بحران در دنیای زنان

شاید اگر ماری کوری موفق به دریافت جایزه‌ی نوبل نشده بود یا اگر دختر پرافتخار ایران، انوشه انصاری هنوز رویایش را عملی نکرده بود و زمین را از بیرون ندیده بود، خیلی‌ها داد و هوارشان بلند میشد و بهشان بر می‌خورد که شما هنوز دست از این مردانه زنانه کردنتان برنداشته‌اید، دنیا را هم می‌خواهید مردانه زنانه کنید؟

این دو زن افتخارآفرین تنها بخش کوچکی از زنان افتخارآفرین و شکست‌ناپذیری بودند که ثابت کردند زن اگر بخواهد در عرصه‌ی فعالیت‌های اجتماع وارد شود، هیچ کم وکسری از مرد ندارد و حالا که ترس ما زن‌ها از القاب تاریخی‌مان «که تو نمی‌توانی یا این کار، کار یک زن نیست» کمتر شده، خیلی راحت‌تر و گاهی اوقات هم با افتخارتر می‌توانیم بگوییم: دنیای زنانه‌ی ما زنها.

یک‌زمانی دنیا را تنها مردها می‌چرخاندند، همان مردها هم صلاح دانسته بودند که زن را از صحنه‌ی اجتماع حذف کنند و زنان هم قبول کرده بودند که نمی‌توانند و از پس دنیای مردانه‌ی بیرون از خانه بر نمی‌آیند. می‌توانی تصور کنی قبول این مساله که تو ناتوانی؛ چه بلایی سر ما زنها آورده بود؟ هیچ‌کس جز یک زن نمی‌تواند. ما این درد را سینه به سینه و نسل به نسل به ارث برده‌ایم.

در طول تاریخ، زنان زیادی جنگیدند تا ثابت کنند که کمتر نیستند، خیلی‌ها هم ناخواسته در راستای صنعتی‌شدن جوامع برای کار بیشتر و دستمزد پایین‌تر وارد اجتماع مردانه شدند و خواسته یا ناخواسته از دل این دوره‌ی سخت زنانه یک باور ارزشمند متولد شد، باور ناتوان نبودن، باور توانستن و البته باورهای غلط هم آمدند.

چون این واقعیت بود نه یک سکانس از مستند ماری کوری که تنها دستاوردهای ارزشمند را نشان مردم بدهد. این واقعیت بود و آن‌زمان هنوز هم دنیا دست مردها بود و این شد که ما برای تعالی زندگی زنانه‌مان هدف گرفتیم اما در جهت اشتباه؛ هدفمان این بود که برای ثابت کردن توانایی‌هایمان همانی باشیم که شما هستید.

یک زن با خلقت زنانه اما با آرمانهای مردانه؛ یک زن مثل مرد؛ مثل تو.

آن زمانها چرخ صنعت تندتر از آن می‌چرخید و دنیا سریعتر از آن به جلو می‌تازید که ما وقتش را داشته باشیم سری هم به آموزه‌های مذهبی‌مان بزنیم. خیلیها هم معتقد بودند پای دین به پای اینهمه تحول نمی‌رسد. می‌گفتند ما زنان دنیای جدیدیم؛ با خواسته‌های جدید؛ دین چه می‌داند ما چه می‌خواهیم؛ ولمان کن. بگذار آنقدر پیشرفت کنیم که از مردها هم در مرد بودن جلوتر بزنیم.

آری ما زنها و شما مردها دست به دست هم دادیم و دین را فرستادیم به حاشیه. دینی که من را بعنوان یک زن در ابتدا به چشم یک انسان و برابر با تمام انسانهای دیگر می‌دید در عین‌حالیکه خلقت مرا متفاوت از تو می‌دانست و روشن است که خلقت متفاوت، خواسته‌ها و وظایف متفاوتی هم خواهد داشت. دینی که برای بزرگداشت من نیازی به هتک حرمت و حیایم نداشت. دینی که برای پاس‌داشتم مرا روی استیج و فرش قرمز نمی‌برد بلکه برای پاسداشت من مرا لایق مادربودن می‌دانست؛ مرا لایق این می‌دانست که یک زندگی جدید را از درونم آغاز کند. دینی که برای پس دادن جایگاه اجتماعی من نیازی به ستادن ارزشهای انسانیم از من نداشت.

دینی که در عرصه‌ی جامعه مرا در بند حجاب کشید و مرا از هر بند دیگری جز تعالی روحم آزاد ساخت. حالا خیلی از ما زنها رسیده‌ایم به این حرف دین که در دنیای زنانه برای خوب زندگی کردن، مرد بودن هیچ سودی ندارد. دنیای زنانه‌ی من امروز بحران‌زده است. می‌توانی بفهمی؟

می‌توانی این واقعیت را هضم کنی که تجارت زن امروز در کنار تجارت اسلحه و مواد مخدر جزء بزرگترین تجارتهای جهان است؟

می‌توانی درکم کنی و بفهمی که برای یک زن در ردیف کالا قرارگرفتن چه دردی دارد؟

مردانه زندگی کردن توی دنیای زنانه، دنیایمان را دارد جلوی چشم خودمان ویران می‌کند.

یک‌زمانی دنیای من، دنیای لطافت و گل و عشق بود. یک‌زمانی یک طایفه بود و یک قربون‌صدقه‌ی خانوم‌جان. یک‌زمانی بوی قرمه‌سبزی خانوم‌جان تمام بچه‌ها و نوه‌ها و عروس‌خانوما و آقا دومادا را از سراسر شهر، شب جمعه‌ها جمع می‌کرد زیر یک سقف. سقف چوبی‌ای که داشت می‌ریخت پایین اما بیش از هر چیز دیگری در دنیا به خانواده آرامش و امنیت می‌بخشید.

یک‌زمانی بود که خانوم‌جانها و عزیزخانومها و مادرها هیچکدام کاره‌ای نبودند به ظاهر اما دنیای زنانه را با چنگ و دندان حفظ می‌کردند؛ بدون هیچ استراتژی خاص یا برنامه‌ی از پیش نوشته شده. تنها با سرشت زنانه وآموزه‌های مذهبی از بر کرده. یک‌زمانی خانه روح داشت؛ غذا طعم عشق داشت؛ توی راه برگشت دلت خوش بود که برای یکبار هم که شده چراغ خانه روشن است و یکی در را برایت باز می‌کند و یکی هست که جواب سلامت را بدهد اما این روزها اوضاع عوض شده.

من! زن امروز! وارث تمام آن مجاهدتها و تلاشها و گاهی اشتباهات پیشینیان خودم هستم و خسته‌ام از تمام راه‌های اشتباه رفته‌ام. می‌دانم بهترین مکان تکریم من به‌عنوان یک زن، خانه‌ایست که با تو ساخته‌ام. می‌دانم که بهترین راه کمال من ایفای نقش زنانه و مادرانه‌ام به بهترین شکل ممکن است.

طبیعت و سرشت زنانه‌ام با زن صد سال پیش فرقی ندارد اما در طول این همه سال و با کشیدن این همه رنج، یک فرق اساسی کرده‌ام.

باورمند شده‌ام که در عرصه جامعه حرف‌های زیادی برای گفتن خواهم داشت. می‌دانم جامعه انسانی تنها با حضور مردان و در گوشه‌ی عزلت نشستن زنان به جایی نخواهد رسید. ایمان دارم که گره‌های کور زیادی در جامعه هست که با طرز نگاه و دستهای زنانه‌ی من باز خواهند شد و از همه مهمتر روح باورمند من به نقش اجتماعی‌م نیاز دارد.

حس من امروز مثل حسی است که جاناتان مرغ دریایی داشت؛ (کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ). جاناتان مرغی دریایی بود که می‌توانست پرواز کند اما نسل به نسل به او پرواز در ارتفاع پایین و تغذیه از ماهیهای مرده سطح آب را آموخته بودند. پرواز در ارتفاع بالا در دنیای جاناتان جرم بود اما او باور کرد و پرواز در ارتفاع بالاتر و با سرعت بالاتر را تجربه کرد. من زن امروزم. حس من، حس جاناتان است وقتی‌که در بالاترین ارتفاعات پرواز می‌کرد. چه کسی می‌توانست به جاناتان بگوید که دیگر در ارتفاع بالا پرواز نکن؟

من همان کسی هستم که در کلاس بیوشیمی و سیاست و سازه، همانند تو از پس سخت‌ترین مسائل برآمده‌ام و حالا برای گرفتن حساس‌ترین تصمیم‌های زندگیم به حمایت تو نیاز دارم. منظورم از حمایت؛ اصلاح طرز نگاهت به من است. می‌دانی اصلاح یک عقیده کهنه سخت است اما سخت‌تر از این نیست که یک‌زمانی همه فکر می‌کردیم تمام سیارات به دور زمین می‌چرخند اما حالا مثل روز روشن است که ما دور خورشید می‌گردیم.

برای تولدم و برای روز زن، من از تو انگشتر و دستبند طلا و برلیان نمی‌خواهم. برلیانها در محکم ساختن بنای خانواده و عمیق ساختن عشق و علاقه‌ها نقش مثبتی نداشته‌اند که هیچ، اثر منفی‌شان ثابت شده.

برای من نگاه نو بیاور.

به من کمک کن تا جای پایم را در عرصه‌ی خلقت به‌عنوان همسر تو و مادر فرزندهایت محکم کنم. به من کمک کن بپذیرم وقتی که در خدمت خانواده و فرزندانم هستم و زمانی را که با آنان می‌گذرانم در پروازم بیش از هروقت دیگری اوج می گیرم. به من به چشم همان دختری نگاه کن که تا دیروز پا به پای تو می‌تاخته اما امروز در مراحلی از زندگی باید تمام نقشهای دیگرش را بگذارد کنار و در خانه بنشیند تا مهمترین نقش زندگیش را ایفا کند. نقش همسر بودن، نقش مادر بودن. نه به چشم زنی ناتوان و به چشم کار سهل و ساده‌ای به‌نام تربیت فرزندان.

دنیای زنانه‌ی من بحران‌زده است.

کمک کن تا دوباره روح و عشق را نثار خانواده‌مان کنم.

کمک کن تا دوباره تکه‌تکه های این اجتماع از هم پاشیده را با دستها و سرشت زنانه‌مان به هم بند بزنیم.

برگهای زرد و سرخ پاییزی را دیده‌ای که وقتی به کمال می‌رسند می‌افتند؟ من یک زنم. در طبیعت زنانه‌ی من گاهی برای به کمال زنانه رسیدن باید مثل همان برگها افتاد. به من در این افتادن برای زندگی‌م و در این به کمال رسیدن کمک کن. مثل خانوم‌جان که برای فهمیدن افتادنش نیازی به نشستن پای درد دلش نبود. چینهای پیشانی این راز برایت فاش می‌کرد.

تو این حقیقت را بهتر از من میدانی که ما را برای هم آفریده‌اند. در این بحران زنانه‌ی من، تویی که برای من آفریده شده‌ای. اگر دستم را برای از نو بلند شدن نگیرید، چه کسی می‌تواند بگیرد؟

۱ دیدگاه در “بحران در دنیای زنان”

  1. مطلبت عالی بود لیلای عزیزم،فقط این همه مطلب نوشتی تا بگی می تونی هم پای مردها باشی پس نیازی نیست تا کسی دستت رو بگیره اگر طرف مقابلت شعور داشته باشه میگه خودت بلند شو تو می تونی…

دیدگاه‌ها بسته شده است.