کار نامرئی
صبح که پا میشوی، صبحانه بچه ها را میدهی و راهیشان میکنی، تازه روزت شروع می شود. سفره را جمع میکنی، ظرف ها را میشویی و ریختوپاشها را جمع میکنی. حالا نوبت به این سوال میرسد که نهار چی بپزم؟! سوال سادهای به نظر می رسد اما نه وقتی روزی دوبار تکرار شود! بعد کلی بالا پائین کردن جواباش را پیدا میکنی و این تازه اول راه است. سبزیش را نداری یا ربش یا پیازش. راهی می شود و یکی دو ساعتی هم می گذرد به خرید پیاز و رب و سبزی. یک ساعتی هم تره ها را از لای گل میکشی بیرون و می شویی و خرد می کنی. تازه وقت ان میرسد که یک ساعتی را پای گاز بگذرانی. ظهر میشود و بچهها سرمی رسند. یک ساعت بعد نه از کوکوسبزیای که آن همه وقت صرفش کرده بودی خبری هست نه از ظرفهای تمیز. و کف اتاقها پر است از کیف و روپوش و وسایل بچهها! بچه ها یک غذای مامان پخت پر از ویتامین خوردهاند. البته اگر نق نزده باشند که من این را دوست ندارم و یک چیز دیگه میخوام!
بچه ها می روند سر بازی و درسومشق اما الان وقت استراحتات نیست. باید از خودت بپرسی شام چی بپزم؟ و همه کارهایی که از صبح کردهای دوباره برای شب تکرار کنی و برای روزها و شبهای بعد.
از حق نگذریم، خانهداری کار کسلکننده و البته سختی است. و از همه بدتر اینکه کاری است نامرئی! کسانی که کوکوسبزی می خورند هیچ نمیتوانند تصور کنند هر یک از ترههایش چطور با حوصله پاک شده، چطور دستهایی گل ولایش را شسته، چطور انقدر ریزش کرده و کنار اجاق گاز مراقبش بوده. انها فقط کوکوسبزی را میخورند و احتمالاً چند ساعت بعد حتی فراموش میکنند چی خوردهاند! خانهداری یک کار نامرئی است. و محصولش که عمری حداکثر یک ساعته دارد، دیده نمیشود. اتاقها دیری نمیگذرد که ریخت و پاش میشوند. گرد روی وسایل می نشیند و ظرفشوئی پر می شود از ظرفهای کثیف. این نوع کار می تواند هرکسی را از پادربیاورد، افسرده کند یا به رکود بنشاند. مخصوصاً اگر زن مراقب خودش نباشد یا اعضای خانواده این خدمات را نبینند و نسبت به ان بیتفاوت باشند و یا بدتر اینکه بگویند: تو که کاری نمیکنی!
زنها و ماشینها
قدیمها زنها مراسماتی داشتند برای خودشان! جمع میشدند دور هم، میگفتند و می خندیدند و کار میکردند. سمنو و رب و حلوا می پختند. ابلیمو میگرفتند. ترشی می گذاشتند. قالی می بافتند. از اول سحر تاشب وقتشان پر بود. ماشینی نبود که ظرفها و لباس هایشان را بشوید. میرفتند لب رودخانه، هم خودشان یک هوایی می خوردند، هم با همجنسانشان ارتباط میگرفتند و هم لباسهایشان را میشستند. و این ارتباطات اجتماعی و این حجم زیاد کارهای متنوع باعث میشد هم سرشان حسابی گرم شود و هم خوش بگذرد.
حالا، شهرنشینی ما را از کسانمان دور کرده و فردگرائی اورده. همسایهها ارتباط چندانی با هم ندارند، هرکس پی کار خودش است. تکنولوژی آشپزخانه و بازار، زن را از لباسشوئی و رب پختن و آبلیموگیری بینیاز کرده. سنتها رنگباخته و سمنوپزون به تاریخ پیوسته. زن خانهدار مانده و یک چاردیواری و کارهای تکراری بیروحی که هر روز باید تکرار شود. اینست که زنخانهدار امروزی مستعد افسردگی و انزوای اجتماعی است.
اینجاست که باید پرسید شهرنشینی، فردگرائی، کم شدن روابط خانوادگی و تکنولوژی تهدید است؟ ایا میتواند به فرصت تبدیل شود؟!
اگر زن حواسش به خودش نباشد تهدید است. تهدیدی برای سلامتی روحی و جسمیاش. تهدیدی برای عمرش که پای تلفن و تلویزیون و احیاناً ماهواره هدر میرود. تهدیدی برای هویتش، اگر زن از بیکاری پناه ببرد به آرایشگاهها و تمام اندیشه روز وشبش بشود رژلب و رنگ مو و مدل لباس و دکوراسیون. تهدیدی است برای بدنش که به خاطر در خانه ماندن و بیتحرکی هرروز چاقتر و خشکتر میشود.
اما همین تهدید برای یک زن کاردان که میتواند خود را با تغییرات محیطی و اجتماعی تنظیم کند و برنامهریزی کند تبدیل می شود به فرصت. فرصت برای مطالعه و دقت بیشتر در باب تربیت و رشد فرزند. برای بهبود رابطه با همسر. فرصت برای ورزش و تفریح و تغذیه بهتر. فرصت برای تهذیب، کسب معارف دینی و رشد شخصیتی. فرصت برای یافتن گروههای اجتماعی تازهتر که بشود عضوشان شد و در انزوا نماند و حضور اجتماعی داشت.