دچار باید بود؟

بلاگچه

به چیزی دچاریم، دردی شاید، شوری شاید، زخمه‌ای شاید.

خیال می‌کنیم خوب می‌شویم، می‌گوییم جوان که شدیم، قد که کشیدیم، به زندگی که مشغول شدیم خوب می‌شود.

جوان می‌شویم، قد می‌کشیم، به زندگی مشغول می‌شویم، ولی خوب نمی‌شویم، آن دچار بودن در ما می‌ماند. دل‌خوشیم هنوز، می‌گوییم ازدواج که کنیم، تشکیل خانواده که بدهیم محبت اهل و عیال این دچار بودن را از ما می‌گیرد


ولی چنین نمی‌شود، هنوز همانیم، با همان آشوب‌ها، همان شعله کشیدن‌ها، همان دم به دم در تپش بودن‌ها.

هنوز امیدواریم به رفتنش.

می‌گوییم تولدی که رخ بدهد، فرزندی که از ما به این‌جا بیاید آن‌گاه دیگر دچار نخواهیم ماند، او می‌آید و ما هنوز دچاریم، ناگریز آرزو داریم او چنین دچار و پرشور و پر زخمه نباشد…