عکس از فارس
توو کارگاه بودیم. من حواسم جمی کاری خودم بود، تا بلکی این یک کلمه آخریشم جا بندازم توو کتیبه آدیگه آمادهی منبتی طرحی اسلیمیش کنم. این کلمهی اولاد نمیدونم این وسطی «السلام علی اولاد الحسین» جا نیمیشد تا این سلامی سومیم درست بشد.
توو فکر بودم آ مدام نیگام به کلی کتیبه بود. که یه وخت ناغافلکی اصلی طرح ناموزون نشد!؟
همینجور وایساده بودم آ از بالا به کار نیگا میکردم که این دوتا دخترا همکاری ما، شروع کردن با اوسسا گپ زدن. یهجا حرفاشون حواسی منم پرت کرد.
اولی: دیدین دیروز چقده خیابونا شولوغ شده بود!؟
اوسسا: آره. جمعیت زیاد بود.p>
دومی: از کوجا میگوی؟ نکنه تووَم رفته بودی؟
اولی: نه بابا! دیروز بیرونی خونه کار داشتم، از دمی دروازه دولت (روبروی فرمانداری استان اصفهان) رد میشدم خیلی شلوغ بود.
اوسا: آ بیشترشونم زن بودن. نیگاه کردین؟
اولی : بله.
اوسسا: ما دیروز خیری سرمون گفتیم تعطیلس یوخده دیرتر بریم سری کار ساعتی ۱۰ بود دیگه زدم از خونه بیرون. این اتوبوسا پری زنا چادری. آ .. معلوم بود کوجا دارن میرن .
دومی: آره ، آ من موندم که چیطور هنوزم این همه آدم هست که بیاد برای راهپیمایی ۲۲ بهمن.
اوسسا: نه .دیگه مثلی اون سالا که نیست. حالا اینام دلشون خوشس. ولی دیگه مثلی اولا که نیست. اگه جنگ شد دیگه کسی نیس برد جبهه آ شهید بشد که . این مالی همون سالا اول بود.
اولی همینطور که میرفت طرفی کیفش تا موبایلشا در بیارد. بشمون میگفت: یه چیزی نشوندون میدم تو رو خدا به کسی برنخورداا.
دومی: چی چیس مگه؟
اولی: دارم میگما. به کسی برنخورداا……
اوسسا: حالا چیچی هست، که اینقده بخاطرش معذرتخواهی میکنی؟
دومی: تو رو خدا ناراحت نشیندا……
موبایلشا روشن کرد آ گرفت طرفی اوسسا. شنیدم صدای راهپیمایی آ شعار دادنی مردوم میاد. فکر کردم دیروز از راهپمایی فیلم گرفدس. گفتم . شوما فیلم گرفتی؟ منم چندتا عکس گرفدم .
دیدم اوسسا خندش گرفدس آ اون دوتام زدند زیری خنده …… موبایلشا گرفدم تا منم بیبینم از کدوم جمعیتی گرفدس که اینا اینقده به نظرشون خندهدار اومدس..
دیدم ..به به ……..
جسارتاً( تصویر از یه گله گوسفند بود که از یه خیابون رد میشدن آ صدا مالی راهپیمایی آ شعارا مردوم بود. شعار مردم حزب الهی آ آزاد مردان ایران که ایرانا برا سرفراز بودنش آ افتخاراتی ملیش دوسش دارن. ……..
چی چی بگم .؟؟؟؟؟
من ادمی جوشی اونم توو زمینهی سیاسی نیستم. بهخصوص توو محلی کار هرگز حتی حرفی نیمچه سیاسیم نیمیزنم.
ولی دیگه دستی خودم نبود.
رفتم نیشستم سری کاری خودم آ روما کردم طرفی دوستانی گرامی آ اوستادی محترم آ فقط یه جمله گفتم :
عرض کردم : خلایق هر چه لایق.
اولی: من که عرض کردم به کسی برنخوره؟ من که قبلش معذرت خواهی کردم…..
دوباره عرض کردم : نه . خلایق هر چه لایق. شوما نظردون اینس؟ که مثلا به قولی اوسسا اگه جنگم بشد کسی دیگه نیس برد جنگ؟ خب باشد همینطورس. اونوخت چیطور میشد؟ خیلی خوش میگذرد ؟ آره؟
ماوم میشیم یکی بدتر از عراق آ افغانستانا آ غزه وا … . البته بازم به شرفی مردمی غزه.
خلایق هر چه لایق.
امثالی ما که نظرمون در موردی غیرتی ایرانی بودنمون آ غیرتی انقلابیمون ایناس . لیاقتمون همینس….
دیدیم ……… نه ……. جوی کارم دارد یهوری میشد. خودم دیگه سرما زیر انداختم آ مشغولی کاری خودم شدم. الباقی جماعتم زیپی دهنای گهربارشونا کشیدند آ مسیری حرفا را با زاویه خیلی تند بردند توو مغزی کار.