ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه عصر است. با یکی از دوستان مثل همیشه ناگهان برنامه ریزی می کنیم که تا سی دقیقه دیگر رو به روی سینما باشیم! خب مطابق برنامه ریزی دقیق و حساب شده ای(!) که داشتیم راس ساعت مقرر جلوی گیشه بودیم و البته باید اعتراف کنم بالارفتن قیمت بلیط ها کمی ما را شگفت زده کرد اما تصمیم گرفته شده بود و ۱۰۰۰ تومان اختلاف قیمت عامل بازدارنده قوی ای برای وارد نشدن ما به سینما نبود. دوست مثل همیشه آب معدنی سفارش می دهد و من هم البته مثل همیشه یک نوشیدنی انتخاب می کنم و بعد از آن صندلی هایمان را در سالن پیدا می کنیم و … «بی پولی»!
کارنامه حمید نعمت الله را که نگاه می کنی جز «بوتیک» اثر شاخص دیگری را نمی بینی. بوتیک هم البته ژانر پرداخت به فقر و بی پولی را داشت البته با موضوعی متفاوت. نوع نگاه نعمت الله به مقوله بی پولی هم در بوتیک و هم در اثر اخیرش نشان از نگاه «واقع گرایانه» و به «دور از اغراق» به موضوع دارد.
بی پولی ماجرای روتین و «روزمره» ای دارد. دو جوان ساده دل با هم ازدواج می کنند و «مرد مغرور» کارش را از دست می دهد و حاضر نمی شود حقیقت ماجرا را به همسر ثروتمندزاده اش بگوید و این می شود که چه بلاها که بر سر مرد مغرور که «بهرام رادان» به خوبی از پس بازی اش برآمده است، نمی آید و سرانجام مرد جوان مجبور می شود حقیقت را با همسرش در میان بگذارد و ادامه ماجرا را دو نفری بسازند! این کل ماجراست! به همین سادگی! البته همین واژه مرا یاد اثر ماندگار «به همین سادگی» میرکریمی می اندازد و تلاش او برای عمق بخشیدن به تمام سادگی های یک زندگی. و نتیجه ای که احتمالاً از این یادآوری می خواهم بگیرم این است که قطعاً تماشای هر موضوع روزمره ای از زاویه یک تماشاگر، به سادگی همان روزمره نیست. شاهدم هم بر این مدعا همین است که در چندین صحنه از این فیلم از فرط فشارهای عصبی نزدیک بود با مشت بزنم توی دهان دوست نازنینم!
تصویری که بی پولی از «فقر» به نمایش می گذارد چیزی نزدیک به فقر همین روزهای جامعه ماست. بنا نیست کارتون خواب باشی تا فقیر باشی! و حتی بنا نیست معتاد باشی تا فقر به دنبالش به سراغت بیاید. کافی است شغلی داشته باشی و از دستش بدهی. این می تواند «مقدمه» ای باشد تا حتی اگر تو بهترین باشی بدترینت کند. اگر ثروتمندترین باشی فقیرت کند و خیلی اگرهای دیگر.
بی پولی حکایت جدیدی است از فقر. فقری که در آن فقرا برای اینکه دستشان در جلوی فامیل های ثروتمندشان رو نشود ۱۰۰ کیلو برنج تلفنی سفارش می دهند و البته تماشایی است محاسبه زیر زبانی قیمت این ۱۰۰ کیلو برنج دقیقاً پس از سفارش توسط بهرام رادان و البته تماشایی تر است «نگاه های ملتمسانه» همسر این مرد مغرور که خواهش های خود را برای ردکردن این ۱۰۰ کیلو برنج به سمت شوهرش پرتاب می کند و البته تلاش زن جوان، که «لیلا حاتمی» بهترین انتخاب برای بازی نقشش بود، بی ثمر می ماند و نتیجه اش می شود فروش بخشی از طلاهای او!
فیلم مملو از سکانس های این چنینی است. سکانس هایی که انسان را وادار به قرار گرفتن در «موقعیت مشابه» می کنند و پس از آن حجم سنگینی از فشار صحنه بر روی شانه های تماشاگر احساس می شود و این شاید یکی از جذاب ترین نکات بی پولی باشد که قرار گرفتن در موقعیت نقش اصلاً کار سختی نیست. موقعیت برای تماشاگر کاملاً قابل درک است. اینکه همسرت به تلفن همراهت زنگ بزند و بی خبر از همه جا سفارش خیارشور فرد اعلا و کالباس و مرغ و گوشت بدهد و تو هم مجبور باشی بگویی «باشه عزیزم!» و همچنان همسرت خبر ندارد که تو سفارشش را روی «شیشه گرد گرفته» ۲۰۶ دوست داشتنیت، که کم کم تجزیه اش کرده ای، نوشته ای. و این می شود که تصمیم می گیری سیستم صوتی ماشینت را هم به حراج بگذاری! و این دقیقاً یک سکانس بی پولی است. سکانسی که به زیبایی به تصویر کشیده شده است.
یکی از ماندنی ترین دیالوگ های این فیلم دیالوگ هایی است که بین لیلا حاتمی و بهرام رادان رد و بدل می شود در زمانی که آنها یک پنج هزار تومانی را در حین خرید از یک مغازه پیدا می کنند و حالا بناست مشخص شود که تکلیف این پنج هزار تومانی چیست! زوجی که روزی برایشان ۵۰۰ هزار تومان پول قابل داری نبود حالا در یک «شب بارانی» دارند با هم بر سر سرنوشت یک پنج هزار تومانی که پیدا کرده اند جدل می کنند. مرد می گوید که آن پول می تواند پول ۵ بسته شیر خشک برای دخترکشان باشد و زن اما می گوید ما پول حرام نمی خوریم. در این سکانس دیالوگ های لیلا حاتمی فوق العاده نوشته شده است و بازی زیبای لیلا حاتمی در این سکانس البته غیرقابل توصیف است و البته سرونوشت ۵ هزار تومانی هم جالب است که وظیفه من گفتن سرنوشت آن نیست. اگر می خواهید سرونوشت ۵ هزار تومان را بفهمید مقداری پول از جیب مبارک هزینه کرده و علاوه بر کمک به فرهنگ کشور همزمان از دیدن بی پولی های یک خانواده سه نفره لذت… که نه! تجربه کسب کنید! من که برای کسب این تجربه ۲۰۰۰ تومان هزینه بلیط کردم بقیه اش بماند!
سکانس های همچون سکانس بالا و بخش های دیدنی دیگری همچون صحنه حضور زوج و فرزندشان در هیئت برای گرفتن غذای نذری و صحنه های دیگر فیلم را ماندگار کرده اند.
همه اینها را گفتم تا به اینجا برسم که بی پولی اثر «فوق العاده» ای است برای شمایی که هنوز ازدواج نکرده اید. و البته می تواند «هم دردی» خیلی خوبی باشد برای شمایی که ازدواج کرده اید! بی پولی به خوبی تصویر می کند که ازدواج «مسئولیت» می آورد. تنها ظاهر شیک و یک کار موقتی، حالا هر چه قدر هم خوب، نمی تواند یک زندگی را جلو ببرد و البته باز به خوبی تصویر می کند این نکته را که زندگی مشترک، یعنی «زندگی مشترک»! یعنی همه چیز مشترک است و چیزی نباید بین «طرفین شراکت» پنهان باشد. این نکته کاملاً ملموس است که تا زمانی که موضوع بیکار شدن مرد خانواده از زن خانواده که حالا بچه هم در بقل دارد پنهان است زندگی برای هر دو غیرقابل تحمل است اما زمانی که این یک «درد مشترک» می شود همزمان تحملش هم ممکن می شود.
نکته آخر هم البته یادآوری بازی تماشایی حبیب رضایی، سیامک انصاری و امیر جعفری و … است که همگی بازی های بسیار فوقالعاده ای را از خود به نمایش گذاشته اند. به خصوص بازی زیبای «حبیب رضایی» و «بابک حمیدیان» که در خوبتر شدن بی پولی قطعاً موثر بوده اند. قطعاً نمی توان در یک مقاله ۱۱۰۰ کلمه ای تمام بی پولی را تصویر کرد. بروید، ببینید و برای من هم نظرتان را بفرستید البته! این می تواند اتفاق خوبی باشد.
خیلی خوب بود.خوبتر میشه اگه همیشه نقد فیلم تو مجله تون وجود داشته باشه.
سلام من این فیلم رو ندیدم ولی باور کنید این متنو خوندم کلی خندیدم و مثل اینه که تمامشو دیدم مرسی.