در بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه۱۰ تهران با خانم خدابخش قرار ملاقات می گذارم. به ساختمان بنیاد که می رسم تمام احساسم را درچشمانم می ریزم تا خوب ببینم. گوشه گوشه ساختمان مزین به عکس های شهداست. به ناگاه این جمله از شهید اهل قلم سیدمرتضی آوینی بر ذهنم نقش می بندد که «هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیراندنت و مبدأ و منشا حیات آنانند که چنین مرده اند». ویترین هایی از آثار شهدا نظیر لباس های خون آلود، چفیه، فانوسقه، سربند، پوتین های خاکی و … چشم هر تازه واردی را به تماشا می کشاند.
خانم خدابخش که مسئول معتمدین معین بنیاد شهید و امور ایثارگران است با خوشرویی به استقبال می آید. وی ۸ سال دوران دفاع مقدس را در جبهه و پشت جبهه فعال بوده و همچنین همسر شهید رضا خدابخش نیز می باشد.
¤ لطفا خودتان را معرفی کنید؟
جمیله محمدخانی (خدابخش) هستم. متولد ۱۳۳۴ تحصیلات چهارم حوزوی (درحد لیسانس) و درسال ۱۳۵۴ با شهید رضا خدابخش ازدواج کردم.
¤ درمورد اینکه فامیلی خودتان محمدخانی است ولی در سپاه به عنوان (خدابخش)شناخته شده اید، توضیح بفرمایید.
-از همان آغاز فعالیتم درمساجد محل به کار فرهنگی (احکام و قرآن و..) همکاری داشتم و ائمه جماعات مساجد مرا به عنوان (خدابخش) که فامیلی همسرم بود می شناختند و حتی تاییدیه ای که برای سپاه از مساجد به من دادند نیز در آن تاییدیه نیز مرا به نام خدابخش معرفی کرده بودند که از آن تاریخ به بعد نیز در سپاه من به عنوان (خدابخش) شناخته شدم.
¤ از مسئولیتهایتان در زمان جنگ و پس از جنگ بفرمایید.
-مسئول آموزش خواهران به عنوان کارشناس فرهنگی سپاه بودم.
-جانشین فرمانده بسیج خواهران
– فرمانده ۱۲ حوزه بسیج خواهران در زمان های مختلف.
-مسئولیت کلاسهای هنری بسیج خواهران را برعهده داشتم.
– فرماندهی بسیج ادارات مناطق ۱۲، ۱۳، ۱۴، ۱۵ و ۱۶ آموزش و پرورش دراواخر خدمتم داشتم و بعداز بازنشستگی از سپاه پاسداران هم به صورت رایگان به عنوان مسئول و کارشناس معتمدمعین منطقه ۱۰ بنیاد شهید و امور ایثارگران را برعهده دارم و درحال حاضرنیز دراین سمت مشغول به کار هستم.
¤چطور وارد نیروی سپاه پاسداران شدید؟
-همانطور که در ابتدا عنوان کردم، از آنجایی که به فعالیتهای فرهنگی علاقه مند بودم، در سال ۱۳۶۱ با پایگاه مقاومت مالک اشتر شروع به فعالیت کردم. یکی از کارهای مهم سپاه پاسداران، تشکیل گروههای مقاومت بسیج بود. چندباری که در سپاه رفت و آمد داشتم آنجا از من خواسته شد که با سپاه همکاری بیشتری داشته باشم و من هم قبول کردم به صورت یک روز درمیان و نیمه وقت با آنها همکاری کنم و در مسجد محل نسبت به ثبت نام گروههای بسیج خواهران اقدام کردم و با سپاه درمیان گذاشتم و خود به عنوان فرمانده بسیج آن پایگاه انتخاب شدم. در آن مقطع از من خواسته شد که از بسیجی بودن به عضویت رسمی سپاه دربیایم و از طرفی علاقمند به این بودم که در سپاه خدمت کنم، قبول کردم که به صورت نیمه وقت با سپاه همکاری داشته باشم. تقریبا نیمه های اولین ماه کارم بود که یک روز گفتند شما باید شیرینی بدهید چون امروز حقوق می گیرید و من اصلا اطلاعی نداشتم که ما دراینجا حقوق دریافت می کنیم و در واقع برای من اصلا گرفتن حقوق معنایی نداشت. بعدها که دیدم سپاه به وجود من نیاز دارد بهتر دیدم که کلاسهای آموزشی خود را تعطیل کنم و به طور تمام وقت در سپاه مشغول به خدمت باشم.
¤ شنیده ایم که شما دوران هشت سال دفاع مقدس را در جبهه و پشت جبهه حضور مستمر داشته اید. دراین مورد برایمان توضیح می فرمایید؟
از همان ابتدا مسئولیت جبهه و جنگ پایگاه خواهران مالک اشتر به من واگذار شد. از آن به بعد رفت و آمد من به جبهه شروع شد و هم این که با بسیج خواهران مالک اشتر و کلیه پایگاهها ارتباط داشتم. یعنی از هر پایگاه یک نفر به عنوان مسئول تدارکات انتخاب می شدند که مسئولیت این افراد برعهده من بود. در هر محله ای ما تدارکاتچی داشتیم که نیازهای جبهه را این نیروها جمع آوری می کردند. اردوهای جبهه داشتیم که خواهران را به جبهه می بردیم تا از نزدیک با نیازها و کمبودهای آنجا آشنا بشوند و وقتی که می آمدند خود یک مسئول جبهه و جنگ می شدند. حدود ۱۴ ستاد فرعی داشتیم که زمانی که حمله ای در پیش بود از ۱۰ یا ۲۰روز قبل به ما آماده باش داده می شد و ما نیز به ستادها آماده باش می دادیم و نیروهایی که با ما همکاری می کردند روزانه حدود ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نفر بودند که در کل نیروهای پایگاههای مقاومت در ستادهای فرعی و اصلی ما مشغول به فعالیت بودند که از این تعداد گروهی در درمانگاهها از آنها استفاده می شد. یک گروه کارهای خیاطی لباس برای برادران رزمنده را عهده دار بودند. تعدادی کارهای تفکیکی را انجام می دادند و طرحی هم بود به عنوان ستاد «شیخ صدوق» که در آن تعدادی از خواهران لباسهای رزمندگان و پتوهای حمل مجروحان را در آنجا شستشو می دادند و چه بسیار درمیان این پتوها و لباسها، انگشتان قطع شده، پای قطع شده هم دیده می شد که این اعضا زیرنظر مسئولین ذیربط، مجدداً دفن می شدند که حدود ۸ سال این برنامه ما بود. یعنی ۸ سال دوران دفاع مقدس را چه در جبهه و چه در پشت جبهه بودم که دوسال و شش ماه آن را درخود جبهه حضور داشتم و یک بار هم تیر به دستم خورد و مجروح شدم.
¤ از زمان جنگ خاطره ای هم دارید؟
-خاطره من به زمانی برمی گردد که ما در شوش دانیال بودیم. در آنجا برجکی بود که جوان رزمنده ای مشغول به دیده بانی بود. ناگهان نمی دانم خمپاره و یا ترکش خمپاره ای به او اصابت کرد و سر این جوان رزمنده از بدنش جدا شد و به پایین سقوط کرد. در آن لحظه من به وضوح از گلوی این جوان صدای «یاحسین» را شنیدم. که این خاطره پس از گذشت سالها از ذهنم خارج نمی شود.
¤ آشنایی شما با شهید خدابخش چگونه بود؟
-ما از قبل با هم آشنایی داشتیم. یعنی خواهر شهید خدابخش با برادر من ازدواج کرده بودند بنابراین ما شناخت کافی ازهم داشتیم.
¤ مراسم ازدواج شما چگونه بود؟
ما در واقع هیچ مراسمی نداشتیم و بعد از یک عقد محضری، یک سفر به مشهد داشتیم که وقتی برگشتیم با هم زندگیمان را شروع کردیم.
¤ مهریه تان چقدر بود؟
مهریه من یک کلام الله مجید و یک عدد سکه بهار آزادی بود.
¤ همسرتان چطور آدمی بود؟
واقعیت اینجاست که من در مصاحبه های دیگر هم گفته ام شهید خدابخش در ابتدا عقایدشان نسبت به مسائل جبهه و جنگ درحد معمولی بود و ازطرفی من علاقه مند بودم که همسرم نیز به این مسائل پا به پای من حرکت کند و همکاری داشته باشد، خودم ایشان را تشویق می کردم که با سپاه و جبهه همکاری داشته باشد. کتابهایی در اختیارشان قرار می دادم که راجع جنگ بود که ایشان نیز در طرح «لبیک یا خمینی یا همان «بسیجی فعال» نیز فرم پر کردند و روز به روز تاثیر معنوی را در ایشان بیش از پیش به وضوح می دیدم و این روند ادامه داشت تا سال ۱۳۶۶ که در آن موقع من به جبهه می رفتم و می آمدم و ایشان هم همینطور. یعنی مواقعی می شد که ایشان تهران بودندو من درجبهه بودم و زمانی می شد که ایشان در جبهه بودند و من در تهران بودم.
¤خصوصیات اخلاقی ایشان چگونه بود؟
-ایشان فردی بسیار مهربان و صمیمی، دلسوز و پیشقدم درکارهای خیر بودند. با وجودی که من زیاد در منزل نبودم ایشان با من در کارهای منزل همراهی می کردند. با فعالیتهای من اصلا مخالفتی نداشتند. ایشان از جمله آن کسانی بودند که «یک شبه ره صدساله» را طی کردند. در نمازشب هایشان درسکوت به حدی گریه می کردند که شانه هایشان تکان می خورد و من احساس می کردم که در و پنجره های خانه نیز با او گریه می کنند و بیشتر در دعاهایشان شهادت را آرزو می کردند.
¤ همسرتان درچه تاریخی به شهادت رسیدند؟
-آخرین باری که ایشان به جبهه اعزام شدند درتاریخ
۱۳/۴/۶۶ بود که به اتفاق از منزل خارج شدیم و من چون در پایگاه ولی عصر(عج) کار داشتم و کارم قدری طولانی شد. ایشان به راه آهن رفتند تا با قطار اعزام شوند. گویا قطارشان تاخیر داشته من درپایگاه بودم که ایشان آمدند و هدیه ای هم تهیه کرده بودند که آن را به من دادند و مجدداً خداحافظی کردند. نمی دانم چرا اینقدر اضطراب داشتم. ایشان وقتی آن حال مرا دیدند به من گفتند سعی می کنم این دفعه برایت «گز» بفرستم. البته این اصطلاح به «جنازه هایی که سر و ته آن را می پیچیدند» گفته می شود. وقتی به خانه برگشتم دلشوره عجیبی داشتم. مدتی با عکس ایشان صحبت کردم ناگهان احساس کردم که ایشان در اتاق هستند. ابتدا فکر کردم خیال می کنم ولی با دقت بیشتری که نگاه کردم دیدم با لباس فرم و ساک به دست گوشه اتاق ایستاده است. وقتی ناراحتی مرا دیدند گفتند اگر شما اینطور نمی خواهید من نمی روم. آن شب مجدداً وصیت نامه شان را عوض کردند و یکی دونوار هم پرکردند که در آن نوارها توصیه هایی به اطرافیان کرده بودند و از من هم خواسته بودند که تا زمانی که سپاه به وجود من نیاز دارد در خدمت ایشان باشم و فردا صبح مجددا اعزام شدند.
¤ نحوه شهادت ایشان چگونه بود؟
-روز ۱۸/۴/۶۶ به من اطلاع دادند که ایشان زخمی شده اند درصورتی که ایشان اصلا زخمی نشده بودند. ایشان چون کارشان «مهندسی رزمی» بود در خط مقدم جبهه همانجا ترکش مستقیم به قلبشان خورده بود و به شهادت رسیده بودند.
¤ از زندگی با شهید خدابخش راضی بودید؟
-از زندگی با شهید خدابخش بسیار راضی هستم. چون با شهید زندگی کردن لحظه به لحظه آن خاطره است. ایشان در پایان زندگیشان یکی از دوستانشان را دیده بودند و از ایشان خواسته بودند که بروید و همسرم را در پایگاه مالک اشتر بیابید و به او بگویید که «آنچه که من دارم از شما دارم».
¤ در بنیاد مسئولیت شما چیست؟
-در بنیاد کار ما سرکشی به خانواده های ایثارگران است. ۵۰ نفر از خانواده های ایثارگران با من همکاری می کنند که به عنوان معتمد معین فعال هستند که خود همسر و یا فرزند شهید هستند. ما در اینجا پیگیر مشکلات خانواده ایثارگران هستیم که پس از بررسی به کارشناس مددکاری ارجاع می دهیم و درطی جلساتی درهیئت های اجرایی با خود ریاست بنیاد درمیان گذاشته می شود و به مشکلات خانواده ها رسیدگی می شود.
¤ وظیفه جامعه در قبال شهدا چیست؟
-در اوایل روی دیوار به صورت شعارگونه زیاد نوشته شده بود که «شهدا رفتند ما در قبال شهدا چه کردیم» وظیفه تک تک افراد جامعه ما این است که هیچ گاه فراموش نکنیم این شهدا بودند که امنیت را برای جامعه ما بوجود آوردند و اگر شهدا نبودند این انقلاب رشد نمی کرد و به اصطلاح «سفره خوان الهی» در زمان جنگ گسترده شد و افراد توانستند درحد توان خود از این سفره توشه ای برگیرند و توشه ای که شهدا برداشتند همان شهادت بود. حال وظیفه خطیری برعهده ماست نباید فراموش کنیم که شهدا ناظر بر تمام اعمال و کردار ما هستند و این را بدانیم که هرچه داریم از شهدا داریم.وظیفه ما این است که پرچم اسلام را برافراشته نگاه داریم .
¤ با تشکر از این که وقتتان را در اختیارم گذاشتید.
من هم متشکرم.