خدای خوبم سلام
این منم بنده ی حقیرت، دلم گرفته! می خواهم با تو حرف بزنم، از تکیه بر کلمات خوشم نمیآید، دوست دارم با زبان دل با تو حرف بزنم، با تویی که با تویی که میدانم همین نزدیکیها هستی. از من به خودم نزدیکتر. « فانّی قریبٌ مِن حَبل الوَرید… » خدایا نمی دانم چرا بعضی وقت ها در دوردست ها دنبالت میگردم؟! جاهایی که دسترسی به آنها سخت و گاهی محال است، مثلا در آسمانها یا در کعبه!
اما کاش میفهمیدم که تو همین جا هستی، در قلب و روح و وجودم، در نگاه من به هر گوشهی خلقتت. فقط کافی است قدری در تکاپو باشم برای درک کردنت!
خدای مهربان من، نمیگویم نگاهم کن، نمیگویم به حرفهایم گوش بده، زیرا میدانم که همیشه نگاهم میکنی و از همهی حرفهای ناگفتهام خبر داری،
«هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر – عمری گرفته ای مبادا رها کنی!»
این منم که اگر با تو حرف نزنم، دلم تنگ میشود، به راستی خدایی که بی تکلف گفته است: «اُدعونی اَستجب لکم» یا در جای دیگر گفته، «بنده ی من تو یک قدم بیا به طرفم تا من صد قدم به سمت تو بیام.» مگر میشود حواسش به بنده اش نباشد، محال است!
این من هستم که با گناهانم از تو دور میشوم، شنیدهام که: « شیطان جاییست که خدا نباشد. خدا همه جا هست. پس به دست خود شیطان نسازیم.»
روح شادش شادتر! او که گفت: «عالم محضر خداست. در محضر خدا معصیّت نکن.» خدایا تو شاهد بودی زمانی که خواستم، برای اولین بار، وبلاگ شخصی بسازم، نیت کردم و یک دفعه دستم رفت روی کیبرد و نوشتم: «هوالشّاهد»، یک لحظه تنم لرزید و چشمم کلید کرد روی این عبارت که حالا روی صفحه ی مونیتور نقش بسته بود… و من هنوز بعد از چند سال با این دو کلمه درگیرم. هوالشّاهد … هوالشّاهد … هوالشّاهد… مگر از این اسمت بدیهی تر هم داری؟!؟ تو شاهدی، امّا چرا من فراموش می کنم؟!؟ می دونم که اگه یادم بماند دیگر به خطا نمیروم، اما خودت در کتاب زیبایت گفتهای: « انسان بسیار فراموشکاره.» و به صدق دریافتهام که همه جا این فراموشکاری کارهایم را خراب کردهاست، از همان لحظه که پیمان الست را فراموش کردم «اَلستُ بربّکم» گفتنت را… فراموش کردم «قالوا بلی شهدنا» گفتنم را…
یک ماه مهمان ضیافت تو بودم، از خان با عظمتت خوردم، شیطان در غل و زنجیر بود و من با خیالی آسوده به تو فکر میکردم ولی در این روزهای واپسین، خدایا سفره را جمع میکنند و شیطان دوباره میآید، چگونه دچار نسیان نشوم، جز از پناه بردن به تو، خدایا نگذار فراموشت کنم!
مادرم همیشه میگوید: «فقط از خدا بخواه، بهترین ها را هم بخواه و مطمئن باش که خدا میدهد، که اگر به کمتر از این راضی بشی، در حقّ خودت ظلم کردهای.»
و بهترین برای من فراموش نکردن توست ای مهربانترین مهربانان!