سلام
یک) نشستهایم توی تاکسی، محسن چاووشی با آن صدای زخمیاش میخواند، دستم را میزنم زیر چانه و لب کج و کوله میکنم که یعنی باز این شروع کرد از آن ناله نفرینهای عاشقانه امروزی! گوش که تیز میکنم میبینم نه، دارد حرف دیگری میزند.
«ای تشنه شهید سربریده…مهر از سر و از پسر بریده …در ظهر عطش بگو چه دیدی…کز جان و جهان نظر بریدی …»تا میرسد آنجا که با همان لحن و ریتم اورجینال خودش از دل میخواند «بی سرو سامان تو ام یا حسین …دست به دامان توام یا حسین «. به دلم مینشیند.
محرم از معدود رخدادهاییست که همه زندگی ما را تحت شعاع خودش قرار میدهد. کوچه و خیابانمان، دانشگاهمان،۱۶ آذرمان، خواننده پاپ صدا زخمیمان، اینترنتمان، مسجدمان، موبایلمان، دفتر خاطراتمان…از آن اتفاقهایی که هرچه میگذرد حرارتش بیشتر میشود.
دوم) نه که گریه بد باشد، نه که عزاداری بد باشد، نه که سیاهپوش امام شدن بد باشد، اما تصور کنید اگر هرکدام از ما عزادارها هرسال محرم در کنار این کارها، فقط یک صفت از امام حسین و اصحاب عزیزش یاد میگرفتیم و برای خودمان بر میداشتیم، روزگارمان چه گلستان خوش عطری میشد. ..به خودم میگویم: ببین! عاشورای امسال هم میرود تو اما رفیق نیمه راه نباش.
سوم) محرمهای اینترنت را دوست دارم، بعضی وبلاگنویس ها چنان روایتهای نابی از محرم به تصویر میکشند که انصافا آدم میگوید کاش میشد این محتواها به بطن جامعه هم راه یابد. کاش این خلاقیتها،این سوگواریهای هنرمندانه، این شعرهای با معرفت و پرشور به محافل و مجالس بیرون هم برود، در نسخه مداحها هم بنشیند به جای شعرهایی که …
چهارم) محرمتان قبول باشد، بادا که زلال و زیبا و پاک از زیارتش برگردیم.