خبری نیست

بیرونم از این خانه خدایا خبری نیست

در شام سیاه دل مردم سحری نیست

بنویس که بیرون بزنیم از در دنیا

بنویس در این کوچه ی بن بست دری نیست

گفتند که پرواز کن از حجم تن خویش

افسوس که در دست گرفتار ، پری نیست

ای دوست به دیدار تو نائل شدم اما

در جیب دلم هیچ بلیط سفری نیست

عشقی که میان منو تو هست خدایا!

در هیچ سری، هیچ سری، هیچ سری نیست …

۱ دیدگاه در “خبری نیست”

دیدگاه‌ها بسته شده است.