لقمه‌ای که دور سرمان می‌چرخانیم!

تمام‌قد، دخترعمو و هم‌مدرسه‌ای نیم‌قد، وقتی از دبیرستانشون برمی‌گشت، متوجه رفتارهای عجیب نیم‌قد شد. از تماس‌های تلفنی یواشکی تا پیامک‌هایی که دم به دم برای نیم‌قد میومد، میشد حدس زد که چه اتفاقی افتاده. اولش نیم‌قد کمی مردد بود که راجع به ارتباطش با یه پسر، با تمام‌قد حرف بزنه یا نه، اما یواش یواش به صرافت افتاد که محض خودنمایی هم که شده کمی حسادت تمام‌قد رو قلقلک بده و یه چیزهایی تعریف کنه.

تمام‌قد خیلی رفت تو فکر، چیزی به ذهنش نرسید، نمی‌دونست کاری که می‌خواد بکنه درسته یا نه، هرچند سنش کمتر از قد و نیم‌قد بود، ولی خیلی بهتر و بیشتر از این دو تا خواهر مسائل رو می‌فهمید و حلاجی می‌کرد. با این حال تصمیم گرفت بخشی از چیزهایی که از نیم‌قد شنیده بود، با قد در میون بذاره.

ادامه لقمه‌ای که دور سرمان می‌چرخانیم!

چادر مشکی، حجاب مبتذل؟!

مقدمه

جامعه پر است از آدم‌های قد و نیم‌قد. آدم‌های کوته‌بین و بلندنظر. این ستون (که به رسم اجاره به شرط تملیک (!) به من واگذار شده) قصد دارد برشی باشد از زندگی و دغدغه‌ها و حرف و حدیث‌های همین آدم‌های قد و نیم‌قد. راستی تا یادم نرفته بگویم که از هر گونه پیشنهاد و خوراک خبری و سوژه طنز و جدی با آغوش باز استقبال بی‌نظیر می‌کنیم!

ادامه چادر مشکی، حجاب مبتذل؟!

مهریه‌ای که قرار بود به فاضلاب سپرده شود!

قد که رسید خونه دید بوی عجیبی از آشپزخونه میاد. هر چی جلوتر رفت بیشتر متوجه آشفتگی خونه شد. نزدیک اجاق که رسید، دید یه ظرف بزرگ شیر با انواع مخلفات بستنی و البته یه شیءِ فلزی ته قابلمه داره قُل قُل می‌جوشه. تا اومد ببینه قصه از چه قراره، نیم‌‌قد با چند تا چنگالِ نقره‌ایِ قدیمی که یادگار مادربزرگ بود وارد آشپزخونه شد. نگاه پرسشیِ قد و اشاره‌اش به چنگال‌های گرون‌قیمت، نیم‌قد رو مجاب کرد که توضیحی راجع به این بساط بده. نیم‌‌قد اینطور تعریف کرد…

اون داشت بستنی نقره درست می‌کرد! شیر و سایر مخلفات رو می‌خواست با قاشق و چنگال‌های نقره‌ای بجوشونه و بعد بذارتشون توی فریزر و…! حالا چطور شده بود که به فکر درست کردن بستنی نقره افتاده بود، به قصه‌ی دوستش بی‌ قد مربوط میشد.

ادامه مهریه‌ای که قرار بود به فاضلاب سپرده شود!

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

قد مدتی بود که متوجه رفتارها و کارهای عجیب و غریب نیم‌قد شده بود. نیم‌قد یکی دو سالی بود که گواهینامه رانندگیش رو گرفته بود، اما این اواخر داشت راجع به موتورسیکلت اطلاعاتی رو جمع می‌کرد. قد دیگه طاقت نیاورد و از خودِ نیم‌قد پرسید که چی شده؟ نیم‌قد گفت: «می‌خوام موتورسواری یاد بگیرم. تازه بیشتر از یاد گرفتن، دنبال حرکات آکروباتیکم، می‌خوام قبل از هر چیزی تک‌چرخ زدن با چرخ جلو رو یاد بگیرم!»

قد به کارها و حرف‌های یأجوج مأجوجی نیم‌قد عادت داشت، یادش بود که چند سال پیش که اولین زن مسلمان ایرانی رفت و اورست رو فتح کرد، نیم‌قد چقدر تحت جو بود و پرید رفت با یه یخ‌شکن به جون برفک‌های فریزر افتاد و اسم خودش رو فاتح قله‌ی سایدبای‌ساید گذاشت، غافل از اینکه زده بود به لوله‌ی گاز و موتور فریزر رو ترکونده بود!

ادامه مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

از سکینه آشتیانی تا راشل کوری

نیم‌قد پای کامپیوتر نشسته بود. داشت جستجو می‌کرد. گویا یک پروژه درسی بود. یک پروژه‌ی اجتماعی با عنوان «وضعیت زنان در خاورمیانه»، یا بهتر بگویم «وضع زن مسلمان».

«قد» با دو فنجان چای آمد و کنارش ایستاد و راجع به پروژه‌اش پرسید. «نیم‌قد» گفت: «من تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم. می‌دونی چقدر وضع خرابه؟! می‌دونی چقدر زن‌ها رو اعدام می‌کنن؟ می‌دونی چقدر زندان زنان داریم؟ چقدر آدم بی‌گناه تو همین شهر خودمون…؟! می‌دونی چند زن خانه‌دار مثل هدی صابر* بی‌گناه تو زندونند!؟ می‌دونی همینجوری پلیس می‌ریزه تو خیابون زن‌ها رو هوار هوار کتک می‌زنه و کشون‌کشون می‌بره حبس؟!»

ادامه از سکینه آشتیانی تا راشل کوری