زلال روشنای آب و آفتاب!

من سکوت را

از میان حرف حرف دفترم گزیده ام

می توانی از سکوت

ژرفی غم مرا عیان کنی؟

می توانی از شکسته های قلب منپ

شعر تازه ای بسازی و

دردهای کهنه ی مرا

بیان کنی؟

وقتی تو نباشی

تمام طول هفته

باران

تویی

چه فرق می کند،

عرق ریزان نیمه ی مرداد

یا باد ِ سرد ِ دی؟

وقتی تو نباشی فصل،

همیشه فصل پادشاهی غم هاست.