دغدغه‌های دختران دیروز، دختران امروز

گاه‌گاهی به قول خودش می‌آمد و مطالب این به قول ما نشریه‌ای‌ها، ستون را می‌خواند. بعضی مطالب از نظرش خوب و بعضی هم چندان به دلش نمی‌چسبید؛ نه مطلبش‌ ها … نه. می‌گفت بعضی جاها قلمت آن نرمی و روانی را که باید داشته باشد، ندارد.

توی دلم خدا را شکر می‌کردم. خوب بود برایم که به مطالب ایرادی نمی‌گرفت. این، یعنی هنوز ارزش‌ها توی دلش زنده است و نفس می‌کشد.

اما دیروز یعنی پنج شنبه‌ای آمد که زهرا! چه آماده کرده‌ای برای شنبه؟

توی چشمانش خنده خنده نگاه کردم و گفتم: زرنگی ها!!! صبر کن یک دفعه شنبه بخوانش. اینطوری ذوقش هم بیشتر است، نه؟… او هم به تلافی، خنده خنده توی چشمانم نگاه کرد و گفت: هول کردی دختر! برگه توی دستم را گذاشتم روی میز و گفتم: از آن‌همه ایرادی که تو می‌گیری، باید هم هول کنم؛ نه؟…

خودش را روی صندلی ولو کرد و با خنده‌ای موذیانه گفت: خب می‌خواهی حرفی نزنند بهت، ببند این ستون را! فکر کنم دوتا شاخ روی سرم درآمد! دلیلش قانعم نکرد. می‌گفت این ستون حرفی برای گفتن ندارد. می‌گفت چیزی به خواننده نمی‌دهد. می گفت این همه سیره شهدا را گفته‌اید، چه اتفاقی افتاد؟ چیزی عوض شد؟ می‌گفت از مسائل روز حرف بزن. از دغدغه‌های امروزی دختران.

می‌گفت این‌ها که تو می‌گویی مال گذشته است. مال آن‌هایی که زمانشان با ما خیلی فرق داشت و به تبع فرق زمانشان، اندیشه‌ها و دغدغه‌ها و مسائل‌شان هم با ما فرق داشت. گفتم: تو که اولش می‌گفتی مطالبش خوب است. چی شد پس؟ گفت: خب خجالت می‌کشیدم بگویم این‌ها را ننویس. از طرفی هم فکر نمی‌کردم بخواهی هر هفته ادامه‌اش بدهی. فکر کردم داری تنوعی کار می‌کنی …

حرف‌هایش ذهنم را درگیر کرده … اینکه چرا از سیره شهدا حرف می‌زنیم، فکر کنم آنقدر روشن و واضح هست که نیاز به پاسخ نداشته باشد. به یقین کسی نمی‌تواند منکر تأثیری که سیره شهدا بر زندگی ما دارد، بشود؛ مگر غرضی داشته باشد.

اینکه چرا از شهدا می‌گویید، مثل این است که بگوییم چرا باید خاطره حادثه‌ای را که ۱۳۷۲ سال پیش اتفاق افتاده، زنده کرد و مراسمی به یاد آن خاطره برگزار کرد؟ این رویداد جریانی تاریخی بوده که از زمان آن گذشته است. حال تلخ بوده یا شیرین! هرچه بوده، آثار آن تمام شده است. چرا بعد از گذشت نزدیک به ۱۴ قرن یاد آن را زنده نگاه داریم و مراسمی برای آن برپا داریم؟ …

اما اینکه چرا از زنان شهید می‌گویم، اینجا؛ چون هزار و یک حرف توی دلم هست که می‌دانم اگر به زبان بیاید، می‌تواند خیلی از کژی‌ها را راست کند؛ حرف‌هایی که از جنس دل‌اند، آن هم دل‌هایی که هنوز هم می‌توانند جانی را دگرگون کنند و روحی را به سراپرده جانان ببرند.

خداوند انسان را آفرید تا ظرف تجلی صفات او باشد. انسان را آفرید تا آینه و انعکاس خدا باشد و در بین زن و مرد، زن را آینه تمام زیبایی‌ها قرار داد. اگر خداوند متعال زن را خلق نمی‌کرد، هیچ آینه‌ای برای تجلی زیبایی‌ها و زیبایی خدا وجود نداشت.

زنی که مظهر صبر و فداکاری است، مظهر عشق و محبت است؛ وقتی به شهادت می‌رسد، یعنی همه قله‌های زیبایی و درجات تعالی فتح می‌شود … نقش زن اگر در صیانت و حفظ ارزش ها و آرمان های کشور بیش از مردان نبوده باشد، به یقین کمتر نبوده است، اما وقتی صحبت از رنج و از الگوی صبر و استقامت می‌شود، زن‌ها یا حضوری ندارند و یا حضور کمرنگ آن‌ها در پس زمینه‌ای سرد و ساکت به نمایش گذاشته می‌شود…!

دوست داری، بیا و بخوان؛ اما اگر آمدی و خواندی، به سیره رفتاری‌شان دقت کن. ببین آنچه آنان، آن روزها برایشان مهم بود و دغدغه، ایا واقعا امروز برای من و تو و هزاران دختر دیگر دغدغه نیست؟ آیا به راستی دغدغه همه دختران کشور من و تو با این دغدغه‌ها هزارن هزار فرسنگ فاصله دارد؟ …

به‌نظر تو دختران امروز وطن‌مان دیگر دغدغه استقلال و عظمت ایران اسلامی‌شان را ندارد؟ دغدغه نشان دادن جایگاه واقعی یک زن مسلمان به دنیا را و ثابت کردن اینکه زن مسلمان، الگویش بانوی دو عالم است … اگر آمدی و خواندی، یادت باشد به قول شهید آوینی شهدا مانده‌اند و ما رفته‌ایم.

اگر به نظر او و شاید برخی دیگر هم امروز آن دغدغه‌ها، دیگر برای ما دغدغه نیستند؛ علتش را باید در درون خودمان جستجو کنیم، نه اینکه پاک‌کُنی برداریم و نام و سیره یک یک شهدا را از صفحه زندگی‌مان پاک کنیم.