به نام خدایی که نعمتهای خود را به صورت بلورهای خوشگل برف از آسمان، بهصورت کاملا بیپولی برای ما فرو فرستاده و امروز ما تعطیل شدیم و فرصت خوبی شد تا اینجانب بعد از مدتها بنشینم و انشا خودم را خودم بنویسم و آویزان کسی نشوم. همانطور که میدانیم معلم محترم ما آقای سپیده مسابقه مقالهنویسی در مورد نحوه مصرف انرژی برگزار کرده است و گفته هرکس خوب بنویسد جایزه دارد. دست آقای سپیده درد نکند که به ما جایزه میدهد.
انرژی خیلی خوب است و ما از آن خیلی خوب استفاده میکردیم اما تازگیها اتفاقهایی افتاده که دیگر نمیشود به خوبی قبل از این نعمت خدادادی استفاده کرد. ما دقیقاً نفهمیدیم چه شده است که همه به ولوله افتادهاند ولی از این ولولهها گزارشی برای معلم خوبمان مینویسیم:
گزارش ۱- چند روز پیش بابا پول داد به داداش مجید که برود لامپ کم مصرف بخرد، مجید هم رفت برای لوستر چند تا لامپ فرفری بیقواره خرید و وقتی ما گفتیم «این ازون لامپاست که خیلی قر داده! «به جای اینکه هرهر بخندد گفت «شعور نداری دیگه! حالیت نیست کلاس هیچمی! اینا کم مصرفاند، برق کم مصرف میکنن!»بعد قلاب گرفت و ما را مثل میمونک چی توز فرستاد هوا تا این قرخوردههای کم مصرف را وصل کنیم.
مشاهده ۲- آبجی ما -شادی خانوم که معرف حضور هست- سابق بر این از نان و آب و خوابش میزد ولی از کامپیوتربازی اش نمیزد حالا چند روز است که کمتر دور و بر بساطش میچرخد و بالای بساط کاغذ زده که :»فقط اول صبح ساعت ۷ تا ۸و آخر شب ساعت ۱۰ تا ۱۱ از این کامپیوتر استفاده شود.»داداش مجید میگوید از ترس باباست این کارش. ولی ما هنوز نفهمیدیم ساعت استفاده از کامپیوتر چه ربطی به بابا دارد؟ و چرا تا حالا ترس نداشته و قس علی هذا!
مشاهده ۳- مادر عزیزتر از گل ما که تا دقیقه نود قابلمه خورشش میقلید و میجوشید و میزد توی سر و بار خودش و گوشی بدهکارش نبود، جدیداً به محض جوش آمدن قابلمه فوری کمش میکند و میگوید :»برا چی هی الکی بجوشه؟ حیفه. این گاز نعمت خدا هدر بره!»خب باز در اینجا این سوال در ذهن ما میآید که مگر گاز تا حالا نعمت خدا نبوده است؟ یعنی نعمت نبوده است؟ یا نعمت کس دیگری به جز خدا بوده است؟ یا خورش قبلا آنطوری بهتر جا میافتاده؟ یا چی خب بالاخره؟
مشاهده ۴- میرسیم به پدر عزیزتر از جانم که تا دیروز با زیرپوش ترکش خورده اش در خانه مانور میرفت و تخت حکمرانی اش با بخاری کلی فاصله داشت و مدام امر میکرد که «بخاری را تا جایی که نفس دارد زیاد کن پسر جان! خونه هوا نگرفته.»ولی امروز نمیدانیم چه شده که مثل انسان ژاکت میپوشد و تخت حکمرانیاش را به بخاری نزدیک کرده و امر میکند:
«این بخاری رو زیاد نکن پدر سوخته! خدا رو خوش نمیاد به ته خط گاز نرسه!» خب ما سوال داریم که یعنی قبلا خدا را خوش میآمد به ته خط گاز نرسد؟ یا میرسید کلا به ته خط؟ یا ته خط جدیداً اضافه شده؟ و البته واضح و مبرهن است که ما چون پدرسوخته هستیم و گوشمان را میخواهیم از این سوالها از
ایشان نمیپرسیم.
مشاهده ۵- این مشاهده از همه باحالتر است! آقای سپیده عزیز و هم کلاسیهای خوب من! چند روز است که دوچرخه شکستهی ما -که حتا اصغر آقا کهنه خر هم به چشم خوار و ذلیلی نگاهش میکرد و توی سر مال میزد- در ساعات وسط روز مفقود میشود. هنوز نفهمیدیم که چه کسی در طول روز دوچرخه ما را تک میزند و چرا اصلا این روزها هوس دوچرخهسواری میکند و چرا از ما اجازه نمیگیرد خب!
مقدار کمی به پدر مشکوک هستیم چون در زمان گمشدن چرخ اینجانب، پراید ایشان خوشحال و سرمست در پارکینگ لبخند میزند. ولی خب شما گفتهاید آدم نباید در مورد بابایش فکر بد کند! البته ایشان دیشب در فواید دوچرخهسواری مطالبی برای مادر گفتند و اضافه کردند که باید شکمشان آب شود. که این شک ما را بیشتر کرده است.
خلاصه که آقای معلم انرژی خیلی کاربرد دارد و خوب و مفید است ولی چند روز است که خیلی قاراشمیش شده است و دستهای پنهانی شکل مصرف آن را به هم زدهاند و عادتهای ما را تغییر دادهاند. ما دقیقا نمیدانیم این دستهای پنهان چه شکلی هستند ولی باید خیلی زور داشته باشند چون توانستهاند: داداش مجید تخس ما، آبجی شادی بیخیال ما، مادر مهربان ما و پدر قلدرمان را تغییر بدهند.
من همین جا از انرژی، اعضاء خانوادهام، دستهای پنهان، دزد دوچرخه، لامپهای قرخورده و همچنین شما معلم عزیز تشکر میکنم و در پایان خواهش دارم که جایزه مقاله اینجانب یک «دوچرخه»نو باشد بهکوری چشم اصغرآقا کهنه خر!
سلام
متن بسیار جالبی بود. با اجازتون با نام، تو یه نشریه دانشجویی چاپ میشه.