هیچوقت در هیچ خوابگاهی زندگی نکردهام. چیزی هم از معایب و محاسن زندگی خوابگاهی نمیدانم . این «نمیدانم» نه اینکه چیزی نشنیده و ندیده باشم. راستش را بخواهید » نمیدانم » های من معنی تجربه نکردن میدهد، معنی لمس نکردن و مز مزه نکردن! وگرنه از محاسن که چه بگویم، از معایبش تا دلتان بخواهد شنیدهام!
غیر از شنیدن شکایتهای شاخدار دانشجوها یک چیزهایی هم خودم دیدهام: مهتابیهای خرابی که پتپت میکنند و انگار با کم و زیادشدن نورشان میخواهند دانه دانه سلولهای خاکستری مغزت را بجوند، یخچالهایی که جا ندارند و تا خرخره پر از نایلونهای مشکیاند، صف دستشوییهایی که تمامی ندارد، شیر آب گرمی که توی چله زمستان آب سرد میدهد، بوی دود و سوختگی غذایی که همهجا را پر کرده، دمپاییهایی که همیشهی خدا لنگه به لنگهاند و … .