تک‌نوشت‌هایی از دختر مسافر

همه داستان با چند تا کلیک شروع شد. وقتی که پست می‌گذارند: «جهنم و ضرر! یک کاروان کربلا راه انداختیم.» کاروانی که از اردوی عفاف و حجاب شروع شد. اسم‌ش هم می‌‌شود: بلاگ تا کربلا.

***

برای خداحافظی از مدیر و ناظم دبیرستان قدیمی‌مان، می‌روم مدرسه. از بین همه صحبت‌هایشان یک جمله را می‌گیرم: بگرد؛ ببین کدام یکی از کلیک‌هایت خالصانه بوده…

***

ساعت ۲ صبح است و ما در فرودگاه دنبال بچه‌هایی می‌گردیم که توی چت‌ها و کامنت‌ها با هم آشنا شده بودیم. هر ازگاهی صدایی بلند می‌شود: تو فلانی هستی؟!

هنوز سفر شروع نشده یک گروه سه نفره تشکیل می‌دهیم. قرار می‌گذاریم برای زیارت رفتن هر ساعتی از شبانه‌روز آماده باشیم.

***

با چند ساعتی تاخیر بالاخره به خاک عراق رسیدیم. می‌گویند اولین جایی که می‌رویم کاظمین است. زیر آفتاب داغ، گنبدهای طلایی شکوه بیشتری دارند.

قرار گروه می‌شود بعد از زیارت زیر ساعت بزرگ حرم. راه رفتن روی سنگ‌های سفید صحن تقریبا شبیه راه رفتن روی ذغال است. از چهره‌های‌مان کاملا معلوم است که به آب و هوای عراق عادت نداریم. چند تا کلمن آب سرد کنار هم چیده‌اند. شیشه‌های آب معدنی را پر می‌کنیم.

تا زیر ساعت بزرگ برسیم، باید نصف صحن را طی کنیم. چادرهای مشکی‌مان هم کمک می‌کنند به جذب بیشتر گرما. فاطمه پیشنهاد می‌دهد چادر‌های‌مان را خیس کنیم. آب را می‌ریزم روی چادرش؛ خیس می‌شود. نفس عمیقی می‌کشد که یعنی چه‌خوب.

حالا نوبت من است. آب را که می‌ریزد روی چادرم، سر می‌خورند و می‌ریزند و جذب نمی‌شوند. پیشنهاد می‌دهد روسری را خیس کنم. پروژه‌مان که تمام می‌شود می‌بینم همه با چادر‌های خیس کنار هم زیر ساعت بزرگ نشسته‌ایم.
روی سنگ‌های سفید حرم می‌دوم و دنبال آن یک کلیک خالصانه می‌گردم…

***

امشب اولین شب نجف است. به گروه سه نفره‌مان یک اتاق ۴ تخته می‌رسد و این یعنی یک هم‌اتاقی اضافه! خدا را شکر نفر چهارم هم جوان است و با وجود چند سالی تفاوت سنی توی صحبت‌ها و سر و صداها همراهی می‌کند.

هر ۴نفرمان نگران این هستیم که صدایمان به بیرون نشت نکند، هر از گاهی یکی از ما ۴ نفر! بیرون می‌رود و از فاصله‌های مختلف صداسنجی می‌کند! به اتاق بر می‌گردد و اطمینان می‌دهد که صدایی نشنیده. با خیال راحت بیشتر سر و صدا می‌کنیم…

***

برای اولین‌بار می‌رویم حرم حضرت پدر(ع). عجب آرامشی دارد این مکان. چهره بچه‌ها گواه همین آرامش است. تصمیم می‌گیریم جایی بنشینیم که هم ایوان طلا را ببینیم و هم گنبد طلایی را.

به ابتکار شکوفه کارت‌هایی تهیه می‌کنیم؛ عکس حرم حضرت علی(ع) را دارد و پشت‌ش هم- همانجا، توی حرم- چند کلمه‌ای می‌نویسیم؛ محض یادگاری…

***

بچه‌ها کشف کرده‌اند که یکی از همسفرها دست‌پخت‌ش خوب است. این را از روی عکس‌هایی که سمیه در فرند‌فید گذاشته فهمیده‌اند.

زمان شام از سمیه دعوت می‌کنیم سر میز ما بنشیند؛ قبول می‌کند. قبل از اینکه حرفی بزنیم شروع می‌کند به درست کردن سالاد. نگاه ما هم به دست‌هایش هست که چقدر تند همه کارها را انجام می‌دهد. دستور غذا می‌گیریم و بعضی فوت‌های آشپزی را می‌پرسیم. سمیه هم با کمال میل پاسخ می‌دهد.

یک شام واقعا دخترانه!

***

جهت جلوگیری از گرمازدگی و احتمالا تاثیر هم‌نشینی با سمیه، تصمیم می‌گیریم با لیموهای شام، شربت درست کنیم. سه نفری مشغول می‌شویم. دو نفرمان لیمو‌ها را آب می‌گیرند و یک نفر هم مشغول درست کردن قیف است برای ریختن آب‌لیمو و شکر داخل بطری آب معدنی.

پروژه کاری که تمام می‌شود اتاق، شهر شام شده! فکرش را هم نمی‌کردیم یک شربت آب‌لیمو این همه درد سر داشته باشد.

***

یادت باشد به کربلا که رسیدی فقط سکوت کن!

ساکت که باشی همه چیز و همه کس را خواهی یافت حتی خودت را!!

در کربلا همه آرام می‌گیریم حتی گروه سه نفره ما!

انگار بهت جزئی از این سرزمین است گره خورده به این مکان…

***

قبل‌تر مسئول کاروان گفته بود اگر قصد خرید دارید زمانی را مشخص می‌کنیم تا بقیه معطل نشوند، و جواب شنیده بود که نه؛ این جواب تمام کاروان بود. جالب بود همه آمده بودند دل‌های‌شان را پر کنند نه ساک‌های‌شان.

هر سه نفر تصمیم می‌گیریم به جای پارچه و روسری و… کاشی حرم حضرت عباس را سوغات ببریم. سوغاتی متبرک از بهشت که نه خراب می‌شود و نه کهنه.

تقریبا هر بار که می‌رویم حرم، سری هم به قسمت نذورات‌ش می‌زنیم.

تا برسیم هتل، چادرهای‌مان خاکی خاکی شده. ارزشش را داشت…

***

جمع، جمع وبلاگ‌نویسان است و هنوز بعضی‌ها همدیگر را نمی‌شناسند.

بزرگ‌های جمع مقدمات جلسه را آماده می‌کنند.

مکان‌ش هم می‌شود اتاق ما. به مسئولین جلسه اعلام می‌کنیم به علت کمبود امکانات همراه آوردن لیوان جهت پذیرایی الزامی است!

حرم که می‌رویم یادمان می‌آید امشب مهمان داریم. از زیارت حرم سقا فاکتور می‌گیریم، سریع بر‌می‌گردیم و یک تقسیم کار نسبتا ناعادلانه! می‌کنیم.

مهمان‌های لیوان به‌دست کم‌کم می‌رسند. حرف‌ها و سر و صداها بالا می‌گیرد. راحیل و سمیرا آرام‌مان می‌کنند که مثلا جلسه است، سری تکان می‌دهیم که چشم.

بچه‌ها خودشان را معرفی می‌کنند. این اسم‌های دخترانه‌ی نِتی هم عالمی دارند برای خودشان: نخود، شوکو، خاک، اِف اِس اِن، زیتون، یاس خاکی.

ایمیل‌ها و وبلاگ‌ها را یادداشت می‌کنیم. معرفی بچه‌ها به وسط اتاق رسیده که تازه به ذهن‌مان می‌رسد رشته‌های تحصیلی و فعالیت‌هایمان را نگفته‌ایم. دوباره از نو معرفی…

دایره فعالیت دوستان اینقدر گسترده است که سوالی بی‌پاسخ نمی‌ماند در گروه ما.

یک نفر دانشجوی پی‌اچ‌دی جامعه‌شناسی، یک نفر دانشجوی ارشد فقه و کلام، دو نفر دندانپزشک، یک نفر کارشناس صدا و سیما، یکی از بچه‌های بالا(چون مسئول فنی یک سایت دولتی است یه این درجه نائل آمد!) چند نفر خبرنگار و قلم‌به‌دست، دو نفر هم‌رشته ‌انیشتین، یک نفر عضو تیم ملی والیبال، یک نفر دارای کمربند مشکی کیک بوکسینگ، یک شاعر و عکاس، یک منجم، یک نفر فعال مرکز فرهنگی ایرانیان، یک گرافیست با رتبه‌های بین‌المللی و کلی رشته و فعالیت دیگر.

مسئولین جلسه هم‌چنان دعوت به سکوت می‌کنند. اواخر معرفی متوجه می‌شویم که زهرا اچ‌بی هم با ما هم‌سفر بوده و ما خبر نداشتیم! این شکوفه است که خودش را زهرا اچ‌بی معرفی می‌کند! دیگر واقعا جلسه غیر‌قابل کنترل شده! کم‌کم صحبت‌ها تمام می‌شود آدرس‌ها و شماره‌ها و نظرات رد و بدل می‌شوند. گروه خوبی شده‌ایم…
اما هنوز نفهمیده‌ام حضور در این سرزمین نتیجه کدام کلیک است.

***

باز هم محبت ائمه شامل حال‌مان می‌شود و یک شب از سفر را در کاظمین می‌گذرانیم. قرار می‌گذاریم مثل شب‌ها و شهرهای قبل، یک تور عکاسی دخترانه راه بیاندازیم. همراه بودن چند عکاس حرفه‌ای فرصت خوبی است برای کسب تجربه.

مثل اینکه باید باور کنیم امشب سفر تمام می‌شود. و من دیگر دنبال آن یک کلیک نیستم. به جواب رسیدم. لطف محض بود این سفر، لطفی که شامل حال همه‌ی بچه‌های بلاگ تا کربلا شد.

***

روز آخر سفر است و در فرودگاه بغداد هستیم. ۳- ۴ ساعتی تاخیر در پرواز داریم. همین زمان کافی است تا گروه ما دوباره دور هم جمع شود با این تفاوت که دایره‌مان بزرگتر شده و و دوست‌هایمان عمیق‌تر. سر و صدایمان برای کاروانیان عادی شده و نگاه‌ها متعجب نیست. چند نفری از مادرها هم به جمع ما پیوسته‌اند. یک صدای آشنا می‌گوید که باید برویم برای تحویل بار و این یعنی خداحافظی از این خاک.

***

طبیعتا بیشتر این سفر را در حرم‌ها و مساجد گذراندیم. اما ساعاتی هم که جمع‌مان جمع بود؛ می‌شد شیرینی سفر. بعد از این در کنار درخواست سفرهای معنوی‌ام، هم‌سفر خوب را هم طلب می‌کنم. هم‌سفرانی شبیه به همین دختران که بودند. با آن‌ها لحظه لحظه‌اش خاطره بود و انتخاب و نوشتن از بین همه لحظات‌ش سخت.

۱ دیدگاه در “تک‌نوشت‌هایی از دختر مسافر”

  1. سلام
    اولا زیارت قبول

    ثانبا ای والله داره این خلاصه و جامع نویسی

    همه چی داشت
    بیچاره قلمتون ، کم اورد :)))

دیدگاه‌ها بسته شده است.