عشقی نهفته در قلب‌های پلاستیکی

دو دوتای استاد هم درست از آب در نیامد؛ گویا استاد هم مثل من علت تبادل قلب‌های تکه‌تکه‌ای که در کلاس بین دانشجوها رد و بدل می‌شد، را نمی‌دانست. انگار باورش نمی‌شد درسی غیر از ریاضی هم، برای شاگردانش مهم باشد و بچه‌ها به جای حل مسائل پیچیده‌ی ریاضی، مشغول حل کردن مسائل به ظاهر آسان عشق و دوستی باشند.

چشمان من هم مثل چشمان خیلی‌های دیگر به جای نگاه کردن به تابلو، زوم شده بود روی قلب و خرس عروسکی و شکلات‌هایی که پنهانی از زیر میزها در می‌آمدند. هرچه قدر فکر کردم، جز ایام دهه‌ی‌فجر، مناسبت دیگری به ذهنم نمی‌رسید که بشود بابت آن تبریک گفت و کادو داد. البته برای آن هم دو جنس مخالف به هم قلب قرمز و عروسک و… نمی‌دهند! تا عید هم که هنوز خیلی مانده. در تقویم هم هر چه نگاه می‌کردم، چیزی نیافتم. مناسبت ملی، روز جهانی، هیچ مناسبت خاصی برای امروز نوشته نشده بود. پس این کادوها برای چه بود؟!

استاد وقتی می‌بیند، دل شاگردانش به جای درس، جای دیگری گیر کرده، سفره‌ی کلاس را جمع می‌کند و خودش را به سلامت و دانشجویانش را به خیر می‌سپارد. به محض تعطیل شدن کلاس از دوستم سمیه می‌پرسم «می دونی امروز چه روزیه؟!» سمیه با دهان باز و چشم‌های گرد شده جواب می‌دهد «چه جالب من هم می‌خواستم همین رو از تو بپرسم.»

از کلاس یرون می‌آیم. فضای دانشکده هم دست کمی از کلاس ندارد. در محوطه‌ی دانشگاه خیلی‌ها مشغول رد و بدل کردن قلب پارچه‌ای پر از پوشال بودند و با تبادل هر قلب پارچه‌ای،‌ قرار نامزدی و زندگی مشترک و صحبت با مامانم اینا و … هم به چشم می‌آمد و به گوش می‌خورد!

دیگر مطمئن شده بودم، که یک خبرهایی است که من از آن بی‌خبرم. تصمیم گرفتم پیاده بروم خانه تا بیشتر در جریان قرار بگیرم. با دیدن اولین مغازه‌ی لوکس‌فروشی،‌ کمی مکث کردم. چه ویترین جالبی داشت. سرخِ سرخ. انگار منبع کادوهایی که امروز در دانشگاه دیدم را پیدا کرده بودم! به خاطر همین بدون درنگ داخل شدم.

سلام. ببخشید آقا، امروز چه روزیه؟ یعنی می‌خواستم بدونم چرا خیلی‌ها دارن به هم کادو می دن؟!

– سلام. یعنی واقعا شما نمی‌دونید؟ امروز ۱۴ فوریه است. روز عشق و محبت و دوستی یا همون ولنتاین.

آهان. در موردش یه چیزایی شنیده‌ام. می‌شه بیشتر توضیح بدین؟

– دقیق نمی‌دونم این روز از قوطی کدوم عطاری دراومده! ولی این روز، روزیه که کسانی که عاشق همدیگه‌ان، به

هم کادو می‌دن. به هر حال واسه ما که بد نیست.

یعنی این‌قدر عاشق داریم؟

– نه خانوم. چه عشقی؟ اینا همش فرمالیته‌اس. همین دیروز یه پسره اومد توی مغازه‌ام و سه تا قلب پارچه‌ای خرید. گفتم چرا این‌قدر زیاد؟ گفت واسه هر سه تاشون. این دیگه عشق نیست. هست؟

راست می‌گفت. حالا که فهمیده بودم قضیه چیست، تصمیم گرفتم گزارشی در مورد این روز تهیه کنم. یک راست آمدم خانه و رفتم سراغ کامپیوتر. می‌خواستم در مورد تاریخچه‌ی این روز بیشتر بدانم. می‌خواستم بدانم اصلا چه شده که این روز وارد ایران شده، بدون این‌که جایی در تقویم‌ها داشته باشد. اولین جمله‌ای که در مورد روز ولنتاین نوشته شده بود: «این روز، تاریخچه‌ی مشخصی ندارد و داستان‌هایی که در این مورد نوشته شده، بیشتر شبیه افسانه است.»

از تاریخچه‌ی این روز که خبری دستم را نمی‌گیرد،‌ ناگزیر دنبال داستان‌هایی که شبیه افسانه است می‌گردم. مشهورترین داستان در این رابطه از این قرار بوده که یک کشیش مسیحی (ولنتاین) به خاطر مبارزه با تجرد کشته می‌شود. جرمش هم این بوده که تمام تلاشش را برای ازدواج سربازان جوان با زوج‌های مورد نظرشان می‌کرده است. ولی من امروز هر کسی را دیدم مجرد بود و به معشوق مجردش هم هدیه می‌داد. (البته بهتر است به جای معشوق بگویم خواهر برادر بودند!)

علت ورودش به ایران را جویا می‌شوم. در ایران باستان روزی با این مضمون وجود نداشته است. وجه تشابه این روز فقط با روزی است به اسم «سپندارمذگان»، که رسم بوده در این روز زنان تکریم و احترام ویژه می‌شده‌اند. برتخت پادشاهی می‌نشسته‌اند. پادشاهان از دستورات همسران‌شان پیروی می‌کرده‌اند و هم‌چنین همسران‌شان را از انجام کارهای روزمره‌ی خانه منع می‌کرده‌اند. حالا این‌که چطور روز «سپندارمذگان» به روز «ولنتاین» تبدیل شده بماند.

نیم ساعتی زودتر از روز‌های گذشته از خانه بیرون می‌آیم تا علاوه بر شرکت در کلاس عصر به گزارشم برسم. وارد دانشگاه می‌شوم و این بار با اطلاعات بیشتری به سراغ دانشجویان می‌روم.

دختری که سعی کرده بود سن کمش را زیر آرایش غلیظش پنهان کند، ‌نظرم را جلب می‌کند. بعد از سلام و احوال‌پرسی می‌فهمم دانشجوی ترم اول مهندسی صنایع است و اسمش سوگل. با هر ترفندی که بود موافقتش را برای یک صحبت کوتاه و خودمانی به دست آوردم.

سوگل، تو واسه کی کادو خریدی؟

– واسه دوستم.

می‌تونم با دوستت هم حرف بزنم؟

– این‌جا نیست. بعدا میاد.

خب، اون هم واسه تو کادو می‌خره؟

– بله. مثلا امروز بهم یه خرس پشمالوی بزرگ (همراه با قهقهه‌ای بامزه) داد. که روش نوشته شده بود: you are my valentine

مطمئنی که فقط برای تو خریده؟

– لازم نیست مطمئن باشم. واسه هر کی می‌خواد بخره. مهم اینه که برای من هم خریده!

دوست سوگل هم به ما ملحق می‌شود. خودش را شادی معرفی می‌کند و با بیان این‌که این روز بهانه‌ای است برای ابراز عشق و علاقه به یکدیگر می‌گوید «همین که به من می‌گه تو تنها عشق منی برام کافیه!»

یعنی با گفتن تنها تو باورت می شه؟!

– گفتن تنها نیست. اون واقعا منو دوست داره. از چشم‌هاش می‌شه فهمید!

اولین باره که به کسی دل بسته‌ای؟

– نه خب. ولی این با بقیه فرق داره.

واسه اونای دیگه هم کادوی ولنتاین می‌خریدی؟

– بله

اون‌ها چی؟

– اون‌ها هم می‌خریدند ولی از روی عشق نبود.

الان چی؟ مطمئنی از روی عشقه؟!

– نود درصد مطمئنم. بعدشم از روی عشق نباشه. این یکی هم می‌ره پیش بقیه!

خانواده‌هاتون در جریان ارتباطتون هستند؟

– معلومه که آره. اصلا دوست برادرمه. خانوادشون هم با خانوادمون دوستن. تا الان هم که صبر کرده‌ایم،‌ خانواده‌هامون منتظر بوده‌اند که ما یه کم بزرگ‌تر بشیم…!

سوگل، ‌بعد از یک مکث طولانی، ‌جواب می‌دهد «فکر نمی‌کنم خانواده‌ام در جریان باشند. اگر هم بدونند براشون اهمیت نداره. اصلا توی خانواده‌ی ما کسی به بقیه کاری نداره. هر کسی مشغول گذران زندگی خودشه.»

بعد از صحبت با سوگل و شادی به سراغ چند تن از دانشجویان پسر رفتم. جواب درست و حسابی نمی دادند. در دست یکی از پسرها چند کارت شبیه به هم دیدم. ازش پرسیدم «اینا چیه؟! همش مال خودتونه؟!» جواب سربالا می‌داد. گفتم از جای خاصی نیستم و همین‌طوری از روی کنجکاوی می‌پرسم. بعد از این حرفم با عصبانیت تمام برگشت و گفت «خب. سئوالت چیه؟!»

این کارت دعوت‌ها همش مال خودته؟

– نه. مال دوستامه. خریدم که بدن به دوستاشون.

یعنی باسلیقه‌ی شما؟!

– چه فرقی می‌کنه؟! اینجور دخترها فقط می‌خوان یکی بهشون ابراز علاقه بکنه. سلیقه‌ی طرف هرچی باشه قبول می‌کنن.

پسرا چی؟ از این کارها چی عایدشون می‌شه؟!

– پسرا،‌فقط می‌خوان سرگرم باشن. می‌خوان دور هم که جمع می‌شن یه حرفی واسه گفتن و لاف اومدن داشته باشن!

اصلا به نظر شما وجود روزی مثل ولنتاین، لازمه؟

– نمی‌دونم. این روز هم نباشه جوونا یه روز دیگه رو پیدا می‌کنن تا انرژی‌شون را تخلیه کنن.

با چند تن از روانشناسان شناخته شده‌ای که در مورد مسائل جوانان فعالیت دارند صحبت می‌کنم. جالب است که اصلا از وجود چنین روزی اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. از روی ناچاری با یکی از اساتید مشاور تماس می‌گیرم و امیدوارم که حداقل او در جریان چنین روزی باشد که خوشبختانه است. «ما نباید با حاشیه زدن به این روز، ‌این طور به بقیه‌ی ملت‌ها و کشورها نشان بدهیم که دغدغه‌ی بیشتر جوانان ایرانی، ‌ابراز عشق و علاقه است. در صورتی که تنها درصد کمی از جوان‌ها و آن هم به خاطر باورهای غلط و کمبودهای عاطفی و خانوادگی به سمت بزرگداشت روزهایی از این دست می‌روند. من این روز را نقد نمی‌کنم. از طرف دیگر ستایش هم نمی‌کنم. مگر ما روز زن نداریم؟! روزی برای تکریم جایگاه زن در خانواده. مگر روز مرد نداریم؟! روزی برای تکریم جایگاه مرد در خانواده؟! در تقویم هم هست. همه هم می‌شناسند. از دیدگاه شرع هم نیک و پسندیده است. دیگر چه لزومی دارد که به سمت آیین‌های غربی برویم،‌ وقتی ما،‌ در دین و فرهنگ خودمان بهترین آیین‌ها را داریم؟»

در پایان گزارش با یکی دو تا از دوستانم هم در این رابطه صحبت می‌کنم. سپیده می‌گفت «به نظر من درست نیست که مثل عربستان، خرید و فروش کالاهای مربوط به ولنتاین منع بشه. از طرف دیگه مثل کشور ما هم نباید این مسئله بین جوون‌ها لوس و بی مزه و از روی سرگرمی باشه. عشق مقدس‌تر از این حرف‌هاست»

مینا که از بچه‌های فعال و مذهبی دانشگاهه می‌گفت «باید توی ایران، این‌طوری فرهنگ سازی بشه که همه یاد بگیرن هر روز، روز عشق و ابراز علاقه است. مثلا ما مسلمونیم. چرا تبعیت از روز ملی یه کشور دیگه؟! فرهنگ ایرانی اسلامی اگه واقعا بین جوون های ما جا بیفته، هر روزش روز محبت و دوستی می‌شه.»

مریم هم که از حرف زدنش شیطنت می‌بارد این‌بار برای اولین بار در تمام عمر دوستیمان ‌کمی جدی شد و گفت «در تکمیل حرف دوستان و بزرگواران باید عرض کنم که اصلا به نظر من عشق واقعی اینه که توی قلب آدم‌ها باشه. این عشق های ظاهری که به دادن یک کادوی گرون قیمت ختم می‌شه، این عشق هایی که همه ی آدم‌ها می تونن ببینن، ولی نمی‌تونن حسش کنند، عشق نیست!»

۶ دیدگاه در “عشقی نهفته در قلب‌های پلاستیکی”

  1. سلام.گزارش جالب و خوبی بود.یه مشکل املایی هم داشت:از کلاس یرون می‌آیم باید بشه بیرون میام!
    البته تو این روز دوستان هم به هم تبریک می گنا…
    مثلا من سپندار مذگان رو پارسال به دوستامو مامانم و بابام تبریک گفتم…
    به این معنی هم میشه برداشت کرد.
    ولی ولنتاین اصلا خوب نیست و باید از بین بره چون این روز از فرهنگ غربه و اونا معنی هایی که من گفتمو ازش ندارن…
    موفق باشید

  2. آفرین. پژوهش میدانی خوبی بود. من هم دو سال پیش فهمیدم ولنتاین چیه. رفته بودم بازار تجریش دیدم کلی از مغازه ها به رنگ قرمز جیغ می زدند! قلب و خرس و از این چرت و پرتها! به نظر مزخرف و پول و وقت تلف کردن میاد! البته برای ما! اما برای خیلی های دیگه امروز روز ویژه ای است! اساسا یک روز برای گرم کردن دوستی های نامتعارف در فرهنگ دینی ما! فعلا کاریش نمی شه کرد! تا وقتی که مشکل ازدواج، حجاب، غیرت، تقلید و هزار و یک مسأله دیگه حل نشه ولنتاین و سپندارمذگان هست و خواهد بود.

  3. خوندن این متنو راجع به همین موضوع توصیه میکنم:
    http://kardoonak.blogfa.com/post-36.aspx

  4. به نظر من اینا کلک کاسباست برای فروش خرت و پرتایی که میشه سمبل عشق وگرنه عشق مقدستر از این حرفاست که با سگ، گربه ، گاو، میمون، خر … بشه به هم نشونشون داد. واقعا مسخره و شرم آوره
    ولنتاین روز عشق مغازه داراست حسابی فروش می کنن و حالشو میبرن
    اگه به قول بعضی ها هم به چشم یه فان و سرگرمی بهش نگاه بشه بازم چیزی از مزخرف بودنش کم نمی کنه

  5. سلام خانم آقا میری.وقتتون بخیر.در ابتدای نوشته تون گفته بودید که از تاریخچه روز ولنتاین چیزی نمی دونید.
    من سال گذشته در مورد تاریخچه این روزمطلبی رو برای نشریه موفقیت فرستادم که چاپ هم شده بود و یعدا یه بنده خدایی اون رو کپی کرد تو وبلاگش.
    با مراجعه به این آدرس می تونید اون مقاله رو مطالعه کنید.
    http://www.tazin.blogfa.com/post-512.aspx

دیدگاه‌ها بسته شده است.