روح بلند و ملکوتی امام به ملکوت اعلی پیوست

«بسم الله الرحمن الرحیم. انالله‌واناالیه‌الراجعون. روح بلند و ملکوتی امام به ملکوت اعلی پیوست . به همین مناسبت ……»

تپش قلب میلیون‌ها نفر در ایران و سراسر جهان بعد از این خبر به گوش می رسد. بیست سال پیش، در چنین روزی آنچه بر مردم گذشت وصف ناشدنی بود. اینکه چه کردند و چگونه کوچ مولا و مقتدای‌شان را تحمل کردند، در بیان نمی‌گنجد.

اما در این میان، افرادی بودند که با آن شدت تاثر و ناراحتی، می‌بایست بر اشک و اندوه خود غلبه کرده و در جلوی چشمان میلیون‌ها نفر ظاهر شوند.

و از جمله‌ی آنها می‌توان به گویندگان خبر اشاره کرد. در گفتگویی که می‌خوانید به سراغ دو تن از گویندگان قدیمی و با سابقه‌ی خبر رفته و حال و هوای آن روزها را مرور می‌کنیم.

فواد بابان از گوینده‌‌گان قدیمی است که صدای گرم و رسمی‌اش همیشه انسان را یاد ساعت ۱۴ می‌اندازد!

آقای بابان ضمن عرض تسلیت ایام سالگرد امام راحل برای ما از روز های قبل از ۱۴ خرداد و رحلت امام بگویید و اینکه در واحد خبر چه حس و حالی حاکم بود؟
با تشکر از شما من هم این ایام را تسلیت می‌گویم..
روزهای سختی بود. از دو سه روز قبل که حال‌شان خوب نبود و در خبرها می‌گفتیم که مردم امام را دعا کنند. و خب انگار همه منتظر بودیم که زودتر حال‌شان خوب شود و خب مطمئن بودیم انگار که حال‌شان خوب خواهد شد.

از همان روز ۱۴ خرداد برای ما بگوئید؟
شب چهاردهم حدود ساعت ده و یازده شب بود که به گوینده‌ها اطلاع دادند که بیایید بالا و همه آماده باشند. همه از ساعت ۱۱ تا ۶ صبح اداره بودیم. من، آقای سلطانی، آقای افشار، آقای حیاتی و بچه‌های دیگر. خبر در ساعت ۶ تنظیم شده تا ساعت ۷ خوانده شود. هیچ کدام حس و حال مناسبی نداشتیم. همه رفتیم پایین . معمولا وقتی قرار است ضبط باشد تهیه‌کننده و گوینده و فقط عوامل اصلی هستند. اما آن لحظه حدود ۱۵ نفر در اتاق فرمان بودیم.

لحظه‌ی خواندن آن خبر چه اتفاقی افتاد؟
در میان ما قرار شد جناب آقای حیاتی خبر را بخوانند. با وجودی که ایشان فردی حساس هستند و روحی هم لطیف دارند اما ما هیچ‌کدام در خود توانش را ندیدیم و ایشان محکم شروع به خواندن کردند. ما همه حال بدی داشتیم. زمانی که آقای حیاتی شروع به خواندن کردند و گفتند: « بسم الله الرحمن الرحیم. روح بلند و ملکوتی امام ….» اشک از چشمان‌شان پایین آمد و به نظر من ایشان تنها کسی بود که می‌توانست هم گریه کند و هم با آن محکمی خبر را بخواند و خب حال و روز تمام ما هم که مشخص بود، اما ایشان محکم ادامه دادند. حال و روز همه‌ی ما هم که معلوم هست که چطور بود. همه داخل اتاق فرمان گریه می‌کردند.

چرا شما خبر را نخواندید؟
من توان این کار را در خود حس نمی‌کردم. من قدرت اینکه خبر ارتجال امام را بخوانم در خود نمی‌دیدم. من فقط گریه می‌کردم و قدرت خواندن آن متن را نداشتم و نمی‌خواستم هم که بخوانم. آن خبر محزون‌ترین خبری بود که می‌شد من بخوانم و من نمی‌خواستم.

از برنامه‌های بعد از آن روز برای‌مان بگوئید؟
تا ۴۰ روز ، یعنی تا اربعین امام خمینی (ره) ما هر بامداد خبر ویژه داشتیم. ۷ تا ۸ صبح و از آن زمان خبر صبح‌گاهی رسم شد.

شب قبل از رحلت، حال و هوای همکاران واحد خبر چگونه بود؟
ما شب قبل، از رحلت امام آگاه شده بودیم. فضای محزونی بود. همه گریه می‌کردند و در تمام اتاق‌ها بچه‌ها با روحیه‌ای خراب در حال گریه و زاری بودند. بلاتکلیفی حاکم بود. بهت و ماتم بود. نمی‌دانستیم باید چه کنیم. مثل خانه‌ای که بزرگتر خود را از دست می‌دهد. نمی‌دانستیم که باید چه کنیم. شیرازه‌ی کار از دست رفته و ما نمی‌دانستیم بعد از این چه خواهد شد. نمی‌توانستیم بعد از امام را تصور کنیم. چگونه می‌شود بعد از امام نفس کشید.

و روزهای بعد …
خب امام تا دو سه روز داخل مصلی بود و مردم با بهت به زیارت می‌رفتند و بعد منتقل شد به بهشت زهرا و خب آن مراسم خاک‌سپاری که در تاریخ ماندگار شد و آن تشییع و عزاداری که فکر نمی‌کنم هرگز برای کسی دیده شده باشد. ما تماما مشغول خبر رسانی بودیم در آن ایام.

آیا با حضرت امام از نزدیک دیدار داشتید؟
بله. من سه بار به ملاقات ایشان رفتم. بار اول حالت مسخ داشتم . با آقای سلطانی بودیم و خب ایشان حال‌شان بهتر بود چون عقدشان در حضور امام خوانده شده بود و من طبیعتا حال عجیب‌تری داشتم. دو بار اول، ملاقات عمومی در سالن جماران بود. حرف نمی‌توانستم بزنم. وقتی امام چشم می‌گرداندند و نگاه‌شان به من می‌رسید من سرم را پایین می‌انداختم و نمی‌توانستم در چشمان امام نگاه کنم. عظمتی عجیب در چشمان امام بود. عظمتی که من تاب تحملش رو نداشتم. انگار در هوا راه می‌رفتم. چیزی را نمی‌دیدم جز امام.

مرتبه دوم این حالت، هضمش برایم راحت‌تر بود. در بار دوم بیشتر عشق حاکم بود. در نوبت سوم دیدار خصوصی و ۱۰ و ۱۵ نفره بود و من با فاصله یک متری امام نشسته بودم و دلم می‌خواست امام را بغل کنم. ببوسم‌شان و ایشان را به خود فشار بدهم. همه چیز فرق می‌کرد . نگاه امام. ابروهای‌شان. نگاهش عظمت داشت و بی آلایش. بارها از فیلم‌بردارانی که از امام فیلم گرفته بودند شنیده بودم که می‌گفتند، سیاستمداران بزرگ هم تحت تاثیر صلابت حضور امام می‌شوند چه برسد به ما. بعد از آن یک عشق و علاقه‌ای نسبت به امام در من ایجاد شد که هرگز وصف شدنی نیست.
هیچ چیز منفی در مورد او نمی‌توانستم متصور بشوم. او برای من تافته جدا بافته بود. او مافوق افق را می‌دید. ورای نگاه ما را می دید.

از ملاقات خصوصی چیزی به یادتان مانده که طی این سالها نتوانسته باشید فراموش کنید؟
جدای از صلابت امام، برخورد امام به نوه شان برای من جالب بود. فکر کنم علی آقا بودند که آن زمان ۵ یا ۶ ساله بودند. فکر کنم که در میان کلام ایشان وارد شده و پریدند بغل امام. امام با آرامش ایشان را گرفته و بوسیده و با لبخند بر روی پای خود گذارده و با مهر پدرانه‌ی عجیبی دست کشید بر سر او و خب من فکر کردم که اگر ما بودیم آن بچه را رد کرده و می‌گفتیم کسی او را از اتاق خارج کند. این نکته همچنان در ذهنم باقی مانده است.

آیا حضرت امام تذکری هم به مسئولین صدا و سیما می دادند آن زمان؟
به آن شکل علنی که بخواهیم بگوئیم خیر. اما خب امام در عین تعریف و تمجید نکات مهمی را متذکر می‌شدند. و می‌گفتند که افرادی که در سازمان هستند باید مواظب باشند. در مورد جنگ و آن شرایط ویژه خیلی نکات را یاد آوری می‌نمودند.

و کلام آخر شما در خصوص امام راحل.
فقط لازم می‌دانم که بگویم مردم ایران جدای از دوران مبارزه و پیروزی انقلاب، بعد از ورود امام به ایران جایگاه معنوی ایشان را به واقع پاس داشتند. ما استقبالی از ایشان را مشاهده کردیم که هرگز تاریخ برای کسی مشاهده نکرده از لحظه ورود تا لحظه‌ی رفتن. و خب آن‌هم مراسم رفتن امام و آن تشییع که هرگز در هیچ زمان و برای هیچ کسی مشاهده نشده. باز هم این ایام را خدمت شما و تمام مردم ایران تسلیت می گویم.

به سراغ فریده‌ فرخی نژاد می‌روم. گوینده‌ای که هر چند آن روزها تهران نبوده است اما حرف‌های جالبی برای گفتن دارد.

چه مدت است که در واحد خبر فعالیت دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از شما، من دقیقا ۲۸ سال هست که در کار خبر هستم. البته الان حدودا ۴ سال است که باید بازنشسته شوم اما هنوز در این کار بوده و به خدمت رسانی مشغول هستم.

سال ۶۸، همان روز فراموش نشدنی، ساعت ۷ صبح و هنگام پخش آن خبر تاثر بر انگیز شما کجا بودید؟
بیست سال پیش در آن زمان من شهرستان کار می کردم؛ بندرعباس. آن روز شیفت کاری من نبود و آف بودم. البته دائم این خبر را پیگیری می‌کردم . از شب‌های قبل که در جریان حال امام بودیم آرام و قرار نداشته و دائما جویای احوال ایشان بودم. از طریق رسانه ها پیگیری می کردم.

و وقتی آن خبر را شنیدید چه حالی پیدا کردید؟
رادیو را اول صبح روشن کردم تا در جریان اخبار قرار بگیرم که صدای قرآن، آن هم در آن ساعات ابتدائی صبح به نظرم غیر معمولی آمد. حدس می زدم که چنین اتفاقی افتاده است اما به خودم اجازه‌ی باور این مطلب را نمی‌دادم.

(تاثر و گریه شدید خانم فرخی لحظاتی باعث سکوت در فضا شد)
ببخشید. یاد آوری آن لحظات دلم را اتش می‌زند. راه افتادم و رفتم سازمان. رفتم ببینم اگر کاری از دستم بر می‌آید انجام بدهم. برای انجام هر کاری که از دستم بر بیاید اعلام آمادگی نمودم. گرفتن گزارش تلفنی. اعزام برای مراسم. هر کار که حس می‌کردم نیاز است انجام می‌دادم.

حال و روز همکاران‌تان در سازمان چگونه بود؟
همه گریه می‌کردند. به سر خود می‌زدند. در هر اتاقی را باز می‌کردم، با چند نفر از همکاران روبرو می‌شدم که در حال گریه و زاری بودند.

در آن لحظات چه فضایی حاکم بود؟
فضای وحشتناکی بود. همه فکر می‌کردند که پدرشان را از دست داده‌اند. (مجددا تاثر و گریه‌ی خانم فرخی‌نژاد چند لحظه سکوت را حاکم کرد)
خصوصا ما که جوان بودیم و انقلاب شد و امام را می شناختیم از عمق وجود. امام را شناختیم که توانستیم خودمان را بشناسیم.

باور عروج امام برای شما راحت بود؟
هرگز. چرا که ما فکر می‌کردیم او همیشه هست. هرگز توان فکر کردن به لحظه‌ی نبود ایشان را نداشتیم. او پدر ما بود و تمام شدن پدر برای ما معنی نداشت. البته تمام شدن مادی. چرا که او برای همیشه در دل ما زنده و حاکم هست.

از روزهایی بگویید که امام مریض بودند و شما خبرها را می‌خواندید.
امام چند سال بود که بیمار و تحت نظر بودند. امام می‌آمدند در جمع مردم و صحبت می‌کردند. کسی نمی‌توانست به عمق بیماری امام فکر کند. امام می‌آمد و برای مردم ابراز احساسات می‌کرد و مردم همین حضور امام را باور داشتند و به بیماری ایشان لحظه‌ای فکر نمی‌کردند. نمی‌خواستند باور کنند بیماری امام را و حضور آن شرایط را.
وقتی اعلام بیماری امام شد، به من شوک دست داد. من باور داشتم کسی با صلابت امام‌، کسی با قدرت و اقتدار امام، با این خصوصیات حتما بر بیماری هم غلبه می‌کند و هرگز مریض نمی‌شود. اعلامیه‌ها را ما خود برای خواندن تنظیم می‌کردیم اما باورش و اوج بیماری امام سخت بود و مانند بقیه‌ی مردم دائم دست به دعا برداشته و از خدا سلامتی ایشان را می‌خواستم. تا اینکه آن روز صبح ، ساعت ۷ صبح، صدای قرآن و صدای آقای حیاتی (لحظه‌ای مجددا سکوت و اشک‌های جاری شده‌ی خانم فرخی‌نژاد)
ما را به این باور رساند که امام رفته است. آری او رفته بود و دیگر در جمع ما نبود.

با تشکر از دو عزیز که وقت خود را در اختیار ما قرار دادند.