انسان گاهی از درد به خود می پیچد. پیچیدنی که شاید مهندسان ِ راه هم نتوانستند در جاده هایشان طراحی کنند. جاده اصلا برای چه می پیچد. از درد؟
درد، یک واژه ی سه حرفی ست. سال اول دبستان، سرمان فقط در همین واژه ها گرم می شد. در املاهای شب، در حروفهایی که صداهای شبیه به هم دارند.
بنویس هاء ِ دوچشم، هاء ِ تنها، ها وسط، هاچسبان.
درگیرشان شده ایم. درگیر همین هاء تنها. » ه «
و بعد از اینهمه سال، شبیهش. به همین اندازه گردی، به همین اندازه کوچکی، به همین اندازه تنهایی. اصلا انگار نمی شود با این حرفی که قرار است تنها باشد کاری کرد. این هاء ِ تنها می تواند هر پیامدی داشته باشد. حتی اجازه ندهد به خودمان برسیم و حواسمان جمع خودمان باشد. این هاء ِ تنها وقتی که تنهاست وارد ذهن می شود و شروع می کند به کم کردن انرژی ذهنی ِ ما. این هاء ِ کوچک تنها حتی موقع غذاخوردن، بازی کردن، درس خواندن، خوابیدن هم دست از سرمان برنمی دارد. «ه» همیشه می خواهد ما را از خودمان و انسان هایی که عزیزشان می داریم جدا کند. حرف کوچک «ه» دشمن باهم بودن ِ ماست. کار خودش را هم خوب بلد است.
اما بنظر من اصلا هم «تنها» نیست. با کمال پررویی، «هاء ِ چسبان» و «هاء ِ وسط» را جلوی چشم خودمان از ذهنمان بیرون می کند و خودش «تنهایی» ساعت ها به جولان و نقش بازی می پردازد.
چاره ی کار فقط در وجود خود ماست. من و تو نباید اجازه بدهیم این حرف ِ کوچک ِ تنها هر وقت دلش خواست وارد ذهن ما شود. به همین سادگی!
و اینک پیام های دل گرم کننده ی شما و بیان رضایت نسبی تان از مطالب نشریه موجب شد بیشتر مراقب باشیم. نمی خواهیم تصویرمان در قاب تکرار محصور بماند. اگر شما راهنما نباشید هیچ بدست نخواهیم آورد.
دردهایم درد می کنند …