سرباز معلمی که سی سال اضافه خدمت باعث خوشحالی اش شد!

پای صحبت های عبدالمحمد شعرانی، سرباز معلم مدرسه کالو نشستم، وبلاگی دارد به اسم دیرتش باد، به قول خودش نوشته های این وبلاگ اتفاقات خلوتی کودکانه است که او فقط راوی قصه هایش می باشد. او با باخاطرات معلمی اش در کالو کاری کرد که جهانیان بگویند «کالو نگاه ما را به ایران تغییر داد»و توریست هایی که به این منطقه می امدند معترف شدند که ما تا قبل از اینکه از طریق وبلاگتان به اینجا بیاییم حرف رسانه های غربی که شما را تروریسم می خوانند باور داشتم اما آنها نمی دانند شما چه آدم های خوبی هستند ما صدای مدرسه شما را به دنیا می رسانیم ! و حال می نشینیم پای صحبت های سربلند ترین چهره سال ایران.

آقای شعرانی، دیر تش باد به چه معناست؟ دیر همان شهر خودم بندر دیر است ، «‫تش باد» هم بادی موسومی که در تابستان ها می وزد جنوبی ها با آن آشنا هستند، ‫تش یعنی آتش در زبان ما.

علت خاصی برای نام گذاری وبلاگتان داشتید؟

‫آن روزها از این معروفیت ها خبری نبود جنوب و بوشهر رو دوست دارم، ‫شاید دلیلش همین باشد.

چطور به ذهنتان خطور کرد که برای مدرسه کالو وبلاگ بزنید؟

من همیشه کتاب ها وبلاگ هایی را که در مورد خاطرات گذشته شان می نوشتند می خوانندم ، سال اولی که رفتم روستا اتفاقات شیرین مدرسه را داخل دفتری برای خودم می نوشتم و با خودم می گفتم خدا کند روزی پولدار شوم و آن را چاپ کنم‫سال دوم سرباز معلمی ام بود که گفتم چرا آینده بنویسم / ‫گفتم همین حالا اتفاقات مدرسه را داخل وبلاگم بنویسم ‫و نوشتم و چه نوشتنی شد شب اول بیش از هزارتا بازدید کننده داشت و کامنت های فراوان ‫که تشویقم می کرد برای ادامه دادن ‫و من هم این وبلاگ نویسی را ادامه دادم.

ماجرای گزارش اقای نجف زاده چه بود؟

در همان شب کامنتی برایم خیلی جالب بود کامران نجف زاده وبلاگ را خوانده بود و کامنت گذاشته بود که قصد دارد از مدرسه مان گزارش تهیه کند ‫و نجف زاده اولین بار پای مدرسه کالو رو به رسانه ملی باز کرد، شاید روزی مدرسه که پر از وسایل صیادی بود با بچه ها و معلم راهنما تمیز می کردیم، هیچ کدام از ما فکر نمی کرد مدرسه ای که انبار وسایل صیادی بود تبدیل شود به بمب خبری دنیا!

پس محبوبیتش را می توان گفت مدیون اقای نجف زاده هستید.

‫نه، ولی زحمتش هم نمیشود انکار کرد من خیلی دوستش دارم و الان که پاریس هم هست ما با هم در تماسیم. ‫اما اگر آن گزارش کار شده بود و من هیچ فعالیتی دیگری نداشتم همه چیز تمام می شد . ‫ همین الان هم هزارتا مثل مدرسه ی ماست اما چرا اونها مطرح نمیشوند ؟ ‫تقدیر این بود که من بروم به کالو اما تدبیر خودم بود که کالو را به لطف خدا جهانی کنم.

اوایل کار که امکانات وبلاگ نویسی را نداشتید مشکلی برایتان نبود؟

‫من بعد ازظهرها (سالهای اول حضورم در کالو ) در یک شرکت کامپیوتری کار می کردم ‫آنجا ما اینترنت شهر را تامین می کردیم ‫و این خیلی به وبلاگ نویسی من کمک کرد. از آنجا بود که برای بچه ها کامپیوتر اقساطی گرفتم و الان برای توریست هایی که می آیند و روستا را می بینند جالب است که تمام بچه های مدرسه در خانه هایشان کامپیوتر دارند .

توریست؟ مگر توریست پذیر هم شد؟

بله، پارسال دوتا توریست آمده بودند و مدرسه را دیدند‫آنها وقتی امکانات مدرسه و روستا را می دیدند شگفت زده شده بودند، ‫وقتی گزارش سی ان ان رو دیدند گفتند ما مهمان معلم و مدرسه ای جهانی هستیم ! ‫بعدا مطلبی نوشتند که گاردین انگلیس چاپ کرد «درس هایی بزرگ از کوچک ترین مدرسه دنیا «‫آنها همه جای ایران رفته بودند از یزد تا شیراز و اصفهان اما تنها از مدرسه کالو نوشتند، نوشتند کالو نگاه ما را به ایران تغییر داد . ‫نوشتند رسانه های غربی شما را تروریسم می خوانند اما آنها نمی دانند شما چه آدم های خوبی هستند ما صدای مدرسه شما را به دنیا می رسانیم . ‫تنها همین کار مدرسه کالو برابر با هزاران سمینار و همایشی که در کشور برگزار میشود ‫اما هیچ توفیقی برای کشور ندارد.

فکر می کنید چه چیزی برای جهانگردها جالب بود که اینقدر مجذوب شده بودند؟

‫در سیاهی سفیدی می دیدند، ‫کامپیوتر دار بودن بچه ها – مدرسه نو با بیشترین امکانات – جاده – برق – آب و تلفن و … ‫این که در کلاس کوچک ما انگلیسی هم تدریس می شد ، ‫یک مهری دارد کالو که دل همه می نشیند ، نمی دانم چیه، ‫اما دل من را دزیده ، ‫کالو جایی است که من صدای پای خدا را شنیدم، ‫خارجی آنجا نان با تخم مرغ محلی خواندند، ‫چند روز مهمان خانه ما بودند، ‫شاید نمک گیر شده بودند.


خودتان چه دیدی نسبت به وبلاگتان دارید؟

اتفاقات خلوتی کودکانه بود که من راوی قصه هایش بودم ، کسانی که خواننده دیرتش باد هستند می دانند که من اصلا از فقر و بدبختی مردم ننوشتم، از اینکه چند ماه حقوق نگرفته ام ننوشتم،‫ همین از دل بود که بر دل نشست من می دانم مردم با مدرسه و وبلاگم زندگی می کنند، من چه طور می توانم از ناخوشی ها بنویسم؟!

الان که خدمت سربازیتان در آن منطقه تمام شده چرا هنوز ماندید؟

همان دلبستگی، دل من کالو جا مانده، خیلی ها می گویند دارم از زندگی ام عقب می افتم اما آنها نمی دانند زندگی من حالا شده کالو، من خیلی جاها پیشنهاد کار داشتم از بی بی سی تا نفت خودمان، ‫معلمی تنها آرزوی انشاهای من بود که می گفتند در آینده می خواهید چه کاره شوید.

ورود شما به کالو چقدر در آبادانی اش تاثیر گذاشت؟

قابل توصیف نیست ، ‫زمانی که من رفتم بچه ها در حسینیه روستا درس می خواندند که آموزش و پرورش بردخون همون سال یک خانه خریده بود که شده بود مدرسه، ‫الان هم یک نیکوکار آمده مدرسه ساخته، ‫جاده شان آسفالت شده، ‫آب لوله کشی دارند، ‫تلفن دار شدند، ‫برق دارند، ‫الان تازه میخواهند یک بوستان دانش آموزی هم بسازند، مجوز کتابخانه روستایی کالو را هم گرفته ام.

چرا از بین این همه وبلاگ که از خاطراتشان می نویسند، دست نوشته های شما اینطور در اینترنت جا باز کرد؟

از دل نوشتم و به دل نشست، ‫شاید کمی ادبیاتی بود که من در نوشته هایم داشتم، خودم بعضی وقت ها که نوشته هایم را می خوانم کیف می کنم ، خیلی ها هم می گویند مثل مرادی کرمانی و صمد بهرنگی می نویسم.

چه کارهای دیگری به غیر از وبلاگ نویسی بیان خاطراتتان از کالو انجام دادید؟

یک مستند هم دارد از مدرسه ساخته میشود، که در دست تدوین است، ‫ نمایشگاه عکس مدرسه را تهران هم برگزار کردم که خیلی عجیب استقبال شد. ‫البته عید هم نمایشگاه را در روستا هم گذاشتم، ‫که بیشتر از ۳ هزارتا بازدید کننده داشت، میخواهم امسال هم نمایشگاه را بزارم، ‫البته دوست دارم مستندی از مهمان هایی که به کالو می آیند هم بسازم. کتابی هم چاپ کرده ام که الان به چاپ چهارم رسیده.

داخل روستا غیر از شما کسی وبلاگ نویس و اینترنتی هست؟

نه هنوز ‫آینده میخواهم وبلاگ را خود بچه ها ادامه دهند، ‫آینده ی بچه ها با ارزشترین کادو برای معلم شان است.

تاثیر و واکنش وبلاگ نویسی شما روی مردم روستا به چه صورت بوده؟

دخترهای روستا تا کلاس پنجم بیشتر درس نمی خواندند اما حالا که حمیده مدرسه ما به مقطع راهنمایی رفته دو تا از دخترهای روستا که قبلا ترک تحصیل کرده بودند با حمیده به شهر میروند و درس می خوانند، حاج عباس می گفت: «کاش کالو چند سال پیش وبلاگ داشت «‫تا روستای ما آباد آباد می شد»

لینک دونی وبلاگتان را چه دست وبلاگهایی تشکیل می دهند؟

‫با خیلی از آن لینک ها دوست هستم، خیلی وبلاگ ها را هم از طریق گوگل ریدر می خوانم، حتی با آنهایی که هم فکر نیستیم، ‫چون اگر کسی فردا از من ‫پرسید چرا آن تفکر را دوست ندارم ‫با خواندن همین عقایدش که در وبلاگش می نویسد بتوانم جوابش را بدهم.

چرا حالا که مشهور شده اید سرویس های وطنی را ترک نمی کنید؟

ما دهاتی هستیم حتی در دنیای مجازی.

بچه‌های کاله را در یک جمله توصیف کنید.

قشنگ ترین نقاشی خدا؛بچه های مدرسه کالو

بازدید کننده‌های وبلاگتان بیشتر چه دست افرادی را تشکیل میدهند؟ و چه تاثیری روی آنها داشته؟

درصد زیادیش خانم ها هستند. حتی نامه ها و ایمیل هایی هم که میاید خانم ها هستند. ‫۴۰ درصد بازدید کننده ها از خارج کشور است. من روزانه با این ایمیل ها و نامه هایی که از سراسر جهان به مدرسه میاید زندگی می کنم، خانمی که از آمریکا برایم عینک آفتابی فرستاده بود و نوشته بود » در فیلم کوتاه مدرسه شما در یوتیوب دیدم که با موتور به مدرسه رفت و آمد می کنید شاید در گرمای جنوب عینک آفتابی که همراه این نامه است مفید واقع شود » ‫یا آن یک دلاری که از سان دیگاو آمده بود، یک نفر هم‫ برایم ایمیل زده بود که می خواهد خودشکی کند اما با خواندن وبلاگم و کارهایی که برای کالو انجام شده به زندگی امیدوار شده، اصلا فکرش را نمی کردم این طور تاثیر گذاشته باشد.

از اینکه اینقدر در مورد وبلاگتان و نوشته هایتان و اینمدرسه کوچک پرسیدند خسته نشدید؟

‫نه – جواب خوبی های مردم رو باید با خوبی داد

تا حالا به این فکر رفتید که بخاطر مشکلات اقتصادی قید کالو و بچه هایش را بزنید ؟

دیگر دست خودم نیست. ‫جواب دل مردم را چه بدهم ؟‫روزی که به دیدار وزیر سابق آموزش و پرورش رفته بودم بحث تعطیلی مدرسه های کوچک مطرح بود. ‫گفت شعرانی اگر مدرسه ی کالو را تعطیل کنیم جواب دنیا را چه دهیم؟ بعد من آنوقت چطور می توانم قیدش را بزنم؟!

از مقام ها و رتبه هایی که وبلاگتان در سطح جهانی و کشوری گرفته اند بگید.

در سال ۲۰۰۸ در مسابقه وبلاگی دویچه وله (معتبر ترینمسابقه وبلاگ نویسی دنیا) به عنوان دومین وبلاگ نویس برتر دنیا انتخاب شدم ، ‫نفربرگزیده مسابقه وبلاگ نویسی اجتماعی دانشگاه تهران – نفر برگزیده هفتمین جشنوارهوبلاگ فارسی پرشین بلاگ – سال ۸۷ انتخاب به عنوان وبلاگ نویس برتر استان بوشهر، درسال ۸۶ توسط روزنامه همشهری به عنوان قهرمان اجتماعی سال ایران انتخاب و در سال ۸۷نیز به انتخاب رادیو تهران سربلند ترین چهره سال ایران شدم. من آدم سیاسی نیستم،ولی ‫وقتی وبلاگم رو دویچه وله انتخاب کرده بود، ‫یک نفر نقدی نوشته بود که تنهاوبلاگی که کسی نمی تواند بر انتخاب آن خرده بگیرد دیر تش باد است، این وبلاگی ستکه هم می تواند جایزه دویچه وله رو ببرد و هم در مقابلش جایزه فارس! تاثیروبلاگ به حدی بوده که الان تمام معلم ها دارند وبلاگ نویس میشوند. کتابی هم چاپکرده ام که الان به چاپ چهارم رسیده.

الان که دیگر سرباز معلم نیستید، چرا باز هم به اسم سرباز معلم می نویسید؟

حکم سی سال اضافه خدمتم در آموزش و پرورش صادر شد و من تنها سربازی هستم در دنیا که می خواهم سی سال اضافه خدمت بخورم.

در آخر دوست دارم جمله ای در رابطه با خودتان بیان کنید.

مولا علی علیه السلام در دعای کمیل خطاب به پرودگار میگوید :خدایا ما چقدر بدی ها داریم که تو از آنها چشم می‫پوشانی، اما همین خوبی های کوچک ما را بزرگ می کنی،حکایت معلم کالو همین است به خدا.

امروز هم برای بچه ها در کلاس درسشان این شعر را خواندم!

‫شعرانی ام

اما شاعر نیستم!

الکتروتکنیک خوانده ام

اما مهندس نیستم!

دستی دارم در ادبیات

اما نویسنده نیستم!

می گویند اصول گرایم

اما به جان اصلاحات «مسعود ده نمکی «نیستم!

آخرین فرستاده بابایم

اما به جان» سارکوزی » لوس نیستم!

معلم «کالویم»

اما به جان «کالو » اهل افاده نیستم!

۱۱ دیدگاه در “سرباز معلمی که سی سال اضافه خدمت باعث خوشحالی اش شد!”

  1. کل مصاحبه یک طرف، عکسی رو هم که توی روزنامه چاپ شده یک طرف. چقدر معصومانه!

  2. من خودم یک معلم هستم!
    زندگی آقای شعرانی قطعا در بهبود کار من نیز موثر خواهد بود.
    به خاطر نشریه تون هم به شما تبریک میگم.

  3. کیف کردم عالی بود. از این که با محمد شعرانی دوستم به خودم افتخار میکنم. یه جا کالو رو کاله نوشتید . اینم وبلاگ من http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/post-128.aspx

  4. خدا حافظ شعرانی عزیز و همه ی معلمینی که مثل او فکرمیکنند و زحمت میکشند حتی اگر به هردلیلی جهانی نشده اند؛باشد…

  5. اقای شعرانی من خیلی افسرده شدم غمگینم از این دنیا چگونه باورکنم دلتنگم کاش می شد من هم دانش آموزکالوبودم کاش

دیدگاه‌ها بسته شده است.