جشنواره بین‌المللی نشریات زنان مسلمان

افتتاحیه نخستین جشنواره بین‌المللی نشریات زنان مسلمان برای اولین بار به همت مرکز امور زنان سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی با حضور سردبیران و مسئولان ۲۸ نشریه خارجی زنان مسلمان برگزار شد، از نقاط جالب توجه این جشنواره همکاری مجمع اتحاد دانشجویان جهان اسلام  در برگزاری آن با این مرکز بود. در این روز آشناهای زیادی را دیدیم از روزنامه نگار برگزیده تاجیک و مسئوان نشریه روسیه مسلمانکا که قبلا در چارقد مصاحبه شان منتشر شده بود تا رکسانا الیزابت؛(معصومه) آرژانتینی، لبنانی الاصل و سردبیر مجله الکوثر که فارسی را با لهجه ای زیبا صحبت می کرد و شور و شیطنت دختران جوان را داشت. از خانم معلمی کوزوویی که دختر ۱۸ ساله اش در قم درس طلبگی می خواند و دست پاشکسته فارسی حرف می زند تا دختری تونسی که با دیدن موفقیت و عظمت انقلاب  اسلامی ایران به همراه تعداد زیادی از خانواده های اهل تسنن خود و خانواده اش شیعه شده اند.

روز شیرینی بود؛ نه برای مصاحبه هایی که گرفتیم، بلکه برای دیدن برگزیدگان نشریات زنان مسلمان که سردبیر و مسئولینش زنان و دخترانی بودند، دلباخته هدفی آسمانی!

[ms 0]
[ms 1]
[ms 2]
[ms 3]
[ms 4]
[ms 5]
[ms 6]
[ms 7]
[ms 8]
[ms 9]
[ms 10]
[ms 11]
[ms 12]
[ms 13]
[ms 14]
[ms 15]
[ms 16]
[ms 17]
[ms 18]
[ms 19]
[ms 20]
[ms 21]
[ms 22]
[ms 23]
[ms 24]
[ms 25]

گذری به ابیانه

[ms 0]

وقتی گذرت به روستا می‌افتد، یک یاعلی بگو؛ دوربین‌ت را آماده کن و تا میدان اصلی پیش برو. آنجا که رسیدی خواهی نخواهی جذب می‌شوی و چیلیک چیلیک‌ت شروع می‌شود. ناگهان دریچه‌ی دوربین کشیده می‌شود. جذب رنگ می‌شود، رنگ‌های شاد.

[ms 2]

رنگ لباس‌های محلی خانم‌ها که انگار از میوه‌ها و گل‌های آنجا رنگی شده‌اند. وقتی آن لباس‌های گل‌من‌گلی با چین‌های فراوان‌ش بر تن زنان روستا می‌رود و در نوازش نسیم می‌رقصد، یاد دشت‌های پرگل و خوشه‌زارهای گندم می‌افتی. بله روستا همه‌چیزش هماهنگ با نظمی آرام کنار هم چیده شده‌اند و همه یک‌دل و یک‌کلام هستند.

[ms 1]

اینجا همه‌چیز را جور دیگری می‌بینی نه آن‌گونه که در شهرهای شلوغی مثل تهران دیده بودی. حتی نور آفتاب هم شکل و شمایل خاص خودش را دارد مخصوصا وقتی از پنجره‌ها و ارسی‌های مشبک و رنگی به داخل اتاق می‌تابد.

[ms 3]

وقتی که نور از پنجره‌های روستا میگذرد، یاد دستان مردان هنرمند آنجا می‌افتی و انگار صدای تق-تق چکش نجار هنرمند در گوشت را نوازش می‌دهد. بعد از آن نور به پرده می‌تابد و تو یاد صدای چرخ دوزندگی زن جوانی میافتی که با یک دست تورها را به زیر سوزن می‌برد و با دست دیگرش چرخ را می‌چرخاند و قرقره‌ها آن بالا با هم مسابقه‌ی باز می‌دهند و نخ… می‌ماند و می‌دوزد و وصل می‌کند و چند دقیقه بعد تور، شکل یک پرده‌ی زیبا را گرفته است. پرده‌ای که شاید فردا پنجره‌ی اتاق نوعروسی را می‌آراید.

[ms 10]

توی روستا مادربزرگ‌ها احترام خاصی دارند. وقتی نزدیک‌شان می‌شوی به گرمی و با لبخندی ساده تو را به خانه‌هایشان دعوت می‌کنند و ناگهان یاد استکان‌های کمرباریکی می‌افتی که با رنگ چای تازه‌دم زیبا تر می‌شوند.

[ms 4]

سرت را که بلند می‌کنی می‌بینی تاک‌ها پیچیده با هم رفتند بالا و با سخاوت خوشه‌های انگورشان با تو تعارف می‌کنند. نمی‌دانی آن انگورهای رنگ به رنگ را بخوری یا کشمش‌هایی که مادر روستایی با دستان زحمت‌کشش تر و تمیز خشک کرده و با مهربانی تمام، در دست‌های کارکرده‌اش به صورت دراز درآورده!

[ms 5]

توی روستا که راه رفتی آهسته راه برو شاید زیر پایت شاخه گلی تازه از میان خاک‌های کف کوچه سربلند کرده باشد مثل ختمی‌های رنگی. وقتی حواست به زیر پایت هم باشد شاید بخواهی به حیاط امامزاده بروی و مشتی از آب خنک و زلال حوض بزرگ و آبش برداری و برگردی روی گل کف کوچه بریزی. آرام و آرام. اینجا همه‌چیز تو را دعوت به آرامش میکند و آن‌وقت دوست داری بچسبی به ضریح چوبی امامزاده تا آرامتر شوی. آرام آرام آرام.

[ms 7]

وقتی سفرت تمام می‌شود و داری آخرین قدم‌ها را در روستا میزنی به این فکر می‌کنی که آیا این لباس‌هاس محلی و این زندگی ساده اما رنگارنگ روستاییان تا نسل‌های بعدی ما هم حفظ خواهد شد؟ و تو امیدواری به ثبت لحظات و تصاویری که داری و به نسل‌های بعد خواهی داد. امانتی به یاد ماندنی…

[ms 6]

[ms 8]