سهمی دخترانه از دیروز

می‌آید جلوی در اتاقت، صدایت می‌کند، می‌روی جلوی در اتاق، چاق‌سلامتی می‌کنی و چشم روشنی می‌گویی برای آمدن پدر. خنده‌ای گرم و صمیمی بر لبانش خانه می‌کند، دلش پر از شوق می‌شود و او هم چشم‌روشنی به تو می‌گوید به بوسه‌ای نرم که بر گونه ات می‌نهد از شوقی که در دلش نهفته‌است … می‌گوید چشمانت را ببند می‌خواهم یک چیز خوب بدهمت …

چشمانت را می‌بندی و دستت را دراز می‌کنی و توی دلت دعا می‌کنی کارت دیداری بگذارد کف دستت … دستش را می‌گذارد توی دستت و آنچه را که در کف دستش‌ست، محکم در دستت می‌فشارد… حالا چشمانت را باز کن … باز می‌کنی … کارت دیدارست … اشک شوق توی چشمانت حلقه می‌زند …

هم می‌خواهی بروی دیدار … هم می‌خواهی برای پدرت نامه بنویسی … برای پدری که مهربان‌تر از او ندیده‌ای … تو باشی جای من، چه می‌نویسی؟ …

دست به‌قلم برده‌ام … سفیدی کاغذ لحظه‌ای نمی‌کشد که سیاه می‌شود با نوشته‌هایم … چقدر حرف دارم برای بابایم … برای بابای مهربانم …

خودت را بگذار جای‌من… نه نامه را نمی‌گویم … دیدار را می‌گویم… می‌خواهی بروی دیدار … دیدار پدری که تو را به داشتن نگاهی تیزبین خوانده که چاه‌ها و چاله‌ها را خوب بشناسی … که دوست را از دشمن تمیز دهی … دوست حقیقی را از دشمنان دوست‌نما …؛

پدری که تو را به برپاداشتن حق به هر قیمتی هم که شده خوانده است … حتی اگر لازم باشد جانت را بدهی … که خواسته تو همیشه سربلند باشی و مقتدر و سر به زیر بار ذلت ننهی … خواسته همیشه هوشیارانه نگاه کنی و سخن بگویی و عمل کنی …

فکر کن می‌خواهی بروی دیدار این پدر که از نگاهت می‌فهمد چه کرده‌ای … اصلا فرض بگیریم که از نگاهت هم نفهمد … تو پیش وجدانت چه می‌کنی وقتی مقابل این پدر قرار می‌گیری؟ …

من این‌روزها پابه‌پای تمام پنجره‌های شهرم منتظرانه صبر کرده‌ام… با خنده‌هایش خندیده‌ام، با گریه‌ی شوقش گریسته‌ام، خانه‌ی دلم را آب‌وجارو زده‌ام، همچون کوچه‌های شهرم که زینت شده‌اند و آب و جارو … حالا می‌خواهم بروم دیدارش … از خودم می‌پرسم چه کرده‌ای؟ … خنده‌دارست اگر بگویم یاد قیامت می‌افتم نه؟ … اما خنده‌دار نیست برای من، می‌دانی چرا؟ …

برای من خنده‌دار نیست؛ چون حرف‌های پدرم را خوب به‌یاددارم … «این مسئله‌ی تهاجم فرهنگی که بنده بارها از آن اسم می‌آورم و حقیقتا و قلبا و روحا نسبت به آن حساس هستم، دو شاخه اساسی و مهم دارد که هر دویش برای شما قابل توجه ست:

یکی عبارت است از جایگزین‌کردن فرهنگ بیگانه به جای فرهنگ بومی و شاخه دوم عبارت‌ست از حمله به جمهوری‌اسلامی و به ارزش‌های جمهوری‌اسلامی و ارزش‌های ملت ایران، از طریق فرهنگی با نوشتن، با تهیه فیلم‌ها یا نمایشنامه‌ها یا تنظیم کتاب‌ها یا فصلنامه‌ها. این کار هم الان در کشور ما با هدایت بیگانه انجام می‌گیرد»(۱)

یادم نمی‌رود که برایم از شبیخون‌فرهنگی دشمن چه‌ها گفت … «من یک وقت گفتم اینها دارند شبیخون‌فرهنگی می‌زنند، این راست‌ست و خدا می‌داند که راست‌ست بعضی نمی‌فهمند؛ یعنی صحنه را نمی‌بینند. کسی که صحنه را می‌بیند ملتفت است که دشمن دارد چه کار می‌کند و می‌فهمد که شبیخون هم است!… جوان‌های ما شهوت را انداختند دور، راحتی و لذت را انداختند دور، رفتند در میدان مبارزه و توانستند دشمن را به زانو در بیاورند. حالا دشمن دارد از جوان‌های ما انتقامش را می‌گیرد. انتقامش چیست؟ انتقام او این‌است که جوان‌های ما را به لذت و شهوات سرگرم کند، پول خرج می‌کنند، عکس مبتذل چاپ می‌کنند و مجانی بین جوان‌ها منشر می‌کنند، ویدیو درست می‌کنند، فیلم‌های مهیج شهوت را مجانی می‌دهند»(۲)

و یادم می‌آید که برایم از مقابله‌ها گفت و مبارزه‌ها … « امروز به نظر من، از همه خطرناک‌تر در داخل، روش‌های فرهنگی‌است. . . از اساسی‌ترین مسایل ما، مسایل فرهنگی‌است و من احساس می‌کنم که در زمینه‌ی اداره‌ی فرهنگ‌اسلامی این جامعه داریم دچار یک نوع غفلت و بی‌هوشی می‌شویم – یا شده‌ایم – که بایستی خیلی سریع و هوشیارانه آن را علاج کنیم»(۳)

و حالا از خودم می‌پرسم تو چه کرده‌ای برای مبارزه و مقابله؟ … پدرت از جنگ نرم دشمن سخن گفت و تو به عنوان افسری از جنگاوران، چگونه افسری بوده‌ای در این جنگ نرم؟ … فکر می‌کنم با خودم که حتی اگر پدر هیچ هم نپرسد از من که در مقابل حرف‌های پدرم، در مقابل هشدارها، اعلام خطرها، چندها و نصیحت‌ها حتی چقدر احساس مسئولیت کرده‌ام؟ …

شنیده‌ای حتما این حرف پدر را …. « اینی که چه کار باید بکنید، چه جوری باید عمل کنید، چه جوری باید تبیین کنید، اینها چیزهائی نیست که من بیایم فهرست کنم، بگویم آقا این عمل را انجام بدهید، این عمل را انجام ندهید؛ اینها کارهائی است که خود شماها باید در مجامع اصلی‌تان، فکری‌‏تان، در اتاق‌های فکرتان بنشینید، راهکارها را پیدا کنید؛ لیکن هدف مشخص است: هدف، دفاع از نظام اسلامی و جمهوری اسلامی است در مقابله‏ با یک حرکت همه‏جانبه‏ متکی به زور و تزویر و پول و امکانات عظیم پیشرفته‏ علمیِ رسانه ‏ای.

باید با این جریان شیطانیِ خطرناک مقابله شود»(۴) ببین چه شیوا برایمان راه را روشن کرده‌است … « در این جنگ نرم، شما جوان‌های دانشجو و طلبه، افسران جوان این جبهه‏اید. نگفتیم سربازان، چون سرباز فقط منتظر است که به او بگویند پیش، برود جلو؛ عقب بیا، بیاید عقب. یعنی سرباز هیچ گونه از خودش تصمیم‏گیری و اراده ندارد و باید هر چه فرمانده می گوید، عمل کند.

نگفتیم هم فرماندهانِ طراح قرارگاه ‏ها و یگان های بزرگ، چون آنها طراحی ‏های کلان را می کنند. افسر جوان توی صحنه است؛ هم به دستور عمل می‌کند، هم صحنه را درست می‌بینید؛ با جسم خود و جان خود صحنه را می‌آزماید. لذا اینها افسران جوانند؛ حقیقتاً افسران جوان، فکر هم دارند، عمل هم دارند، تو صحنه هم حضور دارند، اوضاع را هم می‌بینند، در چهارچوب هم کار می‌کنند»(۵)

حالا حق دارم بگویم یاد قیامت می‌افتم یا نه؟ … روز قیامت از من و تو دل لرزیدن‌ها و شوق‌ها و گریه‌ها و دوست داشتن‌ها را فقط نمی‌پرسند و نمی‌خواهند که به بهشت راهمان دهند یا … روز قیامت به کردار من و تو نگاه می‌کنند …

می‌خواهم بروم دیدار حضرت ماه که دو روز است شهرم دارد با عطر و بوی او نفس می‌کشد … با خودم می‌اندیشم سر بلند می‌روی یا خدای ناکرده سرافکنده … تو هم با خودت فکر کن شاید چند روز دیگر حضرت ماه میهمان شهر تو شود و کارت دیدار را در دست تو نهند … آن وقت چگونه می‌روی؟ …

از حالا خودت را آماده کن … توی این جنگ نرم و شبیخون فرهنگی دشمن، افسری لایق برای مبارزه و مقابله هستی؟ … خودت را محک بزن … از خودت بپرس سهم تو، نقش تو در میدان نبرد فرهنگی چیست؟ … یقین داشته باش که سهم و نقش من و توی دختر مسلمان اگر بیش از پسر مسلمان نباشد، کم از آن نیست …

یادت باشد حب ولایت فقط لرزیدن دل، ریختن اشک شوق، بی‌تابی برای دیدار و … نیست … می‌خواهی ثابت کنی مولایت را دوست داری، برای ولایت، برای دین، برای احقاق حق از هیچ کاری فروگذاری مکن …

پی نوشت:

۱. سخنان مقام معظم رهبری، ۸/۵/۱۳۸۲
۲. همان، ۵/۲/۱۳۷۲
۳. همان، ۱۴/۸/۱۳۶۹
۴. همان، ۴/۶/۱۳۸۸
۵. همان.