راستش را بخواهید بعد از مدتها داشتن مصاحبههایی با سوژههای معمولاً تکراری و گاه به کلیشه مبتلا، حالا نشستن و صحبت کردن از شغل و حواشی معلمی در یک عصر بهاری اردیبهشتی خیلی حالم را خوب کرد و البته همهی این خوشی احوال بر میگردد به بانوی آرام و معتقدی که در پشت خطوط تلفن، صدا و حرفهای صمیمی و صادقانهاش طعم مهربانی و انسانیت را زنده میکند.
«فریده لطفی آوینی» متولد سال ۱۳۵۳ و دبیر کامپیوتر یکی از دبیرستانهای استان تهران است و حالا ۱۵ سالی میشود که همشغل انبیا شده و راستی که اگر شما هم حرفها و عقایدش را بخوانید به خوبی تصدیق میکنید که اگر خودش میگوید معلم عاشق است نه شاغلاینرا نه به گزاف که به واقعیت وجودیش میگوید.
بانوی جوانی که در اوان جوانی تدریس را آغاز کرده و آنقدر متواضع و موقر است که تا آنجا که ممکن بود برای ما از خودش نمیگفت و افعال را جمع میبست، راستی که او به یقین معلم است! معلمی که در هنگام اشاره از دانشآموزانش از عنوان «بچههایم» استفاده میکند و انگار با همین جوانی دارد برایشان مادری هم میکند و خوب است که در این میانه از مادر مرحومشان که در حین مصاحبه یادی هم از ایشان کردند، بکنیم و صلواتی هم بهعنوان هدیهی روز معلم برای شادی روح مادرشان بفرستیم.
… و خلاصه اینکه؛ سرکار خانم آوینی با این فامیلی قشنگش که برای خیلی از ما تکرار و یادآوریش عزیز و شیرین است بر سر همین تشابه فامیلیشان با شهید آوینی نیز توضیحاتی دادند که شرح آن را خودتان خواهید خواند و … بسمالله!
***
خانم آوینی! اگر یکبار دیگر بخواهید از صفر شروع کنید چه شغلی را انتخاب میکنید؟
یقینا باز شغل معلمی را.
چرا؟
من فکر میکنم این لطف خداوند بوده که در ذات برخی از انسانها این احساس و لذت معلمبودن را قرار داده است. من قبل از این انتخابم در تمام طول تحصیلم هم در هر پایهای که بودم به بچههای پایهی پایینتر از خودم درس میدادم. پس هنوز هم فکر میکنم در انتخاب شغلم اشتباه نکردم.
بنا به موفقیت تحصیلیتان این تدریسها در آن سالها صورت میگرفت یا بر اساس علاقهی شخصی خودتان؟
فقط بر اساس علاقه شخصی. مثلاً من وقتی کلاس چهارم یا پنجم بودم به بچههای پایینتر از خودم درس میدادم یعنی حتا در آن سن هم علاقه به تدریس داشتم.
مگر چه احساسی به شما منتقل میکرد این تدریس آنهم در سن به آن کمی؟
همین شوق یاد گرفتن دانشآموز مقابلم و این را نه بهعنوان شعار میگویم بلکه برای من واقعا آن برق نگاه طرف مقابلم که مطلبی را آموخته است و سرش را به این نشانه تکان میدهد خیلی لذتبخش است، لآاقل برای من که اینطور است.
چهقدر برای شما مهم است که دانشآموزانتان به جایگاه خاصی برسند، دوست دارم این سوال را خیلی بیپرده پاسخ بدهید پس بهتر است اینطور بپرسم که؛ آیا شما اهل تدریس صِرف هستید یا دغدغههای دیگری هم در کنار تدریس دارید؟
اگر فقط تدریس صرف بوده باشد و معلم فقط برای تدریس در کلاس حاضر شود فکر میکنم خیلی زودتر از آنچه که قرار است به تحلیل برود از پا در میآید. وقتی بعد سالها دانشآموزان قدیمیمان به مدرسه سر میزنند یا کاری دارند که گذرشان به مدرسه میافتد و ما میبینیمشان که جایگاه موفقی دارند، خب این برای ما خیلی نشاطآور است همچنان که اگر متوجهی شکست دانشآموزمان بشویم حتا در زندگی شخصیاش که مثلا ازدواج خوبی نداشته، خیلی برای ما دردآور خواهد بود و در این موارد خودمان را به نوعی سرزنش هم میکنیم و این هست که فکر نمیکنم فقط تدریس صرف مدنظر باشد.
خب تا به حال به صورت مصداقی برای خود شما پیش آمده که دانشآموزی مشکلی داشته که این مشکل هیچ ربطی هم به درس نداشته ولی شما برای برطرف شدن مشکلش کمکی کرده باشید؟
در این سالها مواردی به این نحو داشتم. برای نمونه من دانشآموزی داشتم که اطلاعی نداشتم نیمهشنواست بعد احساس کردم در یادگرفتن درس کاملاً مشکل دارد، یکبار هم دیدم که سرکلاس وقتی من مشغول تدریس زبان تخصصی کامپیوتر بودم او مرتب اشک میریخت بلافاصله این موضوع را با مشاور مدرسه مطرح کردم و با این دانشآموز صحبت کردیم و متوجه شدیم که دانشآموز من از سمعک استفاده میکند و متأسفانه کسی هم متوجهی این موضوع نشده بود با اینکه دو سه هفتهای از آغاز سال تحصیلی هم گذشته بود.
من خیلی سعی کردم که بتوانم راهنمایی خوبی به او داشته باشم. حتا پیشنهاد دادم که از این رشته انصراف بدهد چرا که رشتهی ما نیازمند شنوایی کامل است اما وقتی تلاش و اصرار خودش را دیدم، همپای او شدم و الحمدلله امروز همین دانشآموز در جایگاه خوبی قرار گرفته و موفقیتهای خوبی بهدست آورده است و من هنوز هم خدا را شکر میکنم که آن موقع با آنکه تازه کار بودم اما توانستم که بر این مشکل غلبه کنم.
فارغ از این رشتهی کامپیوتر که تدریسش میکنید تا به حال شده که دوست داشته باشید رشتهی دیگری را تدریس کنید؟
ادبیات و ریاضی را که البته دو سه موردی ریاضی هم تدریس کردم ولی بیشتر در زمینهی رشتهی اصلی خودم تدریس داشتم.
سر کلاس که هستید اسم دانشآموزان را از حفظ هستید؟ اصلاً در کلاس چگونه اسامیشان را صدا میزنید؟
من دانشآموزم را با پیشوند خانم و فامیلیش صدا میکنم. وقتی دانشآموزی را که خیلی شیطنت بکند و توجه به کلاس نداشته باشد یکبار با اسم کوچکش صدایش میکنم خب این چون این نوع صدا زدن برایش از سمت من عجیب است یکدفعه بر میگردد و توجه خاصی نشان میدهد و هیجان خاصی هم در او ایجاد میشود آنهم با همین اسم کوچک صدا کردن ناگهانی معلمش.
بدون استفاده کردن از پیشوند خانم، ارتباط بیشتری صورت نمیگیرد؟
نه! بچهها دوست دارند به آنها شخصیت داده شود. درست هست که دوست هم دارند که با اسم کوچکشان صدا زده شوند اما به نظر من وقتی موقعیتهای حساس را بگذاریم برای صدا زدنشان با اسم کوچک، هیجان بیشتری برایشان دارد تا اینکه بخواهیم مثل دوستانشان آنها را مرتب با اسم کوچکشان صدا بزنیم. من تصورم این است که وقتی در هنگام حضور و غیاب از پسوند خانم برای تکتکشان استفاده میکنیم دقیقاً احساس شخصیت داشتن میکنند و البته از نظر من اینطور است.
اسم و فامیلبچههایم هم که خیلی به سرعت شاید بتوانم بگویم در همان هفتهی اول، به لطف خدا، در ذهنم کاملاً ثبت میشود.
از بین معلمهای خودتان هم کسی بوده که هنوز اسمش را به خاطر بیاورید؟
بله! بسیار بودند از جمله خانم شمسی طاهری پارسا که معلم کلاس پنجم من که واقعاً از صمیم قلب خیلی دوستشان داشتم، خانم فاطمه محمدیان دبیر ریاضیاتم در دورهدبیرستان و تمام دبیرهای دیگر هم که تأثیر مستقیم داشتند در یادگیری و حتا شکلگیری سرنوشت شغلیم که در ذهن من هستند و برای همهشان آرزوی موفقیت و سلامتی در کنار خانوادههایشان در این سالهای بازنشستهگیشان را دارم.
چه شاخصههایی در این معلمهایتان سراغ داشتید که سبب علاقهمندیتان شده بود؟
خب در دورهی ابتدایی که آن مهربانی معلم در ذهن دانشآموز نقش میبندد در کنار مهربانی، دلسوزی و مهمتر از همه تکرار حس نقش مادری که در خانه داریمش و حالا معلم در مدرسه هم این حس را به دانشآموزش منقل میکند هم بسیار مؤثر خواهد بود.
در دوران دبیرستان هم چون دانشآموز به سن تشخیص رسیده بنابراین دقیقاً کمکاری را تشخیص میده، دلسوزی و از جان مایه گذاشتن معلم را تشخیص میدهد و شاید همهی اینها دلایلی باشد که آدم میتواند به یک معلم امتیاز بیشتری در ذهن و خاطرهاش بدهد.
با این حساب باید بپرسم که حالا خودتان چهقدر در عملی کردن این شخصهها موفق بودهاید؟
امیدوارم که توانسته باشم اجرایشان کرده باشم.
خانم آوینی! تا به حال شاگردی هم داشتهاید که بعد از دوران تحصیلش باز همچنان با شما ارتباط مستمر داشته باشد؟
بله! موردهایی داشتم که کم هم نبودند. از جمله همین امروز همان دانشآموز کمشنوایی که اشاره کردمش خیلی خوشحالم کرد که اول صبح امروز تماس گرفت و روزم را به من تبریک گفت. دانشآموزانی هم دارم که بعد از دورهی تحصیلشان دیگر سمت معلمی و دانشآموزی با هم نداریم و حالا رابطهمان با هم یک دوستی عمیق شده است.
آیا با ایجاد رابطهی دوستی حتا بعد از تحصیل هم موجب شکسته شدن حریم معلمی و دانشآموزی نمیشود؟
اتفاقا من از آن دسته معلمها هستم که خیلی زیاد به داشتن حرمت بین معلم و دانشآموز معتقدم و اگر این رابطهی دوستانه به وجود آمده بر اساس شناخت یا نزدیکی سطح فرهنگ خانوادهها و البته اعتقادات بوده که یکسری دانشآموز را گلچین میکند برای برقراری ارتباط بیشتر و البته اینرا هم تأکید کنم که داشتن چنین رابطههایی در سالهای اول تدریسم بیشتر بوده است. یعنی احساس میکنم هر چهقدر که داریم جلوتر میرویم رابطهها و صمیمتها دارد کمرنگتر میشود نسبت به سالهای گذشته.
چرا کمرنگتر شده است؟
بچههای امروز خیلی اطلاعات زده شدند. امروز اینقدر در دسترس بچهها انواع مختلف اطلاعات وجود دارد که به واقع آن شور و هیجانی که باید وجود داشته باشد که به واسطهی آن در کلاس حاضر شوند را کمتر از سالهای قبل در آنها میبینیم.
راهحلی هم به نظر خود شما میرسد؟
اصلاً دیگر نمیشود به دانشآموز به این دید نگاه کنیم که در کلاس صرفاً برای یادگیری درس حاضر شده است یعنی الآن ما باید به شگرد معلم بودن در کلاس حاضر شویم. شگرد معلم بودن یعنی استفاده از روشهای جدید آموزشی و خلاقانه که هر روز شیوهی جدیدی در کلاس داشته باشیم. اگر بخواهد یک شیوه دو سه ماه در کلاس تکرار شود دانشآموز امروز اصلاً این کلاس را تحمل نمیکند و بالتبع سر ناسازگاری هم میگذارد.
با اینهمه سختی و تلاش شما، حالا برایمان میگویید که بهترین هدیهای که در این سالها گرفتهاید چه بوده است؟
کتاب برای من همیشه بهترین هدیه بوده است اما همیشه تبریکی که مادرم به من میگفتند و برق نگاهشان برای من بهترین هدیه بوده که متأسفانه امسال من از این نگاه و تبریک محروم هستم و خیلی زیاد فقدانش را امروز احساس کردم.
مادر مرحومتان هم شغل شما را دوست داشتند؟
چون میدیدند من خیلی شور و شوق دارم، بله. همیشه هنگام امتحانات بچههایم، به ایشان سفارش میکردم که دعا کنند و فوقالعاده به دعایشان اعتقاد داشتم و برای همینهاست که میگویم امسال فقدانشان را احساس میکنم.
چرا میگفتید برای دانشآموزانتانیا به قول خودتان بچههایتان دعا کنند؟
واقعا بچهها را جدا از خودم نمیدانم احساس میکنم اینها باید موفق بشوند. همیشه اول سال میگویمشان که بچهها انشاءالله یک سال تحصیلی خوبی را با هم پشتسر بگذاریم. و نه فقط بچهها که منِ معلم هم باید این سال را موفق بگذرانم با بچههایم که درس بدهمشان عشق بورزم و همهی تلاشم را کنم که با اعتماد به نفس و نهایت انرژی در کلاس حاضر شوم و در کنار اینها به دعای خیر مادرم هم به شدت معتقد بودم. پایان هر ترم یک التماس دعای ویژهاز ایشان برای موفقیت بچههایم و به نوعی خودم داشتم.
اسم دانشآموزی هست که همیشه به طور خاص در ذهن داشته باشید؟
من همیشه در کلاسهایم وقتی میخواهم یاد دانشآموزی را داشته باشم نام امالبنین محمدزاده را میآورم. ایشان جزء اولین دانشآموزان من بودند یعنی در اولین سال تدریسم. تلاش و کوشش و انگیزهی این دانشآموز برای من خیلی جالب بود آنهم وقتی که من خیلی کم سن و سال بودم و البته خب رابطهی خیلی خوبی هم با دانشآموزان داشتیم. بعد وقتی بازوی من هم در کمک کردن به دوستش که مشکل تحصیلی داشت، شد خیلی برایم خاطرهی خوبی باقی گذاشته است و امیدوارم همیشه موفق و خوشبخت باشد و نظر خاص خداوند همراه او و خانوادهاش باشد.
چهطور یک دانشآموز میتواند زحمات معلمش را پاسبدارد؟
ببینید من این را در کلاسها هم میگویم که درس برای معلم خیلی مهم است اما اخلاق خیلی اهمیت دارد. ما دانشآموزی را داریم که مثلا در درسش خیلی موفق است اما اخلاق چندان مناسبی ندارد و در برخوردش با معلم یا همشاگردیهایش بیپرواست و خب این دانشآموز نه تنها در بین معلمهایش که در بین دوستان و حتا خانوادهاش هم جایگاه مناسبی نخواهد داشت. پس فراتر از موفقیت درسی حفظ حرمت بین معلم و دانشآموز است و در درجهی دوم درس خواندن است و وقتی که این دو در کنار هم قرار میگیرد موجب شتاب فرد در موفقیت میشود. مسلماً معلم هم از داشتن چنین دانشآموزی خرسند است و قلباً چنین دانشآموزی را دوست خواهد داشت.
این را هم بگویم؛ معلم هیچ انتظار و چشمداشتی از دانشآموزش ندارد مگر اینکه دانشآموزش یادگیری درسی و اخلاقی خوبی داشته باشد.
یک خاطرهی شیرین و یک تلخ؟
خاطرهی شیرین مثل همینکه گفتم؛ همان دانشآموز کمشنوایم که امروز زنگ زد و تبریک گفت که ایشان در مراحل زندگیش خیلی موفق بوده و مرا هم در جریان موفقیتهایش قرار میدهد که این برای من خیلی ارزشمند است و خاطرهی تلخ هم که وقتی میبینیم دانشآموزی بعد سالها برای گرفتن پرونده یا هر چیز دیگری به مدرسه مراجعه میکند و حالا زندگی موفقی ندارد خیلی ناراحت کننده و تلخ است.
خب حالا یک سوالی که از اول صحبتمان گریبانگیر من شده را از شما بپرسم و آن اینکه؛ خانم آوینی شما فامیلی قشنگی دارید، عنوانی که برای خیلی از ما تکرارش عزیز و شیرین است، آیا بچهها و به خصوص دانشآموزان امروز شما که به نسل چهارم نزدیکند از شما بر سر نسبت و خویشاوندیتان با شهید آوینی پرسوجو میکنند؟
بله! همانطور که در سالهای تحصیلم بعد از شهادت ایشان از من خیلی این سوال را میپرسیدند امروز هم دانشآموزانم این سوال را از من میپرسند حتا اگر با آثار و متن زندگی شهید آوینی آشنا نباشند اما حتما اسم او را شنیدهاند و این را میپرسند.
من این تشابه فامیلی را از الطاف الهی میدانم که حداقل به عنوان، ما را در ردهی آشنایی و خویشاوندی با ایشان از نظر دیگران قرار داده است. من قلباً به ایشان اردات و علاقه دارم و انشاءالله روح مطهر ایشان با اباعبدالله محشور شود.
عکاس: معصومهسادات موسوی
چقدر مصاحبه خوبی بود.خوبیش به این بود که سوالات خوب و جوابهای مختصر و واقعا مفیدی وجود دارد.خدا سایه همه معلمهای خوب و مومن را از سر جامعه اسلامی کم نکنه ایشالا
هم گفت و گو خوب تنظیم شده بود و هم سؤالها به جا بود. دست جناب مقصودی درد نکند.
باسلام : مطالب بسیار زیبای نوشته شده بود در رابطه با یک سوال در مورد دانش آموزی که به نام ام البنین محمد زاده ذکر نموده اید به راستی عین واقعیت است این جانب همکار ایشان هستم و حدود چند سال است که با ایشان ارتباط کاری دارم و ایشان فرد بسیار موفقی هستند. با تشکر از خانم آوینی با پرورش این گونه استعدادها در کشور