دوست خوب شیوا

یک روز صبح وقتی در دفتر کارم مشغول بررسی پرونده‌های مراجعانم بودم پرونده شیوا نظرم را جلب کرد. شیوا دانش‌آموز پر انرژی‌ای بود که اوایل سال به اصرار معلمان و ناظم مدرسه برای مشاوره پیش من‌ آمده‌بود. وقتی برای بار اول به دفتر مشاوره آمد خیلی ناراحت بود، با سلام سردی وارد اتاق شد و روبروی من نشست، من هم جواب سلامش را دادم و …:

مشاور: می‌شه خودت رو معرفی کنی و علت ناراحتیت رو بگی؟

شیوا: من شیوا هستم، کلاس دوم راهنمایی، اصلاً از مدرسه و درس و امتحان خوشم نمی‌یاد.

_: چرا!

-: چون احساس می‌کنم همه اش اعصاب خورد کردنی یه، دو دقیقه می‌خواهم درس بخوانم هزار دفعه حواسم پرت می‌شه، می‌خوام بازی کنم فکر اینم که نکنه فردا سر کلاس نتونم درست به سوالات جواب بدهم، اذیتم می‌کنه!

_: یعنی فکر می‌کنی که درس و مدرسه یعنی اعصاب خوردی؟

-: آره و من هم یک بیچاره هستم که باید این روزهای سخت را تحمل کنم، تا تابستان!

_: خوب از تابستان خوشت می یاد؟

-: آره خیلی، چون کسی با آدم کاری ندارد و می شه به مهمانی دوستان رفت و دوستان جدید پیدا کرد و کلی خاطرات شیرین بدست آورد.

_: خاطراتت را چه کار می‌کنی؟

-: در دفتر خاطراتم می‌نویسم و هر چند وقت آن خاطرات قشنگ و مهم را می خوانم تا همیشه یادم باشه که خیلی دوستشان دارم

_: به دوستانت هم می‌گی که آنها را خیلی دوست داری؟

-: آره به همه دوستام می گویم که چه قدر اونها را دوست دارم و دلم می خواد که همیشه اونها را ببنم.

_: از دست دوستانت ناراحت هم می‌شی؟

-: بعضی وقتها از دست دوستانم ناراحت می‌شم و با هم دعوا می‌کنیم اما دوباره با هم دوست می‌شیم.

_: چرا از دست هم ناراحت می‌شی؟

-: خوب بعضی وقتها حرفهایی و کارهایی را از آنها می بینم که من را ناراحت می‌کنه.

_: بعد چطوری با هم دوست می‌شی؟

-: یکی از دوستانمان که با هر دو ما دوست است،ما را با هم آشتی می‌دهد.

_: چطوری؟

-: مثلا یک روز من از دست لیلا دوست کلاس زبانم ناراحت شدم، لیلا زبانش خیلی از من بهتره و خیلی خوب می‌تونه سر کلاس به درسها جواب بده اما من به اندازه لیلا زبانم خوب نیست. نزدیک امتحان پایان ترم، از لیلا خواستم که به خانه ما بیاد یا من به خانه آنها برم و با هم درس بخونیم اما لیلا به من گفت که وقت نداره و قبل از اینکه حرفش رو تمام کنه، فکر کردم دختر خودخواهی یه و با عصبانیت گفتم که از اول هم می دونستم تو دوست خوبی نیستی و باهاش قهر کردم.

_: خوب بعد؟

-: بعد از چند وقت سمیه که با هر دو ما دوست است و از ماجرا خبر داشت از لیلا پرسید که چرا به من آن‌طور جواب داده و لیلا گفت که امکان اینکه به خانه ما بیاید یا من به خانه آنها برود را ندارد اما می خواست بگه که حاضره بعد از کلاس زبان یک ساعت بمونه و با من زبان کار کند.

_: پس علت را فهمیدی؟

-: آره! از کارم هم خیلی ناراحت شدم و هر دو طرف از هم عذر خواهی کردم و بعد از آن یک ساعت بعد از کلاس با هم زبان کار می‌کردیم.

_: الان رابطتت با لیلا چطوره؟

-: خیلی دوستش دارم و با هم صمیمی شدیم.

_: اگر یک روز کسی به تو بگه که لیلا دختر درس خوانی نیست باور می‌کنی؟

-: نه اصلاً، چون آنقدر لیلا را می شناسم که این حرفها را در مورد لیلا قبول نکنم.

_: دوست صمیمی دیگری داری؟

-: آره اما نه به اندازه لیلا

_: از آنها هم خاطره داری؟

-: آره، خاطرات آنها را هم می‌نویسم.

و من در حالی که چهره شادش را نگاه می‌کردم به او گفتم: پس دوستهای زیادی داری و نحوه دوست‌یابی رو بلدی. امروز می‌خواهم تو را با یک دوست جدید آشنا کنم البته این دوست جدیدت خیلی سخت پسند است و با هر کسی به همین راحتی دوست نمی شه اما وقتی با او دوست بشوی دیگر از دستت نمی دهد.

به من نگاه کرد و گفت: او کی‌یه؟

در حالی که برق هیجان را در چشمهایش می‌شد دید به او گفتم: البته دوستی با او شرط دارد.

-: هر شرطی باشد قبول می کنم.

_: ۱- باید احساس کنی که واقعا به دوستیش نیاز داری.

۲- حتما باید با اطرافیانش و روش معاشرت با آنها آشنا شوی.

۳- هر چند وقت یک بار باید به دیدنش بروی.

۴- خاطرات و نکته هایی را که در زمان دوستیتان بدست می آوری باید در دفتر خاطراتت بنویسی.

۵- اگر در حرف زدنتان سوالی برایت پیش آمد حتما از او سوال کنی.

۶- تا زمانی که جواب سوالات نرسیدی دست از سرش برندار.

۷- و در مورد او با دیگران طوری حرفی بزنی که دیگران هم دوست داشته باشند با او دوست بشوند.

۸- روی یک کاغذ بزرگ با خط درشت بنویس: از اینکه با من دوست شدی خیلی خوشحالم

با هیجان پرسید: قبوله، او کی‌یه؟

و من با خونسردی به او گفتم: درس!

با تعجب گفت: درس! من چطور باید این شرایط را در مورد او اجرا کنم؟

_: برای اینکه که بتوانی در جامعه انسان موفقی باشی باید درس بخونی، بخشهای هر درس خانواده آن درس هستند و خاطرات مهم این درسها فرمولها و نکاتی هست که در این درسها آورده شده و اگر تو زیاد به دیدن آن درس بری و دوباره این درسها را دوره کنی و اگر سوالی درباره آنها داری دنبال جوابش بروی و با علاقه برای دوستات تعریف کنی ان وقت این درسها برای تو یک دوست هیمشگی می‌شه!

شیوا با تعجب از جاش بلند شد و در حالی که با خودش می‌گفت: یعنی درس مثل یک دوست؟ تا حالا به این فکر نکرده بودم! یک دوست جدید! از دفتر خارج شد…

۲ دیدگاه در “دوست خوب شیوا”

  1. سلام،به نظرمن هم همه ی دوستاکه جنس موافق یامخالف نیست،منم بادرسم دوستم…با من دوست میشی

  2. باسلام واحترام
    من ۱۱ساله ازدیپلم فنی رشته برق وقدرت لای هیچ کتابی رو باز نکردم بدلیل شرایت ومسائل ازدواج وخانه وکارومشکلات روزمره حال امروز درون خود م احساس بی سوادی میکنم انگیزه برای ادامه دارم ترس وفراموشی درسها مرا به وحشت ازادامه داده راهنمایی کنید

دیدگاه‌ها بسته شده است.