در هشتم مهرماه، سالروز مولوی چارقد مهمان یکی از نویسندگان و پژوهشگران فرهنگ و ادب هستند، خانم نسرین فرقانی، فوق لیسانس ادبیات، که در جای جای کلماتشان، رد پای مولوی به خوبی پیداست!
لطفا خودتان را معرفی بفرمایید
من یکی از هزاران دوستدار مولانا در سراسر جهانم که آشنایی با افکار مولانا توانست مثل یک مغناطیس قوی برای همیشه مرا بخود جذب کند و زندگی جدیدی با یک نگرش جدید به من هدیه کند. زندگیای که همه چیز در آن معنی دارد و داری جهتی خاص است.
چقدر با مثنوی مانوس هستید؟
خب مثنوی تقریبا کتاب بالینی من است و روزی نیست که من سری هر چند کوتاه به آن نزنم .
آیا مثنوی ویژگی منحصر به فردی دارد ؟
بله؛ اولا اینکه اتصال خیلی زیاد آن به قرآن است که در آن میبینی مولانا شاگرد مکتب قرآن است و به واقع مثنوی به نوعی ترجمان و تفسیری از آیات قرآن است، ثانیا روش خاص و جالب مولانا در بیان حقایق بلند عرفانی است که در قالب داستان و ساده و آسان بدور از پیچیدگیهای علوم خاص این مسائل غامض را در دسترس همهی علاقهمندان قرار میدهد مولانا همواره در پی آن بوده است که مخاطبش را از سطح به عمق بکشاند یعنی بظاهر با بیان یک داستان ساده شروع میکند و با بیان جذابش ابتدا همهی فکر و ذهن خواننده را درگیر داستانی میکند که برای خواننده تعریف میکند انگار نه انگار که او میخواهد مسائل دیگری را بگوید اما وقتی خوب تمام دل و فکر مخاطب را با داستان و شخصیتها و عواملش درگیر کرد؛ آنگاه است در سر بزنگاه و در فرصت مناسبی شروع میکند به اینکه از این ماجرایی که میگفت، نقبی به ماوراء بزند و مسائل مد نظرش را با بستر سازی مناسب با یک روانشناسی خوب و دقیق در بهترین زمان برای خوانندهش بیان میکند و آن قدر نامحسوس این روند را پیش میبرد که اصلا مخاطب حس نمیکند که از اول او میخواسته یک کلاس درس تشکیل دهد یعنی خیلی آرام آرام و خزنده و تدریجی خوب خواننده را اولا وارد ماجرا میکند بعد خودش را جای همهی شخصیتهای قصه میگذارد و وقتی خوب همه ی ابعاد اتفاق برای خواننده مکشوف شد، در زمان مناسب بهترین بهره برداری را از آن میکند شاید به نوعی بشود گفت گاهی وقتها خواننده را غافل گیر میکند.
چه تفاوتهایی بین مثنوی و دیوان حافظ میبینید؟
حافظ بسیار گزیده گویی کرده است و گفتهاند حتی بارها در زمان حیاتش خودش غزل ها و اشعارش را ویرایش کرده است؛ پیداست که در چنین حالتی دیگر به تعداد زیادی ابیات بر نمیخوریم و کلا روش حافظ با مولانا خیلی متفاوت است؛ چون مولانا اساسا مثنوی را برای تعلیم مریدان و به خواهش حسام الدین نوشت. مثنوی بیشتر یک کتاب تعلیمی است تا یک کتاب ذوقی که نویسنده بخواهد با گزیده گویی فقط زیباییهای خاصی را در نظر خواننده پر رنگ کند و بخاطر جو شدید و سخت آن دوره طرز فکر حاکمیت، مجبور باشد با زبان رمز و کنایه و بارندی خاص خودش سخن بگوید ولی مولانا فقط برای تعلیم آمده است البته او هم از رمز و سمبل استفاده میکند اما آن هم در جهت تعلیم و تفهیم است و چون مولانا خود مفتی بزرگی بوده است که سمت زعامت را به عهده داشته است؛ شاید به نوعی مشکلاتش از حافظ کمتر بوده است نه اینکه او مشکلی از نظر درگیری با علمای ظاهر نداشته است، اما از نظر درگیری با حکومت او راحتتر بوده است؛ چون یاران موافقی چون معین الدین پروانه داشته است که در امور حکومتی دست داشته است و از این قدرت در مواقع لازم به نفع مردم و در خدمت نشر معارف استفاده میکرده است.
به نظرتان، ما در جامعه چقدر از ظرفیت های مثنوی استفاده کردهایم؟
خیلی کم؛ متاسفانه چون فقط اگر هم مردم چیزی از مولانا بدانند فقط در حد اسم است و از اشعار و افکار او تقریبا چیزی نمیدانند؛ آن عادات خوب قدیمی، که مردم پای کرسیها و در شب نشینی ها شاهنامه، بوستان، گلستان یا مثنوی میخواندند دیگر نابود شده و جای آن را مشغولیات و شاید بعضی از مشغولیات کاذب گرفته است و مردم دیگر خیلی کم مطالعه میکنند و کاری هم که از نظر بعد هنری بتواند با زبان هنر، این افکار را به مردم معرف معرفی کند کم شده است. باید کاری کرد تا فاصلهی بین نسل جوان و مثنوی از بین برود و این به اندیشمندان ما مربوط میشود که بتوانند با زبانی قابل فهمتر این معارف را به نسل امروز انتقال دهند با استفاده از روش های جدید مخصوصا بوسیلهی زبان هنر میشود این اشعار را در سطح شهرها به جای این همه تبلیغات دامنه دار که همه جا به چشم میخورد؛ در برابر دید مردم قرار داد تا لااقل یک نفر هم شده، کنجکاو شود و دنبال معنی آن برود.
لطفا به عنوان حسن ختام این گفتگو ابیاتی از مثنوی را برایمان بخوانید
هرچه گوید مرد عاشق بوی عشق
از دهانش می جهد در کوی عشق
گر بگوید فقه آید این همه
بوی فقر آید از آن خوش دمدمه
ور بگوید کفر آید بوی دین
آید از گفت شکش بوی یقین
ور بگوید کژ نماید راستی
ای کژی که راست را آراستی
و
عشق بحری آسمان بر وی کفی
چون زلیخا در هوای یوسفی
دور گردون را ز موج عشق دان
چون نبودی عشق بفسردی جهان
کی جمادی محو گشتی در نبات
کی فدای روح گشتی نامیات
روح کی گشتی فدای آن دمی
کز نسیمش حمله شد مریمی
در دل معشوق جمله عاشق است
در دل عذرا همیشه وامق است
در دل عاشق بجز معشوق نیست
در میانشان فارق و مفروق نیست
سلام بر حسن مبارز عزیز.ممنون بابت مطلبتون
من خانم فرقانی رو میشناسم، و بر این شناخت میبالم…