یه عکس دسته‌جمعی از همه فاطمه‌ها

هر چه ذهنم را بگردم و زیرو رو کنم، چیز بیشتری دستگیرم نمی‌شود. یک قاب عکس ساده زرد رنگ، یک چادرنماز صورتی، ساعت رومیزی، چند جلد کتاب و یک تابلوی رومیزی کوچک با پارچه مخمل سبز که با رنگ سفید و خط نستعلیق برجسته‌ایی رویش نوشته بودند: یا فاطمه‌الزهرا. این‌ها همه خاطرات من است از روزهای ولادت حضرت زهرا (ع) در دوران تحصیلم!

جالب بود هر سال در آن روز به بچه‌هایی که اسمشان فاطمه بود، هدیه می‌دادند. گاهی به همه‌شان، گاهی هم با قرعه‌کشی، که این روند تا پایان دوران دبیرستان هم ادامه داشت. البته نه این که فکر کنید قضیه به همین‌جا ختم میشد، نه، این وسط تا دلتان بخواهد لوح تقدیر هم گرفته‌ام، به این دلیل که اسمم فاطمه است.

چیزی هم که پای ثابت این‌گونه مراسم بود: عکس یادگاری از همه فاطمه‌های مدرسه، با هدیه‌هایشان و یک لبخند واقعی که می‌دوید توی صورت بچه‌ها! این‌ها را که می‌نویسم، یاد قیافه‌ی گرفته و غمگین بقیه‌ی بچه های مدرسه می‌افتم که به خاطر اسمشان در شادی ما شریک نبودند!

بزرگتر که شدم دیگر حتی از همان هدیه‌های ساده هم خبری نبود و همه به گفتن یک تبریک قناعت می‌کردند، تبریک به خاطر اینکه اسمم فاطمه است!

باز هم بزرگتر شدیم، ولادت حضرت زهرا که می‌شود، روز زن است! روز همه‌ی زن‌ها، حالا همه هدیه می‌گیرند، نه فقط فاطمه‌ها!

هدیه‌های ارزان‌قیمت و گران‌قیمت. فرقی نمی‌کند؛ مهم این است که همسر محترم یادش باشد و هدیه‌یی بخرد.

(این سطرها که نوشته می‌شود، یک کسی از درون نویسنده، نهیب می‌زند که چرا فرقی نمی‌کند چه بخرد؟ خیلی هم فرق می‌کند! صد البته که قیمت هدیه مذکور ملاک سنجش عشق و علاقه‌ی آقای همسر است. فکر خواننده را نمی‌کنی که باید جواب در و همسایه و فامیل را چه بدهد؟)

الان من باید بروم کتاب‌های درسی منطق و فلسفه‌ام را بیاورم، این قضیه را حلاجی کنم ببینم اسمش دور باطل است یا تناقض؟ وقتی روز ولادت بزرگترین بانوی عالم، روز زن است و همه زن‌ها چشم انتظار هدیه‌یی هستند تا به برکت آن، نمک به زخم دل هم‌جنسان خود بریزند!