مریم مرا ببخش

هوای گرم تابستان خیلی کلافه‌ام کرده‌بود، وقتی رسیدم خانه، لباس‌هایم را عوض کردم و مریم دوباره زنگ زد! اصلا حوصله نداشتم به او جواب بدم (در اینترنت با هم آشنا شده‌بودیم).

کامپیوترم را روشن کردم و به اینترنت وصل شدم و میل‌هایم را چک کردم، بعد روی تخت دراز کشیدم، اما بی‌حوصله‌گی باعث شد که دوباره به سراغ اینترنت بروم. آی‌دی مسنجرم را باز کردم و رفتم داخل یک روم… هر کسی یک چیزی می‌نوشت. در آن‌ها یکی توجه من را به خود جلب کرد و به او پی‌ام خصوصی دادم: «سلام، می‌تونم باهات آشنا بشم؟» و جواب داد: «بله، چرا نشه، من فریبا هستم و شما؟» «منم آرش‌م»

و این آغاز آشنایی من با فریبا بود که دو ساعت طول کشید و قرار بعدی‌ هم باز فرداشب همان ساعت بود.

شب ساعت ۱۱ طبق قولی که داده بود آمد. دختر خوبی به نظر می‌رسید، با انرژی و خوش برخورد و زیبا! ساکن لندن بود و تنها زندگی می‌کرد. هر شب ساعت ۱۱ که می‌شد منتظر فریبا بودم، مریم هم مدام زنگ می‌زد، من‌هم طوری با او رفتار می‌‌کردم که دست از سرم بر دارد، از دستش خسته شده‌بودم و دلم می‌خواست یک دوستی جدید را تجربه کنم و فریبا دقیقا همان خواسته‌ی من بود. مریم زنگ می‌زد و هر روز بیش از روز قبل به من ابراز علاقه می‌کرد. سرد گرفتن من هم اصلا باعث نمی‌شد که دل بکند.

البته مریم اولین تجربه‌ی من نبود، دوستی با خیلی از دخترهای دیگر را هم تجربه کرده بودم، اما وقتی احساس دلبستگی ایجاد می‌شد، رابطه را قطع می‌کردم چون حوصله‌ی دردسر نداشتم، اما مریم فرق داشت، هرچند اینترنتی بود، اما حضوری هم چندبار همدیگر را دیده بودیم و… و دوستی من با فریبا موازی با علاقه‌ی مریم به من ادامه داشت.

بعد از مدتی احساس خوبی نسبت به فریبا پیدا کردم و به نظرم رسید که می‌تواند تنهایی من را پر کند و این رابطه هر روز عمیق و عمیق‌تر می‌شد به طوری که فقط زمانم را صرف او می‌کردم و با او چت می‌کردم و مدت زیادی نگذشت که شماره‌ی تماسش را گرفتم و…

فریبا خیلی به من محبت می‌کرد و این باعث می‌شد که روز به روز به هم نزدیک تر شویم و هنوز تماس‌های مریم ادامه داشت. بخاطر همین خط تلفنم را عوض کردم تا از دستش خلاص شوم.

نزدیک یک سال از دوستی من با فریبا می‌گذشت. تا اینکه یک روز به او گفتم که می‌خواهم در دنیای حقیقی ببینمش و اشتیاق فریبا به این ملاقات، باعش شد که سریع‌تر خودم را آماده‌ی سفر کنم.

هنوز به دوبی نرسیده‌بودم که قرارها را گذاشتیم و همدیگر را ملاقات کردیم. همانطور که فکر می‌کردم، فریبا یک دختر زیبا و دوست داشتنی بود! ده روز با هم بودیم و خیلی خوش گذشت. بعد از برگشت همان رابطه مانند سابق ادامه داشت ولی علاقه‌ی من هر روز بیشتر می‌شد.

موقعیت فریبا برای هر کسی وسوسه کننده بود. دختری مغرور، زیبا، تحصیل‌کرده و هم اینکه خارج از ایران با موقعیتی مناسب. به پیشنهاد فریبا خودم را آماده‌ی اقامت همیشگی در لندن ‌کردم، ولی تنها مشکل من، کارم بود. در ایران یک بوتیک در بهترین منطقه‌ی تهران داشتم و وضعیت مالی خیلی خوبی، اما آنجا باید بیکار می‌بودم. زمانی‌که این را به فریبا گفتم، به من پیشنهاد کرد که در شرکتی که خودش کار می‌کند، سرمایه‌گذاری کنم و همان‌جا به کار مشغول شوم.

من‌هم با کمال میل قبول کردم و کارهای مهاجرتم را انجام دادم. تنها کسی که می‌توانست کارهای خرید سهام را در لندن انجام بدهد، فریبا بود. به پیشنهاد خودم، مبلغ زیادی را که از فروش مغازه به دست آورده بودم، به عنوان سرمایه برایش واریز کردم که هم برای نقل پول مشکلی نداشته باشم و وقتی آن‌جا رفتم مدت زیادی بی‌کار نمانم و هم اینکه اعتماد را به فریبا نشان بدهم.

بعد از ده روز از واریز پول به حساب فریبا، همه راههای ارتباطی‌ام با او قطع شد! نه در اینترنت خبری از او بود و نه هیچ جای دیگر. شماره‌ی همراهی که از او داشتم هم خاموش بود.

دنیا روی سرم خراب شد، اصلا باور نمی‌کردم که فریبا کلاهبردار باشد. چند ماه صبر کردم ولی بی هیچ فایده‌ای. از طریق قانونی هم اقدام کردم اما هنوز خبری از او نیست و من مانده‌ام بیکار، با ارمغانی که عشق فریبا برای من داشت (ویروس HIV)

شاید! شاید نه حتما این تقاص دل‌ِشکسته‌ی مریم بود، مریم مرا ببخش!

۲ دیدگاه در “مریم مرا ببخش”

  1. آخه موضوع اینجاست که نه اون رابطه رو حساب و کتابه نه این . نه انتخاب فریبا درست بود نه مریم . مشکل ما جوون های امروزی اینه که سر خط رو گم کردیم و به اسم پست مدرن پا گذاشتیم رو همه آداب و رسوم و ارزشها

  2. خوشحالم که آقایانی که همیشه لاف عقل مداری می زنند دارند خودشان را نشان می دهند و به راحتی گول خانمهای ناقص عقل (به زعم آقایان) را می خورند .بالاخره بی عقلی خودشانرا رو کردند .

دیدگاه‌ها بسته شده است.