از فقه و اصول و کلام تا حکمت و ریاضی و ادبیات عربی و فارسی را استاد بود. خانهی محقرش در جنوب تهران، پایگاه سیاسی، دینی، علمی و ادبی برای همه بود. روحانی، استاد، دانشجو، شعرا و بازاریان و مردم عادی! در پنجم آذر ۱۳۵۷ برابر با ۲۵ ذیحجه الحرام ۱۳۸۹ در بیمارستان جم تهران در گذشت، جامعه روحانیت تهران با وجود حکومت نظامی مراسم تشییع جنازهی ایشان را صبح روز سه شنبه ۷ آذر ماه اعلام کرد.
مأموران برای متفرق کردن جمعیت تیراندازی نمودند. سه نفر شهید و چند نفر مجروح شدند؛ عصر همان روز پیکرش به کاشان انتقال یافت و پس از تشییع بیسابقهای– با وجود مخالفت مأموران حکومتی- در مقبرهی خانوادگی پدرش مقابل بقعهی ملا محسن فیض به خاک سپرده شد.
دو دختر جوان به سرعت کوچه پس کوچههای قدیمی شهر را پشت سر میگذاشتند. نیمههای شب بود و جز چراغ تیرهای برق که فقط اطراف تیرها را روشن میکرد، چراغ هیچ خانهای روشن نبود. دختران در سکوت شهر به راه خود ادامه میدادند که صدای یک موتور سیکلت به گوششان رسید. صدا از پشت سر میآمد، اما آنها به عقب برنگشتند.
صدای موتوری محو شد و بعد از لحظاتی دوباره مقابل آنها زیر نور یکی از چراغهای برق سبز شد. دختران به او نزدیک میشدند که جوان موتور سوار که صورتش را هم بسته بود گاز موتور را گرفت و حرکت کرد. چیزی نگذشته بود که دوباره صدای موتور از پشتسر دختران شنیده شد.
تاریکی شب، کوچههای خالی از جمعیت و صدای موتوری که گاهی زیاد میشد و گاهی کم، سبب شد که دخترها سرعت قدم زدنشان را زیاد کنند. تا اینکه موتور سوار به آنها نزدیک شد و …؟
اگر بقیهی این ماجرا را به یکی از جوانان امروز شهرمان بسپاریم چه سرنوشتی را برای این دو دختر جوان و موتور سوار حکایت میکنند؟ به کسی برنخورد، با کسی هم تعارف نداریم، حداقل با خودمان که نمیتوانیم تعارف داشته باشیم.
بیشترمان گمان میکنیم که موتور سوار حداقل با یک متلک زهر خودش را به دختران میریزد؛ البته اگر سوءظنمان بیشتر نشود و دو دختر را فاحشه ننامیم؛ آن هم با این توجیه که «دختر اگر خراب نباشه تا این موقع شب بیرون از خونه نیست، حتماً کاسهای زیر نیمکاسه هست.»
اما برمیگردیم به سه دهه قبل و این ماجرا را از زبان یکی از جوانان عصر انقلاب حکایت میکنیم…. موتور سوار به آنها نزدیک شد، چفیه را از روی صورتش برداشت و از همان فاصلة دو سه متری گفت: «خواهرا نترسید. من از دور مراقبتان هستم» دخترها بالاخره به خانه رسیدند. پسر در انتهای کوچه ایستاد تا دختران وارد خانه شدند و سپس حرکت کرد و رفت.
این ماجرا نگاه سالم و پاک دو جنس زن و مرد را به یکدیگر در دهة اول انقلاب برای ما به تصویر میکشد.
نگاه سالمی که در دو واژة زیبای «خواهر» و «برادر» ظاهر شده بود و از دست دادن آن سبب شده تا امروزه مشکلات فرهنگی و اجتماعی گوناگونی گریبانگیر جامعه میشود.
در الگوی خواهر و برادر، نگاه پسران به دختران نگاه «برادرگونه» است. پس با دختر همانگونه رفتار میکند که انتظار دارد دیگران با خواهرش برخورد کنند. همان چیز را که برای خواهرش میپسندد برای ناموس دیگران هم میپسندد و به دختر دیگران نگاه «برادرگونه» دارد؛ نگاهی سرشار از مهر و عاطفه که به زینت حیا آراسته شده است.
نگاه دختران به پسران نیز همینطور است. کلمات «خواهر و برادر» که در زمان انقلاب بسیار شنیده میشد و امروزه نیز گاهی در مراکز مذهبی شنیده میشود، ریشه در فرهنگ ناب اسلامی و تمدن کهن ایران زمین داشت و چهارچوبهی حضور زنان و مردان را در سطح جامعه تعریف میکرد.
این نگاه در مقابل دو نگاه انحرافی «متحجران دینی» و غربیان کجاندیش قرار داشت. «خواهر و برادر» حصار مطبخها و قالیبافخانههای قدیمی را شکست و زن را به اجتماع آورد تا هم خود بتواند چون مردان بر سرنوشتش حاکم باشد و هم اجتماع بتواند از وجود چنین نیروی با نشاط و تأثیر گذاری بهره برد.
«خواهر و برادر» دیوار حیا و عفت را ایجاد کرد تا زنان و مردان در فضایی سالم و بدون تبعیض برای پیشرفت جوامع تلاش کنند و کسی به خود حق استفاده ابزاری از زنان را ندهد.
در واقع نگاه «خواهر و برادر» با حصار عفاف توانست مانع از بردگی مدرن زنان شود.
به نظر نویسندهی این سطور، «خواهر و برادر» الگویی مترقی از نوع ارتباط و شیوهی تعامل زنان و مردان در سطح جامعه است که اگر در سطح جوامع نهادینه گردد بسیاری از مشکلات فرهنگی ایران امروز و جهان کنونی مرتفع میشود.
با نظر نویسنده تقریبا موافق هستم و از متن خواندنی و جذاب ایشان نیز تشکر می کنم.
یاعلی(ع)