دختران انتظار

« لطفا قبل از ورود به کتاب‌خانه تلفن هم‌راه خود را خاموش کنید.» تابلوی ورودی کتاب‌خانه است. از پله‌ها که پایین می‌روم خنکی باد کولر هرم داغی صورت و چادرم را کم می کند. دخترها نشسته اند پشت میز و سرشان به کتاب و جزوه و تست گرم است.
کنکور نزدیک است و سالن مطالعه شلوغ‌تر از همیشه. مردد هستم به سمت کدام‌شان بروم تا چند دقیقه‌ایی گپی‌ خودمانی بزنیم که یکی از دخترها سرش را بالا می‌آورد و لبخند می‌زند توی صورت‌م. تصمیم‌م را آسان می‌کند. می‌روم سمت‌ش و خواسته‌ام را مطرح می‌کنم. لطف می‌کند و می‌پذیرد تا به هم‌راه دوستش چند دقیقه‌ایی وقت‌شان را با من بگذرانند.

نیلوفر و منیژه ۱۸ ساله‌اند و دانش آموز رشته‌ی تجربی. شکر خدا احساس غریبه‌گی‌ هم نمی‌کنند. انگار که بدشان نمی‌آمده در این روزهای پر از استرس و اضطراب دو جفت گوش پیدا کنند برای حرف زدن. نیلوفر مدام در پاسخ سوال‌ها دست‌ش را می‌گذارد روی پیشانی‌اش و با لبخندی‌ می‌گوید: «نمی‌دونم». منیژه ولی مکث کوتاهی می‌کند و خیره می‌شود به زمین.
لطف می‌کنید اگر دقایقی بنشینید پای گپ ما سه نفر!

* امتحانات‌تون کی تموم شد؟
نیلوفر: دقیقا سوم خرداد.
منیژه: (می‌خندد) شمارش معکوس برای کنکور شروع شده.

* خب، حالا چه رشته‌ایی؟
نیلوفر: نمی‌دونم. (مکث می‌کند) رشته‌هایی که با بچه‌ها سروکله بزنم. مامایی. کودک یاری.
منیژه: اول پزشکی که می‌دونم قبول نمی‌شم. ولی مدیریت رو دوست دارم. دانشگاه سراسری هر رشته‌ایی قبول بشم می‌رم. مدرک برام مهمه. لیسانس داشته باشم بهتره تا دیپلم.

* چرا مدرک مهمه برات؟
معلم‌ها همش سر کلاس می‌گن مدرک داشته باشین خیلی خوبه. نگاه جامعه به شما جور دیگه‌ایه. بیشتر براتون احترام قائلن.
نیلوفر: این جوری هم نیست. من می‌شناسم کسی‌ که دیپلم داره ولی خیلی هم می‌فهمه. اما خب کلا درس خونده باشیم خیلی بهتره.

* قبول نشدین چی؟ فکری برای بعدش کردین؟
نیلوفر: نمی‌دونم( مکث می‌کند). فکر نکنم امسال قبول بشم. خیلی نتونستم بخونم. کلی از کتاب‌هام مونده. اما سعی و تلاشم رو می‌کنم. قبول نشدم سال آینده. نشد سال بعدش. اگه دو، سه سال کنکور دادم و قبول نشدم اون ‌وقت می‌فهمم خیر و صلاحم تو این نیست. ایشالا که همه قبول بشن منم قبول بشم.
منیژه: چرا دیگه. پیام نور که قبول می‌شم. آرزومه که دانشگاه قبول بشم. هر روز دارم گریه می‌کنم.

* برای چی؟
منیژه: خیلی خوندم. ولی بلد نیستم. همه‌ی تست‌ها رو زدم اما دوباره که می‌خوام تست جدید بزنم نمی‌تونم. فامیل همه‌ش می‌گن امسال کنکور داره ببینیم می خواد چیکار کنه؟ دوستام کتاب‌هاشون رو تموم نکردن اما خوب تست می‌زنن. اعصابم خرد می‌شه. دختر عموم رقیبمه. می گن خیلی می خونه. همه‌ش اضطراب و استرس دارم.
نیلوفر: منم خیلی استرس دارم. همه بهم می‌گن پرخاشگر و بداخلاق شدم. الآن با مامانم قهرم .دعوامون شده. فامیل همه‌ش می‌پرسن چقدر خوندی؟ چیکار کردی؟ رقیب هم دارم. پسر داییم. رشته‌ی ریاضی. خیلی هم می‌خونه.

* خانواده‌هاتون چی؟ مثل شما دوست دارند دانشگاه قبول بشید؟
نیلوفر سر تکان می‌دهد.
منیژه: خانواده‌م دوست دارن اما مامانم می‌گه بیا بهت آرایشگری یاد بدم. الآن دیگه دانشگاه فایده نداره. شغل پیدا نمی‌شه. جوونا دارن عمرشون رو با دانشگاه رفتن هدر می‌دن.

* بعد از اتمام دانشگاه چی؟
نیلوفر: اگه رشته‌م رو دوست داشته باشم ادامه می‌دم.
منیژه: هیچی، کار پیدا نمی‌کنم فقط قر میآم که لیسانس دارم.
(می‌خندیم).

*تصورتون از مکانی به اسم دانشگاه چیه؟
منیژه: من دوست دارم درس بخونم ولی اصلش از محیط دانشگاه خوشم نمی‌آد. چون پسرها هستن. پسرها دخترها رو مسخره می‌کنن. خوش‌شون میآد ضایع‌شون کنن. هر کی‌رفته دانشگاه ناراضی بوده. دوست ندارم با پسرها توی یه محیط درس بخونم.
نیلوفر: من وقتی پسر می‌بینم مثل دو قطب هم نام آهن ربا( مثبت مثبت) که دافعه هستن، از هم دور می‌شن، ازش دور می‌شم. وحشت دارم از پسرها. اگه برم دانشگاه اصلا سر کلاس سوال نمی‌پرسم چون پسرها هستن. اما من فکر می کنم الآن تو دانشگاه‌ها دخترها بیش‌تر پسرها رو مسخره می‌کنن. خاله‌ی من که می‌گه وقتی کنکور قبول شدی ازدواج کن که تو محیط دانشگاه راحت باشی.

* پس به ازدواج هم فکر می‌کنید؟
نیلوفر: زیاد نه. خیلی به خانواده‌م وابسته‌م. برای همین فکر جدایی ازشون رو نمی‌کنم. بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم اگه ازدواج کنم و طرف حساب‌م نگذاره بیام خونه‌ی بابام یا بگه ارتباطت رو کم کن چی‌کار کنم؟ همه‌ش می ترسم. الهی همه‌ زندگی خوبی داشته باشن منم داشته باشم.
منیژه: من فکر می کنم. هم به زنده‌گی‌ هم به درس.

* اولویت با کدومه؟
منیژه: خب زنده‌گی. ما یه معلم داریم ۴۳ سالشه. ازدواج هم نکرده. همه‌ش داشته درس می خونده. من خوشم نمی‌آد. ۴۳ ساله شده باشی، ازدواج هم نکرده باشی. هیچ کس رو نداری. مادر نشدی.
نیلوفر: همه می‌گن برای دختر زندگی اولویت داره. یکی از دوستان من ازدواج کرده الآن هم یه نوزاد داره. به من گفت من ده سال از شما جلوترم. چون هم ازدواج کردم هم بچه دارم. منم گفتم اگه ده سال جلوتری ده سال هم پیرتری!‌ (می‌خندد) خیلی بهش برخورد. ولی من قرار گذاشتم تا ۲۲ ساله‌گی‌ یا ۲۴ ساله‌گی فقط درس بخونم بعد به ازدواج فکر کنم.

*دیر نیست؟
منیژه: چرا بابا، خیلی دیره.

* (می‌خندم) دیگه اون وقت درس خونده شدید سطح توقعتون خیلی میره بالاها؟

نیلوفر: آره ولی دوستام می‌گن اصلا شرایط یه جوری میشه که وقتی شما درس خوندید یه درس خونده هم می‌آد سراغ‌تون.

منیژه: من اگه مدرک بالاتر باشه حتما به رخش می‌کشم. باید درس خونده باشه.

می‌گویم نه انشاءالله که این‌طوری نیست. نگاهی به ساعتم می‌اندازم که بیش‌تر از این مزاحم‌شان نباشم. تشکر می‌کنم و آرزوی موفقیت که منیژه می‌گوید: ما الآن خیلی از زنده‌گی‌مون راضی هستیم و دوستش هم داریم. برای بعد هم صبر می‌کنیم ببینیم چِی پیش میآد. اگه کنکور قبول شدیم یه جور می‌شه اگه هم نشدیم یه جور دیگه. فقط امیدوارم این‌قدر که همه می‌گن کنکور شانسی هست واقعا این‌طور نباشه و هرکسی به اندازه‌ی تلاشش رتبه بیاره.

نیلوفر در حالی‌که دست‌ش را گذاشته روی پیشانی‌اش لبخند می‌زند و می گوید: من همه‌ش می‌گم نمی‌دونم. چون می‌دونم زندگی اون جوری نیست که ما فکر می‌کنیم. خیلی سخته. من راه‌نمایی که بودم یه فکرایی داشتم الآن یه فکرای دیگه. فقط می دونم توی زنده‌گی‌ خیلی از آرزوها برآورده نمی‌شه.